انصاف نبود!

ما دو دسته بودیم! آدم‌های نسل من دو دسته بودند. شاید بهتر باشد روی دسته‌ها اسم نگذارم. بهتر است اینطور بگویم: «یک دسته آن‌ها هستند که غم‌شان عمیق است.» آن‌ها را می‌گویم که همان روزهای اول کودکی از میان شعارهای ایده‌آل‌گرایانه درون‌مایه‌ای باشکوه و بزرگ برای «منِ» خودشان آقریدند. آن‌ خداجویان کودکی که اغلب در جوانی از دین کینه به دل گرفتند. جدا از ستم و تبعیض و فریبی که حکومت دینی به جامعه تحمیل کرده، آن‌ها از مواجه شدن با بی‌ارزش بودن هرچه که شالوده ارزشی ذهن‌شان است خشمگینند. من از اینکه داده‌‌هایی که منجر به فراگیری مهارت‌های زندگی می‌شدند با شاد زیستن منطبق نبوده‌اند عصیانی‌ام. آنچه که ذهن تحلیلگر قدرتمندمان تحلیل می‌کرد داده‌هایی بود از اساس غلط. چرا هیچ داده‌ای نبود که در خروجی ذهن من تبدیل به «پول» و «زرنگی» بشود؟ حالا کار از کار گذشته و ما یاد نگرفته‌ایم که دروغ بگوییم، فرصت‌طلب باشیم، زرنگ باشیم، پولدار باشیم! یاد نگرفته‌ایم و هرجا به دنبال یک جرعه شادی می‌رویم بهایش همین‌ها است.

آن دسته از ما که از کودکی به دنبال ساختن خوبی نبودند، آن‌ها که عمیق نبودند، آن‌ها که ذهن تحلیل‌گرشان آنقدر عمیق و دقیق داده‌ها را تحلیل نمی‌کرد که به دنبال ساختن یک «منِ» باشکوه باشند. آن‌ها اوضاعشان بهتر است. آن‌ها با هیچ چیز نجنگیدند، برای خودِ باشکوهشان با عدم انطباق‌ها نجنگیدند چون خودِ با شکوهی در کار نبود. آن‌ها درگیر نشدند. آرام آرام دغدغه‌های ساده و نزدیک به غرایزشان را دنبال کردند، آرام آرام راه زرنگ بودن را یاد گرفتند، وقت‌شان و تلاش‌شان صرف مبارزه با شکاف بین آنچه که ساخته بودند و آنچه که در جامعه ارزشمند بود نشد. جوانی‌مان که به نیمه رسید، چشم باز کردیم و دیدیم آن‌ها زرنگ شده‌اند و ما بازندگان غرغرو!

انصاف نبود!

4 دیدگاه برای «انصاف نبود!»

  1. خوب ، مجبور نبودیم چشم مان را ببندیم که بعد موقع باز کردن آن یکه بخوریم ! ؟
    نیت خوب داشتن ،
    داشتن این نیت که : «زرنگ بازی در نیاوریم»
    و اصلا «زرنگ بازی را یاد نگیریم»
    به ما این حق را نمی دهد که چشمان مان را ببندیم و انتظار داشته باشیم موقع باز کردن : همه چیز مطابق میلمان باشد ، هر چیزی سر جای خودش باشد .

  2. راستش من حرفم این است که اصلا کار به چشم بستن نکشید!
    آن وقت که باید پنجره ای می بود تا چیزی فراگرفته شود، همه پنجره ها رو به سراب های باشکوهی باز می شد که فقط تابلویی فریبنده بود. چشمان ما اتفاقا تیزبین و دقیق بود. و اتفاقا هرچه تیزبینـر، بیشتر تابلوها را تحلیل می کرد، بیشتر از فوتون‌های خروجی از آن تابلوها، که داده‌های‌مان بودند سنگ‌های خود باشکوهمان را می‌ساختیم. گلایه‌ام از فقدان پنجره‌ای است که نبود، نبود تا ببینیم!

بیان دیدگاه