صدای اذان و غروب جمعه

امواج مثل افسونی غم انگیز در باد می پیچند، برفراز کوچه های غبارگرفته و مرده ی شهر و از کنار دیوارهای کثیف و دودگرفته‌ی ساختمان‌های نامنظم عبور می‌کنند و طوری بر استخوان‌های سندانی امی‌نشینند که غم مرموز غروب‌های جمعه‌ی بچگی‌ها را درست در برابر چشمان‌مان به تصویر می‌کشند.

صدای اذان می‌آید.

صدای هزار سال سکون و رخوت بیش از یک میلیارد انسان اسیر. صدای نداشتن و کم داشتن و خودفریبی و دهان دریدن‌های هیستریک به هنگام تحسین و یا نفرین رشد دیگران. هزار سال رفتار یک‌جور، هزارسال وعده‌ی ناجور و هزارسال از خاطره‌های تلخ این خاک رنجور.

وقتی امواج می‌رسند، آنقدر با خود نداشتن و نشدن و ناکامی می‌آورند، آنقدر سنگینی حضورشان انسان‌خراش است که تنها واکنش ممکن، آن خنده‌ی تلخ با لبان بسته و گلوی بغض کرده است که در کودکی‌ها صدای مادر و سفره‌ی شام و برنامه‌ی کودک بر لب‌ها می‌نشاندندش و این روزها دیگر بهانه‌ای نیست که جاری شود.

صدای اذان و غروب جمعه یعنی صد هزار دشنام به واژه‌ی موقعیت. یعنی ازدواج شومی که ماحصلش به سنگدلانه‌ترین شکل ممکن آرزوها و توانمندی‌ها و موقعیت‌های چند نسل را به استهزا گرفته است و می‌گیرد.

 

 

یک فکر برای “صدای اذان و غروب جمعه”

بیان دیدگاه