موضوع احترام نباید با تحمل اشتباه گرفته شود. وقتی ما به چیزی احترام میگذاریم، معنایش این است که آن پدیده برای ما مطلوبیت هم دارد. اگر نداشته باشد چطور میتواند محترم باشد؟ در مورد عقاید دیگران، وقتی ما با عقیدهای مخالف هستیم، قاعدتا مطلوبیتی هم برای ما ندارد و برای ما محترم هم نیست. اما در مورد صاحبان آن عقیده موضوع فرق میکند. بر اساس بنیانهای ابتدایی تشکیل جامعه و بر اساس اصل نوعدوستی، ما به انسانهای دیگر احترام میگذاریم. دیگران در جامعه به شکل بنیادین به دلیل انسان بودن محترم هستند. بیان عقایدشان نیز از آنجایی که بخشی از انسان بودن و در جامعه بودن است محترم است. پس ما به حضور عقاید مختلف ولو مخالف با عقیدهی ما احترام می گذاریم در حالی که مکن است برای خود آن عقاید احترامی قائل نشویم. در اینجا واژهی دیگری به نام تحمل وارد میشود. یعنی ما تحمل میکنیم که عقایدی که با آنها مخالفیم بیان شوند چرا که به این بیان شدن و انسانهایی که صاحب آن عقیده هستند احترام میگذاریم. البته موضوع تحمل در زمینهی اعمال عقاید به شکلی که دیگران را مجبور به قرار گرفتن در شرایط سخت و نامطلوب بکند مشمول این تحمل نمیشود. از اینجا به بعد نظامها و قالبهای حکومتی و قوانین وارد میشوند تا جامعه به شکلی برپا باشد که بیشترین حق بیان و ابراز عقاید و امکان اعمال آنها را فراهم آورد به شرطی که کمترین آسیب و محدودیت و دیگرآزاری در اثر مجاورت تقابل عقاید مخالف اتفاق بیفتد.
متاسفانه در این وادی افراد مذهبی دچار سردرگمی مفهومی میشوند و از دیگران انتظار دارند که به عقایدشان احترام بگذارند. مخصوصا پیروان ادیان تندرویی مثل اسلام چنین خصوصیتی دارند. به نظر میرسد که اصلیترین دلیلش وجود آموزههای تقدسگرایانهای است که بر اساس آنها یک مسلمان عقاید اسلامیاش را از خودش با ارزشتر دانسته و برایشان اولویت قائل میشود. این اتفاق به حدی جدی است که بسیاری از آنها بدون دینشان هویت انسانی مستقلی ندارند و سیاهچالههای ترس از عدم و بیهدفی و بیمعنایی زندگی اجتماعی و لذت بردن و نیکی به همنوع آنها را میبلعد. نهادینه شدن چنین باوری در ذهن آنها جایی برای کمینهای ازتحمل در مورد مخالف با دینشان را هم از آنها میگیرد چه برسد به اینکه کسی رسما ابراز کند که احترامی برای آن عقیده قائل نیست، حال چه با گفتار و چه با تولید محصولات هنری مانند کارتون و ویدئو. از طرفی دیگر، همین افراد چون خود اینگونهاند، در مورد دیگران هم چنین قضاوت کرده و چنین رفتار میکنند. مثلا برای شخصی که دین ندارد احترام قائل نمیشوند. یعنی باور آن شخص برایشان از خود او ارجحتر است. نجس خواندن کفار و حکم قتل مرتدین (آنها که از دین بر میگردند) بازنمودهای عملی این ساختار ذهنی هستند. البته در مجاورت با تکنولوژی و نیاز به ارتباط با دیگران و بسته به میزان این نیاز، شدت بروز این کنشها متفاوت است. مثلا برخیها که در مسند قدرت هستند یا به هر دلیلی کمتر به غیر همدینها احساس نیاز میکنند یا از نظر فکری عمیقتر در چالش ارجحیت عقیده فرو رفتهاند به شکلی افراطی همان اول درخواست جزیه میکنند. برخیها در صورت دیدن یک کارتون یا ویدئو درخواست قتل سازنده را میکنند و برخی دیگر درخواست حذف اثر و عدم تکرار آن را دارند. در هر صورت همهی این موارد نشان از بیگانگی آنها با احترام به انسان و تحمل عقاید دارد.
غمانگیز است که انسانی باورش را بر موجودیت خودش ارجح بداند یا بدون آن تعریفی از بودنش نداشته باشد. با این حال این دلیل نمیشود که جامعه بر اساس توقع زیاد از حد او رفتار کند. برای همین است که وقتی این عدم انطباق رفتار جامعه با انتظارات اتفاق میافتد، معمولا شاهد واکنشهای خشن و حذفی از سوی تقدسگرایان میشویم. آنها سعی میکنند به زور دیگران را ساکت کنند. اگر نتوانستند، از حربهی لزوم احترام به عقاید دیگران استفاده میکنند که عبارتی است از بنیان غلط. آنها یادشان میرود که خودشان برگشتهها از دین را میکشند و در عمل کوچکترین احترامی برای عقاید دیگر که هیچ، حتی برای صاحبانشان قائل نیستند. یعنی به همان عبارت غلط خود نیز پایبند نیستند.از این رو اینگونه افراد مانعی بزرگ در راه رشد جوامع و دستیابی به زندگی مسالمتآمیز هستند. برای این مشکل چارهای نیست مگر اینکه آن افراد یاد بگیرند که انسان بر عقیدهاش ارجح است، مشکلشان با خودشان و دیگران حل میشود. در غیر این صورت همواره در جوامع یا شاهد کشتار عقیدتی هستیم یا بحثهای بیهودهی احترام به عقاید و تظاهراتهای خشمگین را میبینیم. البته راه دیگرش هم این است که تقدسگرایان همهی آنهایی را که عقاید مخالف دارند بکشند.
تلاشهای بشر پس از قرنها آسیبدیدگی از این تقابلها به نتایجی همچون دمکراسی و اصول حقوق بشر رسیده است. به جرات میشود گفت که در حال حاضر مدرنترین و کارآمدترین ابزارهای بشر برای فراهم آمدن شرایط بهتر در راستای زندگی مسالمتآمیز و ایجاد رفاه برای همهی اقشار همینها هستند. خصوصیتهایی مثل سکولاریسم و لائیسم نیز در راستای نیل به همین اهداف و در زمینهی تفاوت عقاید و به طور ویژه در مورد اختلاف نظر مذهبی تعریف شدهاند. هرچند همیشه همه میتوانند خواستار بازنگری در این تعاریف بشوند اما برگ برندهای که آنها دارند تجربی بودن و انسانی بودنشان است. نه منشا ماورایی و مبهم دارند و نه در آنها فردمحوری و فرقهگرایی دیده میشود. این خصوصیتها قاعدتا باید نوعی باشند که مانع از پیادهسازی باورهای آسیبرسان بشوند. صد البته تعریف این آسیبرسانی هم باید منشا بشری و تجربی داشته باشد ودارای قابلیت به روز شدن و اصلاح باشد. متاسفانه باز هم افراد تقدسگرا در اینجا هم میخواهند آموزههای مقدس دور از نقدشان مبنای تعاریف و تشکیل جامعه باشند و آسیب دیدن دیگران در این شرایط برایشان اهمیت ندارد. این اتفاق در صورتی که تعداد و قدرت آن افراد در جامعهای زیاد باشد تبدیل به فاجعهی خفقان عقیدتی و اعدامها و کشتارهای اینچنینی میشود. البته فاجعه اصلی برای زمانی است که در کل جامعهی بشر ترازوی جمعیت و قدرت به سود این افراد سنگین بشود.
واقعا همین طور است که میفرمایید،
متدین ها تا وقتی که زورشان به شما نرسد، با مهر و محبت با شما مباحثه میکنند و سعی می کنند شما را با زبان خوش راهنمایی به راه بیاورند، ولی اگر قوی تر از شما باشند شک نکن که با تمام توان حذف ات خواهند کرد، دقت کن تا جایی که بتوانند، یعنی ممکن است جانت را هم بگیرند
بسیار نيکو و ساده
احترام به دیگران لازم است اما احترام به عقایدشان نه!
به نظر من این نکته مهمی است. امیدوارم متعصبین مذهبی به آن توجه کنند.
«فاجعه اصلی برای زمانی است که در کل جامعهی بشر ترازوی جمعیت و قدرت به سود این افراد سنگین بشود.»
با کمال تأسف داریم پیش میریم به این سمت! طنز تلخ قضیه اینجاست که یک مقصرش خود جوامع آزاد و غربیها هستند.
The difference between a religious moderate and a fanatic is opportunity.