بایگانی دسته بندی ها: اجتماعی

انصاف نبود!

ما دو دسته بودیم! آدم‌های نسل من دو دسته بودند. شاید بهتر باشد روی دسته‌ها اسم نگذارم. بهتر است اینطور بگویم: «یک دسته آن‌ها هستند که غم‌شان عمیق است.» آن‌ها را می‌گویم که همان روزهای اول کودکی از میان شعارهای ایده‌آل‌گرایانه درون‌مایه‌ای باشکوه و بزرگ برای «منِ» خودشان آقریدند. آن‌ خداجویان کودکی که اغلب در جوانی از دین کینه به دل گرفتند. جدا از ستم و تبعیض و فریبی که حکومت دینی به جامعه تحمیل کرده، آن‌ها از مواجه شدن با بی‌ارزش بودن هرچه که شالوده ارزشی ذهن‌شان است خشمگینند. من از اینکه داده‌‌هایی که منجر به فراگیری مهارت‌های زندگی می‌شدند با شاد زیستن منطبق نبوده‌اند عصیانی‌ام. آنچه که ذهن تحلیلگر قدرتمندمان تحلیل می‌کرد داده‌هایی بود از اساس غلط. چرا هیچ داده‌ای نبود که در خروجی ذهن من تبدیل به «پول» و «زرنگی» بشود؟ حالا کار از کار گذشته و ما یاد نگرفته‌ایم که دروغ بگوییم، فرصت‌طلب باشیم، زرنگ باشیم، پولدار باشیم! یاد نگرفته‌ایم و هرجا به دنبال یک جرعه شادی می‌رویم بهایش همین‌ها است.

آن دسته از ما که از کودکی به دنبال ساختن خوبی نبودند، آن‌ها که عمیق نبودند، آن‌ها که ذهن تحلیل‌گرشان آنقدر عمیق و دقیق داده‌ها را تحلیل نمی‌کرد که به دنبال ساختن یک «منِ» باشکوه باشند. آن‌ها اوضاعشان بهتر است. آن‌ها با هیچ چیز نجنگیدند، برای خودِ باشکوهشان با عدم انطباق‌ها نجنگیدند چون خودِ با شکوهی در کار نبود. آن‌ها درگیر نشدند. آرام آرام دغدغه‌های ساده و نزدیک به غرایزشان را دنبال کردند، آرام آرام راه زرنگ بودن را یاد گرفتند، وقت‌شان و تلاش‌شان صرف مبارزه با شکاف بین آنچه که ساخته بودند و آنچه که در جامعه ارزشمند بود نشد. جوانی‌مان که به نیمه رسید، چشم باز کردیم و دیدیم آن‌ها زرنگ شده‌اند و ما بازندگان غرغرو!

انصاف نبود!

مرثیه‌های روشنفکرانه بر واژه‌ی فاحشه!

قبل از هرچیز بهتر است این توضیح را بگذارم که نویسنده‌ی این نوشتار مطلب حاضر را فارغ از هرگونه قضاوتی در مورد پدیده‌ی تن‌فروشی یا فاحشه‌گری یا فروش سکس یا هر اسم دیگری که به نوعی مترادف عبارت‌های مذکور است به نگارش در‌آورده است. همچنین هیچگونه قضاوتی نیز در مورد شخصیت و یا خوب و بد بودن رفتار افرادی که پدید‌آورنده‌ی این پدیده هستند یا به نوعی فاحشه، تن‌فروش و یا فروشنده سکس یا کارگر جنسی و یا هر واژه‌ی مترادف با چنین عنوان‌هایی از آن‌ها یاد می‌شود به عمل نیامده است و اصولا موضوع این نوشتار پرداختن به این موارد نیست.

بگذارید از یک مثال شروع کنیم. اظهار نظر زیر را در نظر بگیرید: «یکی از خصوصیات بعضی از زن‌های فاحشه که بازارشون رو از دست دادن اینه که با پررویی و دعوا توجه دیگران رو به سمت خودشون جلب کنن. مثلا در شلوغی اتوبوس الکی داد و بیداد راه می‌اندازند که فلان مرد به من دست زده است. این خصوصیت در صحنه سیاست در میان گروه‌های سیاسی که در دنیا مهجور مانده‌اند نیز دیده می‌شود.»

در اظهار نظر فوق به خوبی مشخص است که جان‌مایه‌ی کلام یک قیاس است. باز به خوبی نیز مشخص است که محور قیاس فوق رفتار پرخاشگرانه و حادثه‌سازی برای جلب توجه و فرار از مهجور ماندن است. این دو مورد کلیدی‌ترین محور گوینده بوده و در واقع تمام منظور و مقصود و موضوع را در بر می‌گیرند. اما! اما یک نکته مهم دیگر وجود دارد که گرچه به اظهارنظر فوق و محور بو منظور آن ارتباطی پیدا نمی‌کند، محور اصلی نوشتار حاضر است.

در پاسخ به اظهارنظر فوق، تعداد قابل توجهی از مخاطبان گوینده محور بحث را رها کرده و با ادعای حمایت از حقوق فاحشه‌ها یا در دفاع از مظلومیت آن‌ها گوینده را متهم می‌کنند که برای تبیین منظور خود از درماندگی و بدنامی آنان استفاده کرده و این عملی نادرست است. شاید در نگاه اول این عکس‌العمل چندان عجیب به نظر نیاید که به نظر من عجیب نبودنش به دلیل عادت کردن بسیاری از انسان‌های نسل ما به بروز دادن رفتار هیجانی است. رفتارهایی که ماحصل کسب بینش و باورهای به دست آمده از جو غالب و بحث‌های روشنفکری خوبی است که در میانه‌های راه در اثر این هیجانات به انحراف رفته‌اند.

عکس‌العمل آنچنانی به چنان اظهارنظری نشان می‌دهد که بسیاری از ما تنها یاد گرفته‌ایم که مثلا برای فاحشه‌ها مرثیه‌سرایی کنیم در حالی که در بن‌مایه‌ی بینش‌مان هنوز احترامی برای آنان قائل نیستیم چرا که هرجا اسمی از آنان آمد لاجرم بدبختی و بدنامی آنان مقصود کلام بوده است. آیا اگر به جای «فاحشه» از یک واژه‌ی دیگر استفاده می‌شد باز هم چنین واکنشی دیده می‌شد؟ مثلا گفته می‌شد رفتار سیاسی مذکور به مانند رفتار نجاری است که تولیداتش به فروش نمی‌رسند و برای جلب توجه به رقیبانش انگ دزدی طراحی محصولاتش را می‌زند؟ آیا این مرثیه‌خوانان برای نجاران نیز مرثیه‌ها می‌سرودند؟ خیر! لااقل نه با این شدت.

پس چرا اینجا چنین واکنشی نشان می‌دهند؟ به نظر من تنها یک دلیل دارد و آن هم این است که هیچ احترامی برای یک «فاحشه» و همینطور برای آن عمل قائل نیستند. برخلاف ادعای حمایت از آن‌ها به عنوان یک انسان،  آن عمل و آن افراد را چنان مایه‌ی بدنامی می‌دانند که حتی سزاوار قرار گرفتن در جایگاه قیاس نیستند. گرچه در اینجا عملی که مقایسه شده است نوعی «تقلب» و «قریبکاری» است، اما این عمل می‌تواند از هر کسی سر بزند که این نوع از آن به بهترین شکل در رفتار آن دسته از فاخشه‌های فریبکار جلوه پیدا می‌کند. پس چرا حتی این حق قرار گرفتن در جایگاه قیاس را به آن‌ها نمی‌دهند؟ چرا مثلا مثال «نانوای کم‌فروش» که در آن هم کم‌فروشی نوعی فریبکاری است ذهن کسی را به این سمت نمی‌برد که نانوا بودن مایه‌ی بدبختی و بدنامی است؟ پاسخ واضح است. در اذهان این افراد فاحشه بودن به معنای بدنامی و مایه‌ی بدبختی است. چنان مایه‌ی بدبختی است که می‌گویند اسمش را نیاور!

بنابراین به نظر می‌رسد چنین رفتارهایی ماحصل نوعی ژست متمدنانه‌ی سوار بر هیجان و فاقد پایه‌های فکری محکم هستند که در نهایت «خاله‌ خرسه»وار به زیان جامعه هستند. حتی به نظر می‌آید به نوعی برخاسته از ذهنیت تقدس‌گرا و محافضه‌کار و ترسوی ما هستند که سال‌ها تحت لوای فرهنگ مذهبی در ما نهادینه شده‌اند. به این شکل که اولا، چیزی را که می‌شنویم و احساسات‌مان را بر می‌انگیزد و برای‌مان یک باور می‌شود، همچون مظلومیت فلان امام به مکان مقدس می‌بریم و هرگونه نگاه عاری از ستایش به آن را توهین می‌دانیم. حتی به خودمان جرات می دهیم که به دیگران دستور بدهیم که ساکت بشوند و صحبت نکنند چون صحبت‌شان با باور ما در راستایی مخالف است. البته این قداست نه به فاحشه یا فاحشه‌گری، که برای تفکری که « بر زبان آوردن آن مگر در حالت تدافعی و دلسورانه» را ممنوع می‌داند اختصاص داده می‌شود. دوما، یک بعد دیگرِ آن تاثیرپذیری از فرهنگ مذهبی در این زمینه می‌تواند عادت به مرثیه‌سرایی و هواداری بی‌فایده و بی‌نیاز به تعقل باشد.

× پ ن: توضیحات اول به این دلیل بود که با توجه به عکس‌العمل‌هایی که در اینگونه مباحث حتی از سوی بخش قابل توجهی از افرادی با سطوح درگیری بالا در مباحث اجتماعی و سیاسی مشاهده شده است، ممکن است آن توضیح قبل از آغاز، طوفان ذهن آن بخش قابل توجه از مخاطب را قدری آرام‌تر کند.

 

خدا مثل ببعی بود!

Capture

ببعی برای بچه‌ها  ناز و ملوس و خوشکل است. برای ببعی شعر می‌سازند و در داستان‌ها آن را می‌آرایند به نیکی. در عکس‌های کتاب‌های کودکان طوری نقاشی‌اش می‌کنند که گویی یک گوله پشمک شیرین است که بچه‌ها می‌خواهند آن را بغل کنند و بفشارند.

اما وقتی از نزدیک ببعی را می‌بینند، ببعی بو می‌دهد! پشکل می‌اندازد و در گله‌های چندتایی یکی از آن‌هایی است که گاه و بی‌گاه سوار بقیه می‌شود یا بقیه بر او سوار. بدتر از همه‌ی این‌ها، در مراسمات و جشن‌ها و عید قربان، ببعی را سر می‌برند و کبابش می‌کنند و دور هم می‌خندند.

برای بسیاری از ما، خدا هم مثل ببعی بود! وقتی که بزرگ شدیم، هم بوی دروغ می‌داد و هم هر کس و ناکسی هر موقع که می‌خواست پشکلی از نام او در جهان می‌انداخت و هم هر موقع که لازم بود سرش را با دورویی می‌بریدند. خداهای زیادی هم مثل ببعی دیدیم که گاه و بی‌گاه به هم می‌پریدند.

چشم‌هایت را نبند!

Untitled

ای کاش از آسمان فرشته‌های نجات می‌آمدند و کودکان را از مهلکه می‌رهانیدند. ای کاش آن‌ها واقعی بودند. فرشتگان زیبا با بالهای سفید و لبخند مهربان. آن‌ها که پدر می‌گفت و در سیمای مادر جان گرفته بودند. و حالا که پدر نیست، مادر را برده‌اند و سنگ‌های داغ کوهستان آخرین تختخواب آن‌ها شده‌اند، اکنون که باد آخرین لالایی‌های غمگین‌را می‌خواند، این بار نه برای بسته شدن آرام پلک‌ها و دیدن رویای فرشتگان، بلکه در روند تلاشی ناامیدانه برای باز نگه داشتن‌شان،  اکنون دیگر خبری از فرشته‌ها نیست. پس کجا رفته‌اند؟ پس آن‌ها دل‌شان به چه خوش باشد؟ فردای خوب بودن چه می‌شود؟ چگونه خوب باشند؟ صبر کن! چشم‌هایت را نبند که جهان را تاریک می‌کنی و خوبی‌ها را دفن. صبر کن، چیزی در آسمان پیداست. فرشته است؟ پس چرا تیره است؟ چرا آهنی است؟ مهم نیست! تنها چشم‌هایت را نبند. شاید جایی برای تو هم بود. یک جای کوچک در آغوش پرنده‌ی آهنی.

برای کودکان شنگال

پ ن: گزارش سی ان ان از نجات مردم بی گناه آواره در کوه‌ها و بیابان‌ها که از دست داعش فرار کرده‌اند.

حکومت با بچه‌های دهه‌ی نود و هشتاد چه می‌کند؟

untitled

به نظر می‌رسد بچه‌های دهه‌ی نود و هشتاد، مخصوصا نیمه‌ی دوم هشتاد به بعد، تبدیل به بزرگترین مشکل جمهوری اسلامی خواهند شد. گذشته از نحوه زندگی آن‌ها شامل بزرگ شدن در معرض هجوم بی امان اطلاعات و ارتباطات وسیع وگسترده و تکنولوژی‌های مدرن و احتمالا عمیق‌تر شدن مشکلات اقتصادی و معیشتی، پدر و مادرهای این بچه‌ها دهه شصتی‌ها هستند! بچه‌های دهه‌ی شصت، پدر و مادرهایی که بیشتر از هر سیاستمدار و اندیشمند و حزب و جناح و گروهی قربانی دروغ‌ها و آسیب‌های برآمده از حکومت پادگانی-مذهبی حاکم بر ایران بوده‌اند. در خانه‌ی این پدر و مادرها هر لحظه هزار نارضایتی و اندوه و خاطره‌ی تلخ در رفتار و نگاه و شیوه‌ی زندگی‌شان وجود دارد. از آن کودکی که در غروب‌های دلگیر سال 67 دایی یا پدر یا برادر یا مادرش را زیر خاک خاوران مدفون کردند، تا آن جوانی که در همین سال 88 دوستش را در کهریزک‌ها شکنجه دادند. این‌ها پدر و مادرهای آن بچه‌ها هستند.

شاید بیشتر از این نوشتن جزئیات لازم نباشد. همین دو عامل به خوبی نشان‌دهنده‌ی تقابلی عظیم هستند که در آینده، وقتی کودکان دهه‌ی نود و هشتاد به سن اعتراض و اندیشه برسند آن را ایجاد می‌کنند.

احترام به دیگران لازم است اما احترام به عقایدشان نه!

موضوع احترام نباید با تحمل اشتباه گرفته شود. وقتی ما به چیزی احترام می‌گذاریم، معنایش این است که آن پدیده برای ما مطلوبیت هم دارد. اگر نداشته باشد چطور می‌تواند محترم باشد؟ در مورد عقاید دیگران، وقتی ما با عقیده‌ای مخالف هستیم، قاعدتا مطلوبیتی هم برای ما ندارد و برای ما محترم هم نیست. اما در مورد صاحبان آن عقیده موضوع فرق می‌کند. بر اساس بنیان‌های ابتدایی تشکیل جامعه و بر اساس اصل نوع‌دوستی، ما به انسان‌های دیگر احترام می‌گذاریم. دیگران در جامعه به شکل بنیادین به دلیل انسان بودن محترم هستند. بیان عقایدشان نیز از آنجایی که بخشی از انسان بودن و در جامعه بودن است محترم است. پس ما به حضور عقاید مختلف ولو مخالف با عقیده‌ی ما احترام می گذاریم در حالی که مکن است برای خود آن عقاید احترامی قائل نشویم. در اینجا واژه‌ی دیگری به نام تحمل وارد می‌شود. یعنی ما تحمل می‌کنیم که عقایدی که با آن‌ها مخالفیم بیان شوند چرا که به این بیان شدن و انسان‌هایی که صاحب آن عقیده هستند احترام می‌گذاریم. البته موضوع تحمل در زمینه‌ی اعمال عقاید به شکلی که دیگران را مجبور به قرار گرفتن در شرایط سخت و نامطلوب بکند مشمول این تحمل نمی‌شود. از اینجا به بعد نظام‌ها و قالب‌های حکومتی و قوانین وارد می‌شوند تا جامعه به شکلی برپا باشد که بیشترین حق‌ بیان و ابراز عقاید و امکان اعمال آن‌ها را فراهم آورد به شرطی که  کم‌ترین آسیب و محدودیت و دیگرآزاری در اثر مجاورت تقابل عقاید مخالف اتفاق بیفتد.

Capture

متاسفانه در این وادی افراد مذهبی دچار سردرگمی مفهومی می‌شوند و از دیگران انتظار دارند که به عقایدشان احترام بگذارند. مخصوصا پیروان ادیان تندرویی مثل اسلام چنین خصوصیتی دارند. به نظر می‌رسد که اصلی‌ترین دلیلش وجود آموزه‌های تقدس‌گرایانه‌ای است که بر اساس آن‌ها یک مسلمان عقاید اسلامی‌اش را از خودش با ارزش‌تر دانسته و برای‌شان اولویت قائل می‌شود. این اتفاق به حدی جدی است که بسیاری از آن‌ها بدون دین‌شان هویت انسانی مستقلی ندارند و سیاه‌چاله‌های ترس از عدم و بی‌هدفی و بی‌معنایی زندگی اجتماعی و لذت بردن و نیکی به همنوع آن‌ها را می‌بلعد. نهادینه شدن چنین باوری در ذهن آن‌ها جایی برای کمینه‌ای ازتحمل در مورد مخالف با دین‌شان را هم از آن‌ها می‌گیرد چه برسد به اینکه کسی رسما ابراز کند که احترامی برای آن عقیده قائل نیست، حال چه با گفتار و چه با تولید محصولات هنری مانند کارتون و ویدئو. از طرفی دیگر، همین افراد چون خود اینگونه‌اند، در مورد دیگران هم چنین قضاوت کرده و چنین رفتار می‌کنند. مثلا برای شخصی که دین ندارد احترام قائل نمی‌شوند. یعنی باور آن شخص برای‌شان از خود او ارجح‌تر است. نجس خواندن کفار و حکم قتل مرتدین (آن‌ها که از دین بر می‌گردند) بازنمودهای عملی این ساختار ذهنی هستند. البته در مجاورت با تکنولوژی و نیاز به ارتباط با دیگران و بسته به میزان این نیاز، شدت بروز این کنش‌ها متفاوت است. مثلا برخی‌ها که در مسند قدرت هستند یا به هر دلیلی کم‌تر به غیر هم‌دین‌ها احساس نیاز می‌کنند یا از نظر فکری عمیق‌تر در چالش ارجحیت عقیده فرو رفته‌اند به شکلی افراطی همان اول درخواست جزیه می‌کنند. برخی‌ها در صورت دیدن یک کارتون یا ویدئو درخواست قتل سازنده را می‌کنند و برخی دیگر درخواست حذف اثر و عدم تکرار آن را دارند. در هر صورت همه‌ی این موارد نشان از بیگانگی آن‌ها با احترام به انسان و تحمل عقاید دارد.

غم‌انگیز است که انسانی باورش را بر موجودیت خودش ارجح بداند یا بدون آن تعریفی از بودنش نداشته باشد. با این حال این دلیل نمی‌شود که جامعه بر اساس توقع زیاد از حد او رفتار کند. برای همین است که وقتی این عدم انطباق رفتار جامعه با انتظارات اتفاق می‌افتد، معمولا شاهد واکنش‌های خشن و حذفی از سوی تقدس‌گرایان می‌شویم. آن‌ها سعی می‌کنند به زور دیگران را ساکت کنند. اگر نتوانستند، از حربه‌ی لزوم احترام به عقاید دیگران استفاده می‌کنند که عبارتی است از بنیان غلط. آن‌ها یادشان می‌رود که خودشان برگشته‌ها از دین را می‌کشند و در عمل  کوچکترین احترامی برای عقاید دیگر که هیچ، حتی برای صاحبان‌شان قائل نیستند. یعنی به همان عبارت غلط خود نیز پایبند نیستند.از این رو اینگونه افراد مانعی بزرگ در راه رشد جوامع و دستیابی به زندگی مسالمت‌آمیز هستند. برای این مشکل چاره‌ای نیست مگر این‌که آن افراد یاد بگیرند که انسان بر عقیده‌اش ارجح است، مشکل‌شان با خودشان و دیگران حل می‌شود. در غیر این صورت همواره در جوامع یا شاهد کشتار عقیدتی هستیم یا بحث‌های بیهوده‌ی احترام به عقاید و تظاهرات‌های خشمگین را می‌بینیم. البته راه دیگرش هم این است که تقدس‌گرایان همه‌ی آن‌هایی را که عقاید مخالف دارند بکشند.

تلاش‌های بشر پس از قرن‌ها آسیب‌دیدگی از این تقابل‌ها به نتایجی همچون دمکراسی و اصول حقوق بشر رسیده است. به جرات می‌شود گفت که در حال حاضر مدرن‌ترین و کارآمد‌ترین ابزارهای بشر برای فراهم آمدن شرایط بهتر در راستای زندگی مسالمت‌آمیز و ایجاد رفاه برای همه‌ی اقشار همین‌ها هستند. خصوصیت‌هایی مثل سکولاریسم و لائیسم نیز در راستای نیل به همین اهداف و در زمینه‌ی تفاوت عقاید و به طور ویژه در مورد اختلاف نظر مذهبی تعریف شده‌اند. هرچند همیشه همه می‌توانند خواستار بازنگری در این تعاریف بشوند اما برگ برنده‌ای که آن‌ها دارند تجربی بودن و انسانی بودن‌شان است. نه منشا ماورایی و مبهم دارند و نه در آن‌ها فردمحوری و فرقه‌گرایی دیده می‌شود. این خصوصیت‌ها قاعدتا باید نوعی باشند که مانع از پیاده‌سازی باورهای آسیب‌رسان بشوند. صد البته تعریف این آسیب‌رسانی هم باید منشا بشری و تجربی داشته باشد ودارای  قابلیت به روز شدن و اصلاح باشد. متاسفانه باز هم افراد تقدس‌گرا در اینجا هم می‌‌خواهند آموزه‌های مقدس دور از نقدشان مبنای تعاریف و تشکیل جامعه باشند و آسیب دیدن دیگران در این شرایط برای‌شان اهمیت ندارد. این اتفاق در صورتی که تعداد و قدرت آن افراد در جامعه‌ای زیاد باشد تبدیل به فاجعه‌ی خفقان عقیدتی و اعدام‌ها و کشتارهای اینچنینی می‌شود. البته فاجعه‌ اصلی برای زمانی است که در کل جامعه‌ی بشر ترازوی جمعیت و قدرت به سود این افراد سنگین بشود.

خطر برادرکشی بیخ گوش ایران و لزوم چاره‌اندیشی سریع

اتفاقاتی که در عراق در حال وقوع هستند ممکن است عواقبی بسیار وخیم‌تر از چند درگیری نظامی و حتی چیزی در حد یک جنگ داشته باشند. اگر ماجرا به همین شکل ادامه یابد و تدبیری خردمندانه برای آن اندیشیده نشود، باید منتظر بیدار شدن افعی هفت سر جنگ مذهبی از هزار گوشه و کنار خاورمیانه بشویم که هر کسی را سر راهش نیش می‌زند و زامبی می‌کند. همین الان در ایران مردم در حال بر زبان آوردن جملات کینه‌توزانه مذهبی نسبت به یکدیگر هستند. با توجه به پراکندگی مذهبی در ایران و آمیختگی افراد با مذاهب شیعه و سنی در میان یکدیگر، اگر این انبار باروت شعله‌ور شود، دیگر کسی را یارای خاموش کردنش نیست. باید آنقدر بسوزد تا چیزی برای سوختن نماند. واقعیت این است که با توجه به جنایاتی که از طرف گروه داعش بر شیعیان( به عنوان طرف رسمی و اصلی آن‌ها) وارد شده است و خشونت بی اندازه‌ای که نشان داده شده، گفتمان‌های صلح‌آمیزی که حول محور وحدت ایجاد شده بودند در حال فروپاشی هستند. با توجه به تاکید داعشیان بر دشمنی با شیعیان و  تهدید کردن مستقیم آن‌ها و سنی نامیدن خود و همینطور تاکید رسانه‌های خارجی در به کار بردن واژه‌های شیعه و سنی روبه‌روی هم، آرام آرام وهابیت به عنوان عنصر تندرویی که سنی‌های ایران را از جایگاه دشمنی با شیعیان بری کرده بود در حال خارج شدن از گفتمان‌های رسمی و غیر رسمی است. نبردهای لفظی و مجازی در حال شکل‌گیری هستند و به شکل خطرناکی فرصت برای افراد جنگ‌طلب مذهبی از هر دو گروه در حال شکل گرفتن است. اگر به همین منوال پیش برود، خواهیم دید که هزاران چهره عبوس مذهبی از زیر خاک بیرون می‌آیند و با شوراندن مردم هرآنچه که خیرخواهان این مرز و بوم و اهالی صلح و اندیشه طی سالیان دراز رشته بودند در عرض چند ماه پنبه می‌کنند. کافی است که در چند نقطه در داخل کشور یا حتی در یک جا و یا حتی در خارج از ایران ولی مرتبط با اتباع ایرانی اتفاقی بیفتد که خونی در این راستا و در قالب این دعواها ریخته شود. فرق ندارد که از شیعیان یا سنی‌ها، در هر دو حالت آن پیراهنی که باید بر سر نیزه برود، می‌رود. شاید نظاره‌گر پیراهن یک عثمان شیعه بشویم.

واقعیت این است که آسیبِ بروز چنین فاجعه‌ای بسیار بزرگ خواهد بود. اصلا حتی جبران نشدنی و ویران‌گر خواهد بود. احتمال رخ دادنش را کسی نمی‌داند. این که همواره هم این انبار باروت در این منطقه بوده است درست است. با این حال این هم واقعیت دارد که همواره همه از آن می‌ترسیدند. چه مردم و چه حتی حکومت‌هایی مثل جمهوری اسلامی و سعودی و حتی جامعه‌ی بین‌المللی نیز از این هیولای مهار نشدنی می‌ترسیدند و همواره اقداماتی در راستای شعله‌ور نشدن این آتش در حال اجرا بوده است. حتی روح الله خمینی هم در اوج قدرت و زمانی که دم از صدور انقلاب ایران به جهان می‌زد، از چنین هیولای هفت‌سری به شدت می‌ترسید و با مطرح کردن موضوع وحدت در این زمینه با آن مبارزه می‌کرد. اما اکنون، هر جریانی که پشت ماجرای داعش و تحریک مردم سنی و شیعه قرار دارد، به هر دلیلی در حال مبارزه با آن اقدامات است. بدون شک هر جریانی که هست به دور از هرگونه دوراندیشی و خرد و شعور بشر امروزی است. آنقدر چنین اتفاقی فراگیر و خانمان‌سوز است که شاید بهتر است بگویم آن جریان باید فرازمینی باشد که خود را از آن مصون بداند! پس گزینه منطقی‌تر همان بی‌خردی آن است. با همه این‌ها این واقعیت همچنان وجود دارد که احتمال بروز یک جنگ مدهبی خانمان‌سوز و طولانی که باعث تجزیه کشورها و ملت‌ها و برادرکشی بین مردم خواهد شد افزایش یافته است. این که چقدر افزایش یافته است را هم به نظرم کسی نمی‌داند. تنها با قاطعیت می‌شود گفت که به سدهای مهار کننده‌اش ضرباتی وارد آمده و همچنان این ضربات تداوم دارند.

البته گرچه این در اصول و هدف‌گذاری از خرد و شعور بدور است اما در پیش‌برد آن اهداف بسیار با دقت عمل می‌کند. پیامی که برای مسی مهاجم آرژانتینی فرستادند و تبریک‌شان به او برای گل زدن به او و پیشنهاد مسخره‌شان برای انتصاب او در آمریکای لاتین شاید به نظر بسیاری احمقانه و تنها از سر حماقت‌شان باشد. اما همه‌اش این نیست. آن پیغام بیش‌تر یک‌جور تحریک است و به دنبال واکنش می‌گردد. واکنش‌هایی از این دست که در عکس زیر می‌بینید:

کامنت فوق در صفحه فیسبوک لیونل مسی گداشته شده است.
کامنت فوق در صفحه فیسبوک لیونل مسی گداشته شده است.

خشونت عریان و توهین‌ها و تهدیدهای بی‌سابقه و عجیب گروه داعش جدای از مسئله ایجاد رعب و وحشت، به منظور تحریک و ایجاد واکنش هم صورت می‌گیرند. در واقع هدف این گروه به روشنی ضربه زدن به آن سدی است که در برابر سیل خروشان نبرد مذهبی ایستاده بود. آن‌ها سعی دارند تا می‌توانند تمام پتانسیل‌ها را فعال کنند و از هر گروهی تندروها را به میدان بیاورند. شاید بان کی‌مون این موضوع را به خوبی درک کرده بود که در زمینه مقابله به مثل مذهبی و فرقه‌ای بر علیه داعش هشدار داده بود. با این حال، اخبار اعزام نیروهایی برای کمک به داعش از جنوب عراق از سوی عربستان سعودی از یک طرف و حضور مستقیم سپاه قدس ایران از سوی دیگر نشانه‌هایی از موفقیت‌آمیز بودن اقدامات تحریک‌آمیز آن‌ها است. تحریکی که دیگر به سطح دولت‌ها هم کشیده شده است و در میان مردم در حال قدرت گرفتن است. واقعیت این است که حتی مردم عادی و شهروندان ایرانی نیز در حال گرفتار شدن در این دام وحشتناک هستند. کامنت زیر در پاسخ به پستی که نقاشی یک کودک سنی ایرانی در مورد اعدام پدرش در ایران را به اشتراک گذاشته بود نگاشته شده است. شاید باز هم باید یادآوری شود که پیش‌ترها چنین تقابل لفظی مستقیمی بین شیعه و سنی در ایران به ندرت رخ می‌داد و معمولا در اینگونه اظهارنظرهای افراطی مخاطب وهابیت بود.

ISIS-Iran

 

لازم است حتما چاره‌ای اندیشیده بشود. این تدبیر اندیشی در هیچ‌کجا بهتر از ایران قابل اجرا نیست. در ایران هنوز جریان‌های صلح‌طلب و نواندیش و میانه‌رو چه در میان مردم و چه در میان نخبگان و اهل قلم و سیاست به حد کافی نفوذ دارند. هم در جوامع سنی و هم در جوامع شیعه این موضوع صادق است. پس فرصت مهیا است. مثلا باید اتحادی در این زمینه تشکیل بشود، پررنگ بشود و همچون پتکی محکم بر سر آن هیولا فرودآورده شود تا فکر بیداری به سرش خطور نکند. مخصوصا افرادی که در جوامع سنی در ایران فعالیت دارند و شناخته شده‌اند، باید به فکر باشند و در این راه بکوشند. موضع‌گیری شیخ محمد امین، از اعضای جمعیت علماء العراق در مورد رد ارتباط داعش با اهل تسنن و مخالفت صریح با داعش و همینطور نبرد پیوسته‌ی کردهای عراق با داعش نمونه‌های موثر و مهم در این زمینه هستند که تحریکات مذهبی را خنثی می‌کنند. همینطور نقش کلیدی و تاریخ‌ساز حکومت شیعه ایران هم در این مقطع مسئولیت بسیار بزرگی بر گردنش گذاشته است. حکومت ایران می‌تواند با تشکیل ائتلاف‌های شیعه و سنی در نقاط مختلف کشور در راستای مقابله با تحریمات مذهبی موثر باشد. یقینا تنها اتکا کردن به نیروی  نظامی و درگیر کردن سپاه قدس و سردادن شعارهای مذهبی همان چیزی است که داعش می‌خواهد. اما اگر این کار با چنان ائتلاف‌ها و اقدامات و تدبیرهایی همراه شود کارسازتر خواهد بود. واقعیت این است که اگر اتفاقی نافرجام در آن زمینه بیفتد، نه برادر تو در امان خواهد بود و نه خواهر من و نه پدر من و نه مادر تو. ممکن است همه به نحوی ولو ناخواسته درگیرش بشوند.

 

پ ن: حذف نشدن اسم‌ها در تصاویر نه تنها به این دلیل که سفحات پابلیک بوده‌اند انجام شده است، بلکه علاوه بر آن مراجعه به آن پست‌ها و دیدن کامنت‌ها نشان می‌دهد که این افراد تنها مردم عادی و طبقه متوسط هستند که واکنشی دقیقا منطبق بر آنچه برنامه‌ریزی شده است را نشان داده‌اند. و یا در غیر اینصورت فعالیت برنامه‌ریزی شده آن‌ها از سمتی دیگر شناخته می‌شود.

هوای پاک این روزهای تهران و یادی از دروغ‌های معاون وزیر نفت در مورد آلودگی هوا و بنزین تولیدی در پتروشیمی‌ها

 عباس شعری مقدم، معاون وزیر نفت در امور پتروشیمی با اشاره به مرتبط نبودن بنزین تولیدی کشور به آلودگی هوای تهران، ادامه داد: بنزین اکتان افزایی که در داخل کشور تولید شده و تحویل داده‌ایم، در همان جنوب کشور مصرف می‌شود و جنجال‌های کنونی و ارتباط دادن آلودگی هوای تهران به بنزین داخلی کاملا بی‌مورد است.

این دروغ شاخ‌دار را به خاطر دارید؟ آیا لازم نیست الان به ایشان و افراد دیگری همچون ایشان با صدای بلند گفته بشود که: ننگ‌تان باد؟!

پس از توقف تولید بنزین‌ در پتروشیمی‌ها در تهران حتی یک روز هم آن آلودگی مشاهده نشد. حتی یک روز هم کوه‌های مجاور تهران از نظرها پنهان نبودند و حتی گاهی تا دماوند را هم می‌شد به وضوح دید. همان تهرانی که آسمان آبی را به ندرت می‌شد در آن دید، پس از آن هر روز آسمانش آبی بود. آبروریزی یعنی این! چه کسی مسئول مرگ و میر و بیماری و هزینه‌های مختلف وارد آمده بر مردم در اثر چنان میزان بالایی از آلودگی است؟ به یکی دیگر از جمله‌های آن دروغگوی بزرگوار توجه فرمایید:

«با توجه به تحریم ایران در واردات بنزین، چاره‌ای جز کمک پتروشیمی‌ها برای جبران این کمبود در کشور با تولید بنزین نداشتیم. همانگونه که در دین ما هر زمان که فردی از گرسنگی به حالت مرگ بیفتد، حتی خوردن چیزهای حرام به حد نیاز لازم می‌شود، در کشور ما نیز همین اتفاق افتاد. آیا دولت باید اجازه می‌داد تا مملکت متوقف شده و از امکاناتی که داریم استفاده نمی‌کردیم؟»

شما و بزرگترهای‌تان بسیار بی‌جا کردید که قطعنامه‌های سازمان ملل را کاغذ‌پاره خواندید و گفتید مملکت در هر زمینه خودکفا است. آن زمان که آقای احمدی‌نژاد در سازمان ملل شکلک در می‌آوردند و شما برایش دست می‌زدید به اندازه‌ کافی کشور را در بدبختی انداختید. وقتی مملکتی به شکلی اداره بشود که یکی بگوید دولت من دولت امام زمان است و آن یکی با روایت آوردن بگوید سم به خورد مردم می‌دهیم بهتر از این ةا هم نمی‌شود. با این حال این افتضاح‌های ما را باید پوستر کرد و در کنار ژست‌های حق‌ به جانبتان که در رسانه‌ةای دروعگوی‌تان می‌گیرید به دیوار عبرت کوبید.

پ ن:

http://snn.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=8&Id=307510&Sgr=165

روبوسی رسمی «لیلا حاتمی» با یک پیرمرد یا دروغ و اختلاس‌های کلان؟ کدامیک آبروریزی است؟

مایه‌ی خجالت است که در این لحظه از زمان ما ناچار هستیم که در مورد روبوسی کردن یکی از بهترین هنرمندان تاریخ سینمای ایران در یک جشنواره بین‌المللی مطلب بنویسیم. به راستی خجالت آور است. بگذارید بی‌مقدمه بروم سر اصل مطلب!

اصل مطلب واکنش‌های دگم اهالی حکومت و رسانه‌های وابسته به آن‌ها به این موضوع است. می‌دانید چرا هر بوگندویی به خودش این اجازه را می‌دهد که از جانب «ملت ایران» حرف بزند؟ چون ما ملت ایران «لال» هستیم! ما حرف نمی‌زنیم. اینجا که باید حرف بزنیم، حرف نمی‌زنیم!

اول در خطاب به کسانی که خون جانباختگان جنگ را وسط می‌کشند باید بگویم: شما بر چه اساسی این موضوعات را به هم ربط می‌دهید؟ ایران هشت سال در نکبت جنگ فرو رفت و جوان‌هایش کشته شدند فقط و فقط چون این کشور وارد جنگ شده بود! هر حکومت دیگر هم سر کار می‌بود و در هر جای دیگر دنیا هم این اتفاق می‌افتاد، باز هم این نکبت اینچنین دامنگیر مردمان آنجا می‌شد. حالا این که سر نوجوانان بی‌گناه را شیره مالیدند و به دست‌شان کلید بهشت دادند و آهنگران برای‌شان خواندند که نیروی انسانی در جنگ بیش‌تر بشود دلیل نمی‌شود که بگوییم دلیل اصلی کشته شدن آن‌ها چیزی غیر از بروز جنگ بوده است. دست از این ریسمان پوسیده بردارید که هر بار آن را به خون جانباختگان جنگ می‌آویزید و از زیر چادر و ریش‌های‌تان که هزارجور دروغ و رانت‌خواری و کلاه‌برداری زیر آن پنهان شده فتواهای بگیر و ببند صادر می‌کنید. این عبارت پوپولیستی چندش آور که :»ما شهید ندادیم که اینگونه بشود» را دستمایه‌ی بریز و بپاش و کثافت‌کاری‌های سیستمی کرده‌اید. همه ایرانیان به جانباختگان جنگ احترام می‌گذارند ولی این دلیل نمی‌‌شود که همه آن‌ها با شما هم‌عقیده باشند که این احترام یعنی خفه شدن زیر چادر و آن کار دیگر کردن در خلوت!(با احترام به بسیاری از بانوانی که چادر می‌پوشند، منظور نویسنده مطلقا این نیست که هر کس که چادر می‌پوشد چنین رفتاری هم دارد. تنها از باب مقایسه که اشاره بشود معیار سنجش آدم‌ها براین اساس در زمینه‌ی برحق بودن‌شان در قضاوت در مورد دیگران یا صحه‌گذاری بر گفته‌هایشان نباید نوع پوشش باشد.)

دوم، اصولا اندیشیده‌اید که چرا هنرمندان موفق و شایسته و محترمی چون لیلا حاتمی تا این حد با این یاوه‌های پوسیده‌ی شما در عمل زاویه‌ی معنی دار دارند و چرا آن‌ها تا این حد محبوب هستند؟ دلیلش این است که شما برخلاف مسیر رودخانه شنا می‌کنید. شما با طبیعت در جنگید. ساز ناکوک می‌زنید! برای همین است که این جملات تاسف‌آور از زبان دبیر اول کمیسیون فرهنگی مجلس خارج می‌شود: «این اسلام نباید با رفتار‌های غیر اخلاقی کسی که خود را هنرمند ایرانی می‌داند، آسیب ببیند…
او افزود: نباید زنانی که در بستر نظام جمهوری اسلامی امکاناتی برایشان فراهم شده تا به هنری دست پیدا کنند از این بستر سوء استفاده کنند و به آبروی نظام اسلامی ضربه بزنند.» خانم محترم! شما آبروی دین و حکومت مطبوع‌تان را خودتان با همین چند جمله بر باد دادید! چگونه آیین و حکومتی دارید که با یک روبوسی رسمی در یک جشنواره بین‌المللی آسیب می‌بیند و آبرویش می‌رود؟ شما مسافر کدام دوره‌ی تاریخ هستید؟ من شک دارم که در بیابان‌های عربستان در زمان محمد پیامبر اسلام هم یک مقام حکومتی چنین سخنان سخیفی را نسبت به حکومت مطلوبش ادا کرده باشد!

سوم، شما آبروریزی را گذشته از این حرف‌های خودتان، در گندکاری‌ها و هفت‌تیر‌کشی‌ها و «بنزین آلوده به دست مردم دادن و دروغگویی علنی در رد ارتباطش با آلودگی هوا» و کاغذ‌پاره نامیدن قطعنامه‌های شورای امنیت و مردم را به قعر فقر بردن و اختلاس‌های میلیارد دلاری  ابتذال روحانیان و مداحان و تزویر و دورویی نزدیکان‌ خودتان جستجو کنید، نه در روبوسی رسمی و ساده لیلا حاتمی با یک پیرمرد! برخوردهای جدی را اول با خودتان بکنید که اصل آبروریزی آنجا است.

پ ن:

https://khodnevis.org/article/57674