ای کاش از آسمان فرشتههای نجات میآمدند و کودکان را از مهلکه میرهانیدند. ای کاش آنها واقعی بودند. فرشتگان زیبا با بالهای سفید و لبخند مهربان. آنها که پدر میگفت و در سیمای مادر جان گرفته بودند. و حالا که پدر نیست، مادر را بردهاند و سنگهای داغ کوهستان آخرین تختخواب آنها شدهاند، اکنون که باد آخرین لالاییهای غمگینرا میخواند، این بار نه برای بسته شدن آرام پلکها و دیدن رویای فرشتگان، بلکه در روند تلاشی ناامیدانه برای باز نگه داشتنشان، اکنون دیگر خبری از فرشتهها نیست. پس کجا رفتهاند؟ پس آنها دلشان به چه خوش باشد؟ فردای خوب بودن چه میشود؟ چگونه خوب باشند؟ صبر کن! چشمهایت را نبند که جهان را تاریک میکنی و خوبیها را دفن. صبر کن، چیزی در آسمان پیداست. فرشته است؟ پس چرا تیره است؟ چرا آهنی است؟ مهم نیست! تنها چشمهایت را نبند. شاید جایی برای تو هم بود. یک جای کوچک در آغوش پرندهی آهنی.
برای کودکان شنگال
پ ن: گزارش سی ان ان از نجات مردم بی گناه آواره در کوهها و بیابانها که از دست داعش فرار کردهاند.
زیبا مثل همیشه!
نامم را در کامنت قبلی به اشباه آذراز ذکر کردهام. ارادت قلبی مرا بپذیرید استاد.
آدرک جان متقابلا ارادت دارم رفیق خوب، سپاس از مهرت