ببعی برای بچهها ناز و ملوس و خوشکل است. برای ببعی شعر میسازند و در داستانها آن را میآرایند به نیکی. در عکسهای کتابهای کودکان طوری نقاشیاش میکنند که گویی یک گوله پشمک شیرین است که بچهها میخواهند آن را بغل کنند و بفشارند.
اما وقتی از نزدیک ببعی را میبینند، ببعی بو میدهد! پشکل میاندازد و در گلههای چندتایی یکی از آنهایی است که گاه و بیگاه سوار بقیه میشود یا بقیه بر او سوار. بدتر از همهی اینها، در مراسمات و جشنها و عید قربان، ببعی را سر میبرند و کبابش میکنند و دور هم میخندند.
برای بسیاری از ما، خدا هم مثل ببعی بود! وقتی که بزرگ شدیم، هم بوی دروغ میداد و هم هر کس و ناکسی هر موقع که میخواست پشکلی از نام او در جهان میانداخت و هم هر موقع که لازم بود سرش را با دورویی میبریدند. خداهای زیادی هم مثل ببعی دیدیم که گاه و بیگاه به هم میپریدند.