ای کسانی که ایمان آوردن یا نیاوردنتان مهم نیست، «زندانی سیاسی» ترکیب عجیبی است!

دوستان یک بازی وبلاگی به راه انداخته‌اند در حمایت از زندانیان سیاسی. با تشکر از این اقدام مثبت و دلسوزانه آن‌ها من هم از فرصت استفاده می‌کنم و چند خطی می‌نویسم. هرچند که بهانه این کار اعتصاب غذای چندین تن از این زندانیان و مصائبی که آن عزیزان تحمل کرده‌اند بوده است، اما من ترجیح می‌دهم به جای اشاره مستقیم به آن بزرگواران، بیشتر به نفس واژه «زندانی سیاسی» بپردازم. مخاطب من همه اقشار مردم هستند که لازم است به همه یادآوری شود: «هیچ کس در امان نیست.» به نظر من خود این ترکیب «زندانی سیاسی»، ترکیب عجیبی است و عجیب بودنش بیش از حد رنگ باخته است. آن عزیزانی هم که در زندان هستند و رنج و مشقات بسیاری را تحمل می‌کنند، به نوعی درگیر این عادی شدن لفظ زندانی سیاسی و روشن نبودن حد و مرز جرم سیاسی و تعریف نشدنش در قانون هستند.

وقتی یک قاتل را دستگیر می‌کنند، در لحظه دست‌گیری به اشتباهی فکر می‌کند که او را لو داده است. مثلا به این‌که ای کاش چاقو را در شکم قربانی جا نمی‌گذاشت! یا ای کاش نفس آن یکی را هم می‌برید! اما وقتی یک زندانی سیاسی را دستگیر می‌کنند، نمی‌تواند بگوید ای کاش فلان کار را نمی‌کردم، چون او را قطعا به جرمی دربند گرفته‌اند که در قانون تعریف نشده است. پس می‌داند که برایش جرم می‌سازند. از پیش هم می‌دانست. نوشتن از چنین رویداد عجیبی آسان نیست. آسان نیست چون آن شب که در خانه نشسته بود و به جمله ای فکر می کرد که برزبان آوردنش قدری مملکتش را به سپیدروزی نزدیک تر می‌کند، ما آنجا نبودیم. آن شب که برای اولین بار دلهره سنگینی داشت. لپ‌تاپ را کجا باید پنهان می‌کرد؟ دست‌نوشته‌هایش را چه؟ گیریم که پنهان کرد، تلفن‌هایش که شنود شده‌اند. بلاخره باید کاری کرد، صدای پا می‌آید. هرلحظه ممکن است این پچ‌پچ‌های داخل کوچه تبدیل به صدای بلند و تهدید‌آمیزی شوند که تابت می‌کنند سرزمین‌مان نیاز به کمک دارد! او یک خبرنگار ساده است، یک شهروند معمولی است که از اوضاع کشورش گزارش تهیه کرده است. آن شب ما آنجا نبودیم که بدانیم کنار زدن پنجره اتاق در حالی که لپ‌تاپ را بغل کرده‌ای چه دشوار است. در یک لحظه با خود گفت: «چرا من الان می‌ترسم؟» و بعد یادش آمد که این‌ها مطلقا ضعف نیست و این‌ها رازهای سرزمین شوالیه‌های سیاهی است که ریش درآورده‌اند! بهتر است آن شب را دیگر ننویسم چون ما آن شب آنجا نبودیم که بدانیم فریادهای تحقیر آمیز شوالیه‌های ریش دار و تسبیح به دست بر سر یک خانواده آرام چه طعنه‌هایی به هستی می‌زند. به هر ردپای کورشده‌ای از خدا دشنام می‌فرستد آن اتفاق!

 پاراگراف بالایی را به احترام زندانیان سیاسی گمنامی نوشتم که تا لحظه آخر باورشان نمی‌شود. وقتی هم دستگیر می‌شوند، صدای خانواده‌هایشان خفه می‌شود. هیچ کس نمی‌داند از آنها به جز چند خانواده که کاری از دست‌شان برنمی‌آید.

بیایید در این مورد بیندیشیم که ما در کجا زندگی می‌کنیم که گزارش تهیه کردن از اوضاع مملکت جرم است. بیایید بیندیشیم که اگر الان افرادی به جرم اعتراض به وضعیت کشورشان در زندانند، روزی ممکن است نوبت ما هم بشود. شاید این فقط برای ما عادی شده است ولی در واقع زندان رفتن به جرم اعتراض سیاسی، همانقدر عجیب باشد که زندان رفتن به جرم داشتن یک سقف بر روی دیوارهای خانه‌مان عجیب است! اگر امروز به این اتفاق عجیب عادت کنیم، شاید روزی هم برسد که دستور بیاید خانه‌ها نباید سقف داشته باشند و ما باید داخل همه خانه‌ها را ببینیم! بسیار اتفاق بعیدی است، نه؟ من هم می‌گویم آن کنایه نمادین رخ دادنش بعید است، اما مطمئنم اگر کاری نکنیم روزی نوبت ما هم می‌شود.

اگر فکر می‌کنید شوالیه‌ها با شما کاری ندارند، سخت در اشتباهید. خوب بنگرید به افرادی که الان در زندان هستند. چه کسی باور می‌کرد که شیخ مهدی کروبی حبس خانگی شود؟ چه کسی فکرش را می‌کرد که نخست‌وزیر هشت سال جنگ در حبس خانگی برود؟ نگاه کنید به اصلاح‌طلبانی که بسیاری از آنها برای رشد این مملکت و این حکومت تلاش کرده‌اند و الان در زندانند. این اتفاق به خاطر اشتباه زندانیان نیست. این ذات تمامیت‌خواهی است. بنابراین صحبت من این است که زندانی شدن به جرم اعتراض کردن، عجیب است. ما نباید به آن عادت کنیم. اگر هم الان اتفاق می‌افتد به دلیل حضور یک سیستم تمامیت خواه است. و این سیستم تمامیت‌خواه، بلاخره دامن همه ما را هم روزی خواهد گرفت. پس بیایید از همین الان کاری کنیم. نقطه آغاز این کار هم این است که ابتدا به خود و دیگران تذکر دهیم که نباید کسی به جرم اعتراض در زندان برود.

 برای روشن شدن موضوع تمامیت‌خواهی، تصور کنید که در شهری حاکمی زندگی می‌کند که علاقه‌مند به رقص‌ها و سازهای متنوع است. عده‌ای را مامور نواختن آسازها و آهنگ‌های جدید کرده است. او یک گروه متشکل از شوالیه‌های سیاه ریش‌دارهم دارد که با مخالفین برخورد می‌کنند و آنها را مجازات می‌کنند. هربار چند نفر از ساکنین شهر را می‌برد که با آن ساز برقصند. هرکس بلد نباشد جریمه می‌شود و هرکس نرود زندانی می‌شود. هرکس هم بگوید ساز زدن بس است یا حاکم باید عوض شود،اعدام می‌شود. حاکم هرلحظه ساز جدیدی کوک می‌کند و همان لحظه هرکس به سازش نرقصد گرفتار می‌شود. تنها آهنگ ثابتش خودمحوری و دوام خودش است.

تمامیت‌خواه تنها آنچه را که خود هست درست می‌بیند، دیگران را ملزم به رعایت آن درستی می‌داند که خود می‌خواهد و درستیش را تنها خودش تعیین می‌کند. چنین سیستمی همواره در خود ترسی عمیق دارد که دیگران از تک محوری‌اش و کهنه شدن عقیده‌اش با او برخورد کنند. برای همین همواره مطلوب خود را شاخ و برگ می‌بخشد تا با مرور زمان تازگی‌اش را از دست ندهد و عیب‌هایش نخ‌نما نشوند. این شاخ و برگ دادن(ساز جدید نواختن) هم باز تنها به سلیقه خودش است. از طرفی دیگر، برای جلوگیری از اعتراضات، دست را پیش می‌اندازد و سخت می‌گیرد و سیستم‌های نظارتی و جزایی ترسناک(شوالیه‌ها) به راه می‌اندازد. چگونه تصور می‌کنید که در چنین سیستمی جان سالم به درخواهید برد و روزی نوبت شما نخواهد شد؟ بلاخره آن سازی هم که شما نمی‌توانید با آن برقصید، نواخته خواهد شد. آنگاه شوالیه‌های سیاه ریش‌دار به سراغتان خواهند آمد و آن شب دلهره‌آمیز را تجربه خواهید کرد.

 باید کاری کرد. هر کار که می‌توانید، همان خوب است. حداکثر کاری که را که از دست ما بر می‌آید باید انجام دهیم تا این روند زندانی شدن به جرم نامعلوم سیاسی، قبح خود را باز یابد. این مسئله مهمی است. نباید بگذاریم مواردی چون این و اعدام، عادی شوند. همین که افراد ناراضی باشند، آغاز کار است. اگر آن قبح فراگیر شود، آنگاه کسی از آنچه می‌تواند بکند دریغ نخواهد کرد. فراموش نکنیم که الان افرادی در زندان هستند که با بدترین شرایط روحی و جسمی و شکنجه‌ها درگیرند در حالی که تنها اعتراض کرده‌اند. فراموش نکنیم که تنها به جرم نرقصیدن با ساز تمامیت خواهی است. فراموش نکنیم که روزی سازی هم نواخته خواهد شد که ما بلد نباشیم با آن برقصیم. هیچ کس نمی‌تواند تا ابد لب از اعتراض ببندد. پس بیایید برعلیه زندانی شدن و شکنجه شدن معترضان کاری کنیم.

می‌خواهم با تو و این امراض مضحکت بدرود بگویم پدر!

بگذار از نسلی برایت بگویم که آن را قربانی چند دانه نکبت‌بار تسبیح و یک چاه نمور کردی پدر!

از من و سال‌های بی‌بهاری، از من و عصر حملات انتحاری. من و موفقیت‌های مجازی من و شرمندگیم برای اون پیر مرد، ناصر حجازی. من و نشخوار پس‌مانده‌های ملایان، من و بدختی‌های بی‌پایان. من و کنکور و جنگ و صف شیر، من و غروب‌های این شهر دل‌گیر. من‌ و کامپیوترهای به‌روز شده‌ام، من و انگشت‌های عرق‌سوز شده‌ام. عشق‌های بیمارم، همه دوست‌های بی‌کارم. جیب‌های خالیم، پزهای عالیم. از خانه‌های تحلیل رفته حافظه‌ام در برابر آماج این همه آرمان و ایده‌آلیسم، بازماندن افکارم پشت درهای تجدد و مدرنیسم. از مانکن‌های سینه بریده، نگهبان‌های دهان دریده. از لجن‌زارهای گنبدی شکل طلایی از جیب‌های فربه ماورایی. از اشک‌های نریخته‌ام، از شخصیت از خودگریخته‌ام. از دروغگویی‌های ناگزیر، از ضعیفه‌های سربه‌زیر. از خشم در خود افروخته‌ام از لب‌های دوخته‌ام. از روز مضحک جزا، از اعتصاب غذا. از کانون خودگرم‌خوانده خانواده‌ام، از دغدغه‌های گم شده ساده‌ام.

بس است؟ کجای کاری پدر، هوا خیلی پس است. صبر کن پدر، قدری دیگر فیض ببر. هنوز حرف‌هایم مانده، گوش کن به صدای این خشم درمانده. شبی با من به پشت بام بیا، به دیدن رویاهام بیا. ماه این روزهای تاریخ را ببین، ماه سرخ‌تر از مریخ را ببین. بر سرش عمامه‌ای نیست، نشان از هیچ خودکامه‌ای نیست. تنها بازتاب علمی آفتاب است، فقط به لطف چرخش زمین ماه‌تاب است. پدر در آن چاه هم هیچ فریاد رسی نیست، برای همین است که در این سرزمین دادرسی نیست. پس گل‌هایی که به لوله‌های تفنگ‌ها فرورفت چه شد؟ پس نفتی که باید بر سر سفره‌ها می‌رفت چه شد؟ پس چرا مستضعفین هنوز مستضعفند؟ پس چرا مرفهین هنوز مرفهند؟ چرا عکس آقا هنوز بر دیوارهای اداره‌ها است؟ چرا این ذهن من در حیرت این داده‌ها است؟

باشد دیگر تمامش می‌کنم، تنها با چند جمله خشم را رامش می‌کنم. من تورا می‌بخشم پدر، اما چشم‌هایم را دیگر نمی‌دوزم به در. من دست‌هایت را هم می‌بوسم، اما دیگر در حصار تنگ افکارت نمی‌پوسم. فقط دیگر به من نگو جوان ‌هم جوان‌های قدیم، به من نگو از  ژست ابروهای ضخیم. مبادا بگویی تهاجم فرهنگی، مبادا بگویی از مانتوهای رنگی. من حق دارم بگویم لعنت بر زنی که بوی قرمه‌سبزی بدهد، می‌خواهم بگویم لعنت برکسی که غذای نذری بدهد. ننگ بر کسی که ضریح می‌بوسد، بر آن کسی که می‌خواهد ذهن من بپوسد. می‌خواهم به آن کسی که نان را می‌بوسد و می‌گوید برکت خدا است بخندم. می‌خواهم به آن کسی که می‌گوید جای دختر و پسر در دانشگاه جداست بخندم. می خندم به خودزنی‌هایت در عاشورا، به رقیه و نقی و جرجیس و طهورا. به ترسیدنت از لاک انگشت، به نیامدن آن حضرت لاک‌پشت. می‌خواهم با تو و این امراض مضحکت بدرود بگویم، می‌خواهم به آزادی این مملکت درود بگویم.

تقدیم به همه بچه‌های دهه‌ی شصت و بچه‌های آخر دهه‌ی پنجاه.

دستور روشن و شفاف یکی از رهبران جنبش سبز در مورد شرکت یا عدم شرکت در انتخابات آتی

حتما می‌شناسیدش. بسیار معروف‌تر از شما است جناب کواکبیان. بسیار محبوب‌تر از شما است آقای خاتمی. او برای‌مان از ناباوری و بهتی گفت که بزرگتر از بهت حاصل از برنده شدن احمدی‌نژاد در انتخابات پیشین بود. خوب نگاهش کنید ببینید به کجا اشاره می‌کند. درست در چشمان ما خیره شده و ما را به وجدان‌مان قسم می‌دهد که آن مخلوط خون و آسفالت را از یاد نبریم. راه‌بران ما نداها و سهراب‌ها هستند، که به ما چنین می‌گویند! مبنای عملکرد ما این‌ها است نه دعوت شما.

جناب کواکبیان، فرمودید شما را با ما نسبتی نیست. صد البته که نیست. ما از همان اول هم گفتیم که راهمان از راه اصلاح‌طلبان جدا است. خوب شد که شما هم گفتید. اما تا آن زمان که جنبش سبز در خیابان بود، شما دهان را بستید تا ببینید باد به کجا می‌وزد. خوب شد که باد به سمت رسوایی شما وزید!

ما به آن مخلوط خون و آسفالت خیانت نمی‌کنیم. شما بفرمایید، نوش جان!

آقای مجید انصاری! ما شنیده‌ایم که هیتلر هم به اتاق‌های گاز انتقاد کرده بود!

به این فتوا نگاه کن آقای انصاری:

همه آن فتوای یک خطی را که آیت‌الله خمینی در قتل عام زندانیان نوشت به یاد داریم. نوشته بودند که اگر جایی شک دارید، فکر کنید طرف مجرم است! بزنید دشمنان اسلام را نابود کنید سریع.( نقل به مضمون) حالا آقای مجید انصاری در اقدامی تراژدیک و خط امام پسندانه، برای همه ما روشن کردند که شب در واقع روز است و آن روز است که شب است!

مثل این می‌ماند که الان کسی مدعی شود هیتلر در جنگ جهانی دوم به اتاق‌های گاز خودش که برای کشتار دسته جمعی و پاک‌سازی نژادی به راه انداخته بود انتقاد کرده است. تصور کنید کسی به کاری که خود دستور داده است انجام شود انتقاد کند و در حالی که بتواند دستور توقفش را بدهد، آن کار متوقف نشود. آقا بخندیم یا نه؟!

پی‌نوشت:

این که آن اعدام‌ها را قبیح دانستید جای تقدیر دارد و از این بابت من به نوبه خود سپاسگزارم.

سلاخ‌خانه وکیل‌آباد مشهد و مملکت امام زمان!

هر چند ماه یک‌بار خبر می‌رسد که چند نفر به شکل گروهی در زندان وکیل‌آباد مشهد اعدام شده‌اند. زیاد گفته شده است که اعدام بد است و بازدارنده نیست و انسانی نیست و از این دست حرف‌ها. باز زیاد پاسخ آمده است که: «اسلامی که هست!» باز این هم زیاد گفته می‌شود که در مواردی جرم‌ها ساختگی است و مثلا یک زندانی سیاسی به جرم متجاوز بودن به عنف اعدام می‌شود. پس من دیگر از این مناظر بررسی نمی‌کنم و  فعلا می‌گذرم چون مطمئن هستم به آن پرداخته خواهد شد و دوستانی که پیگیر مسائل حقوق بشر هستند رها نخواهند کرد.

اما مایلم این پرسش را مطرح کنم که این مملکت امام زمان چرا اینگونه جنایت‌کار تولید می‌کند؟ یک مملکتی که متعلق به امام زمان باشد، چه ویژگی‌هایی دارد که منجر به تولید انبوه دزد و متجاوز به عنف و «آعدامی» می‌شود. آیا به غیر از این است که این جامعه از فقدان یک سیستم اجتماعی مدرن رنج می‌برد؟ آیا غیر از این است که مملکت را به دست خرافات و توهماتت داده‌ایم؟ مملکت امام زمان؟ خب این امام زمان را نشان بدهید آخر! بیاوریدش مصاحبه‌ای چیزی بکند و از دانشش در مملکت‌داری بگوید. جزوه‌ای، کتابی، چیزی!

باز بدتر از این هم هست. روز بد ما از اینجا آغاز می‌شود که آدم‌هایی پیدا می‌شوند و می‌گویند این‌ها را چه به امام زمان؟ برادر! این‌ها به امام زمان ربط دارد. پس بفرمایید این مملکت الان به چه بهانه‌ای ولی فقیه دارد؟ آقا جان، عزیز من، شوخی نیست برادر، اینجا جدا مملکت امام زمان است. از درودیوار و کوه دریا و جنگل و خیابانش خون می‌چکد. بس کنید این حمایت‌های کم‌مایه را. اگر راست می‌گویید همتی کنید که این مملکت از دست امام زمان به در آید و به دست مردم بیفتد.

دست از این آسمان بردارید تا آسمان هم دست از شما بکشد. بس کنید انداختن این تف سربالارا. حالا از ما گفتن و از شما طعنه بی‌رمق آب گل‌آلود! این چه بساطی است که هر چند ماه و گاهی چند بار درماه، تنها در یک سلاخ‌خانه در مشهد چندین نفر آدم را به دار می‌آویزند؟ آن آسمان و جانماز و جای مهرو حوری و غلمان را رها کنید و این مملکت امام زمان را دریابید!

 

دین نباید در مسند قانون‌گذاری باشد چون باید بتوان قوانین را به‌روز کرد!

قوانین یک جامعه به این دلیل وضع می‌شوند که بتوانند آرامش و امنیت افراد یک جامعه را تضمین کنند. قوانین باید به شکلی باشند که حداکثر مکن آزادی فردی را برای همه ایجاد کنند. این‌ آزادی‌ها با در نظر گرفتن همه موانعی که سر راه آنها هست محدود می‌شوند و قوانین این محدودیت‌ها را هم در نظر می‌گیرند.

حال اگر در جامعه‌ای قانونی وضع شد و پس از مدتی معلوم شد که این قانون کار‌ایی ندارد، باید راهی برای اصلاح و یا حذف و جایگزین کردنش وجود داشته باشد. معمولا در چنین مواردی قانون به رای گذاشته می‌شود که آیا تغییر کند یا نه و چه باید بر سرش بیاید؟ در نظر بگیرید که ما قانونی برای جامعه تعریف کنیم که تغییرناپذیر باشد! تصور کنید که اگر آن قانون به اشتباه وضع شده باشد چه بلایی بر سر جامعه می‌آید؟ همچون خشت اولی که کج نهاده شده است، دیوار جامعه را تا ثریا کج بالا می‌برد.

قوانینی که منشا دینی دارند چنین هستند. دین ارتباط تنگاتنگی با ایمان دارد. ایمان به معنی پذیرش تام و مطلق است. یعنی چیزی را که به آن مومن هستیم نمی‌توانیم نادرست بدانیم و نمی‌توانیم فکر کنیم که ممکن است نادرست باشد. وقتی کسی می‌پذیرد که دین منشا الهی دارد و سخنانی منتسب به خداوندی کامل را می‌پذیرد، دیگر نمی‌تواند تصور کند که آن‌ها ممکن است نادرست باشند. بنابراین اگر به چنین فردی اجازه داده شود که قانون بنویسد، حتما قوانین را منطبق بر سخنان خدایش می‌نویسد. و باز اگر روزی معلوم شود که آن قوانین به زیان جامعه هستند، هرگز نمی‌توان آن فرد را متقاعد کرد که این زیان از جانی آن قوانین است. آن فرد ماست را سیاه می‌کند و روز را شب و شب را روز، که ایراد از قوانین نیست!

در اینجا باید این نکته را یادآوری کنم. این‌که یک‌نفر یا تعدادی از آدم‌ها به سخنانی خاص از سوی خداوندی کامل ایمان دارند، دلیل نمی‌شود که در واقع هم چنین باشد. ممکن است آن‌ها اشتباه کنند. مخصوصا وقتی که حضور چند دین خاص و چندین قرائت از هر دین را در جامعه داشته باشیم، درک این مطلب بدیهی است. از کجا معلوم که کدام راست می‌گویند؟ از کجا معلوم که همه اشتباه نکنند؟ برای پاسخ به این سوالات تنها ابزار ما اندیشه‌ورزی است. پس از آن تازه از طریق تجربه کردن می‌توانیم تحلیلمان را آزمون عملی کنیم. پس حال که چنین است، عاقلانه این است که از همان آغاز قوانین را مبتنی بر خرد بنویسیم و هرجا لازم بود آنها را به روز کنیم.

برای حل مشکل فوق، راهکارهایی وجود دارند که توصیه‌هایی در نحوه قانونگذاری و پیکربندی ساختار سیاسی هستند که معمولا در قالب یک اسم شناخته می‌شوند. سکولاریسم یکی از آنها است. سکولاریسم خصوصیتی از نظام سیاسی است که این تضمین را ایجاد می‌کند که دین در مسند قانون‌گذاری نباشد. تضمین می‌کند که یک مسلمان و یک بی‌دین و یک مسیحی، به یک میزان از قوانین بهره‌مند می‌شوند و امتیازی قانونی به هیچ‌کدام از آنها به خاطر دینشان تعلق نگیرد.

نگاهی اجمالی به تعریف، تاریخچه و دسته‌بندی‌های لفظ جمهوری

تعریف

ریشه لفظ جمهوری، اصطلاح لاتین « Res publica » به معنای «مسئله‌ي عمومی» است. همانطور که ریشه‌یابی کلمه به ما می‌گوید، در حال بررسی یک دغدغه عمومی هستیم. در تعریف سنتی، جمهوری به یک سیستم حکومتی یا یک نظام سیاسی گفته می شود که به مردم یا نمایندگانی از آن‌ها، قدرتی عالی‌تر از دولت بدهد و مسئولین حکومتی موروثی انتخاب نشوند. «مونتسکیو» که بنیان‌گذار نظریه تفکیک قوا است، در کتاب «روح‌القوانین» می‌گوید برای این‌که بتوان یک نظام سیاسی را جمهوری نامید، لازم است که آن نظام حداقل در تئوری بتواند بودن قدرت عالی در دست مردم را تضمین کند (نقل به مضمون). او پیشنهاد تفکیک قوا را برای ایجاد این تضمین تئوریک مطرح کرد. در تعریف مدرن از جمهوری، جمهوری نظامی است که نفراول مملکت دائمی نیست و یک نفر به عنوان رئیس دولت وجود دارد که مدت زمان تصدی این پست برای او محدود است. بنابراین از هردو تعریف سنتی و مدرن می‌توان چنین برداشت کرد که تاکید اصلی بر عدم وجود منسبی دائمی برای شخص اول مملکت است.

تاریخچه

از نظر تاریخی می‌توان اولین جمهوری شناخته شدده را جمهوری vaishalia   واقع در هندوستان کنونی دانست که تاریخ پیدایش آن به 700 سال پیش از میلاد مسیح باز می‌گردد. سعی می‌کنم در پست‌های بعدی مطالبی در مورد این جمهوری جمع‌آوری کنم. اما بسیاری آغاز جمهوری را پیدایش جمهوری رم می‌دانند. این جمهوری در سال 509 قبل از میلاد ایجاد شد. قبل از آن حکومت رم پادشاهی بود و پس از آن امپراطوری شد. طول عمر جمهوری رم تقریبا 500 سال بود و پس از آن دوباره امپراطوری رم شکل گرفت. بارزترین خصیصه‌ای که موجب شده آن 500 سال جمهوری دانسته شود، وجود مجلس سنا و نقش موثر آن در حکومت بوده است. مجل سنا مجلسی بود متشکل از نمایندگان مردم. در جمهوری‌های مدرن هم کشور «سن مارینو» اولین نظام جمهوری با قانون اساسی دمکرات، شناخته می‌شود که در سال 1631 از پاپ استقلال گرفت. اما با این حال، امروزه وقتی گفته می‌شود اولین جمهوری ( First republic )، معمولا منظور جمهوری فرانسه است که در سال 1792 بعد از پیروزی انقلاب فرانسه شکل گرفت. این جمهوری تا زمانی که امپراطوری فرانسه به وسیله ناپلئون بناپارت بنا نهاده شد به حیات خود ادامه داد.

جمهوری دمکراتیک و غیردمکراتیک

لفظ جمهوری در معرب سیستم حکومتی می‌نشیند اما همانطور که می‌دانیم به شدت با دمکراسی که خصوصیتی از نظام سیاسی اجتماعی است، در هم آمیخته می‌شود. دمکراسی بیشتر بر وجود سیستماتیک روندی تکیه دارد که بتواند رای دادن مردم را به صورت پیوسته تضمین کند.  به نظر می‌رسد یک نظام جمهوری، بستر خوبی را فراهم می‌کند تا دمکراسی را در جامعه پیاده کند. با این حال، ما می‌توانیم یک جمهوری داشته باشیم که دمکرات نباشد. مثلا  جمهوری خلق چین را اینگونه معرفی می‌کنند. معمولا در چنین حکومت‌هایی، حزب‌گرایی ضعیف است و رای مردم نمی‌تواند در یک فرآیند پیوسته بر مملکت داری و تغییر جهت سیاسی کشور اثر بگذارد. معمولاآزادی بیان و مطبوعات در چنین نظام‌هایی بسیار پایین است و در مورد نقد حزب حاکم تقریبا آزادی مطبوعات و بیان وجود ندارد. تنها پادشهاه وجود ندارد و رئیس جمهوری که مدت زمان دائمی بر مسند قدرت نیست، عوض می‌شود. در واقع تنها افراد تغییر می‌کنند. از طرفی، ما می‌توانیم یک نظام که رهبر اصلی آن دائمی است داشته باشیم که دمکرات باشد. مثلا نظام پادشاهی مشروطه اسپانیا چنین است. در نهایت هم جمهوری‌های دمکرات را داریم. نظام‌های سیاسی فعلی آمریکا و فرانسه چنین هستند. اینگونه جمهوری‌ها معمولا «Socialist republic» هستند.

 

پ ن:

1. ^ Montesquieu, The Spirit of the Laws (1748), Bk. II, ch. 1

2. http://en.wikipedia.org/wiki/Vaishali_%28ancient_city%29

3. http://www.yourdictionary.com/first-republic

لزوم تشکیل گروه‌های سیاسی مجازی در شبکه‌های اجتماعی

به نظر می رسد با توجه به وضعیت آزادی بیان در داخل کشور، بحث و تبادل نظر عمومی در مورد جریانات سیاسی و اجتماعی به دنیای مجازی کشیده شده است. این موضوع هم خوبی‌هایی دارد و هم بدی‌هایی. اگر به دنبال کسب نتیجه در کوتاه مدت باشیم بدی‌هایش می‌چربد ولی اگر به دنبال تکوین پایه‌های احزاب سیاسی نواندیش و موثر در آینده میان یا بلند مدت باشیم، خوبی‌هایش می‌چربد. باید این واقعیت را پذیرفت که کارآیی دنیای مجازی در کوتاه مدت چندان بالا نیست.
اما این‌که چطور از فضای مجازی بهره ببریم هم مهم است. یکی از نکات مهم برای موثر بهره بردن از فضای مجازی وجود محافلی است که در آنجا افراد هم مسلکی جمع شوند و بر روی باورهای‌شان بحث کنند، مطالعات و افکارشان را به اشتراک بگذارند و با تکیه بر دست‌آوردهای این بحث‌ها، محتوا و ایده‌های نو خلق کنند. به نوعی این همان بهره‌گیری از ویژگی‌های تشکیل احزاب در جامعه هست. البته حزب‌گرایی سنتی آفت‌هایی دارد که مثلا یکی از آن‌ها دستورپذیری مطلق اعضا از سران حزب است. خوشبختانه این گروه‌های مجازی می‌توانند از آن آفت در امان بمانند و در عین حال از سودمندی رفتار حزبی که یکی از آنها حضور در بین هم مسلکان وبهره‌گیری از حمایت فکری و عملی آنان است بهره بگیرند.
تفاوت این گروه‌ها با وب‌سایت‌های موجود که سخنگوی احزاب هستند در این است که اینجا اعضای گروه‌ها را افرادی تشکیل می‌دهند که هرکدام آزادانه می‌توانند در هر لحظه نظراتشان را به روز کنند. افراد می‌توانند بدون قید و بست‌های دست و پاگیر حزب‌گرایی سنتی، از گروهی به گروه دیگر گرایش پیدا کنند. بنابراین گروه‌ها تنها اربیتال‌هایی هستند که از الکترون‌های اشتراکی تشکیل می‌شوند. هرگروه تنها یک اسم است که مبانی نظری دارد. به محض این‌که مبانی نظری‌اش به چالش کشیده شدند، اعضا کم کم کوچ می‌کنند و گروه دیگری را که مبانی نظری قوی‌تری دارد فربه می‌کنند. هیچ کسی هم واهمه‌ای از ترک کردن یا عضو شدن ندارد. بنابراین در چنین شرایطی تداوم حیات یک گروه، تنها وابسته به قدرت مبانی نظری‌اش در ارضا کردن اذهان تحلیل‌گر افراد است. این خصوصیت در احزاب سنتی بسیار ضعیف است چون آنها قیدوبند‌های زیادی سر راه اعضایشان می‌گذارند که نتوانند گروه را ترک کنند.
بهترین مکان‌ها برای ایجاد این محافل سیاسی، شبکه‌های اجتماعی هستند. در آنجا معمولا جمعیت فعال خوبی حضور دارند و ماحصل بحث‌های هرگروه، به راحتی در اختیار سایر گروه‌ها و افراد مستقل قرار می‌گیرد. همچنین امکان عضو شدن و ترک یک گروه یا فعال بودن یا نبودن در آن، تنها به خواست افراد بستگی دارد که آن هم خود وابسته به معقولیت فضا و قدرت مبانی نظری آنجا است.
این محافل مجازی زمینه را برای برجسته شدن چهره‌ها و ایده‌ها هم فراهم می‌کند. به مرور کاربرهایی با شناسه‌ةای واقعی خواهند پیوست و همین پل ارتباط این تمرین مجازی به جامعه واقعی است. کم کم افرادی که شناسه واقعی را استفاده کرده‌اند در جامعه هم یکدیگر را پیدا می‌کنند و آرام آرام چهره‌هایی به جامعه معرفی می‌شوند که مبنای عمل‌کرد و باورشان بحث‌هایی مستقل از زنجیره استبدادی دنیای فعلی سیاست است. این یعنی یک قدم به سوی تولید سیاست‌مداران مفیدی که کمترین وابستگی را به جامعه سیاسی بیمار فعلی دارند. از طرفی دیگر افرادی که شناسه‌های مجازی دارند هم به آرامی در جامعه نفوذ می‌کنند و شاهد نوعی گسترش خزنده دیدگاه‌های برتر در زیر پوست جامعه واقعی خواهیم بود. این گسترش خزنده با اعلام حضور آن چهره‌های واقعی که در مورد آنها صحبت شد، پوست خشک و کهنه جامعه را می‌ترکانند و جامعه کم کم پوست می‌اندازد. این نوعی فرآیند تغییر سازماندهی شده و آگاهانه است که می‌توان به آن اصلاح گفت که سازمان دهندگان این اصلاح همه افراد جامعه بوده‌اند و اهداف هم از بطن عقاید و ایده‌های برتر زاییده شده‌اند.
من تصور می‌کنم اکنون زمان آن رسیده است که این گروه‌ها در شبکه‌های اجتماعی با حضور افراد فعال و با آگاهی نسبت به کار‌آیی آنها قدرت بگیرند.

اصلاح اوضاع سیاسی-اجتماعی موجود یا حتما اصلاح جمهوری اسلامی؟

پیش‌گفتار: در این نوشتار می‌خواهم بگویم که ما الان در شرایطی هستیم که نمی‌دانیم به چه کسی و به چه دلیل باید بگوییم «اصلاح طلب»؟  فکر می‌کنم باید به فکر باشیم تا زیربنایی فراهم آوریم که در گفتمان غالب، به کسانی «اصلاح طلب» گفته شود که خواهان کار‌آمدی نظام سیاسی باشند و نه خواهان کارآمدی یک نظام سیاسی خاص! حتی انقلاب هم گونه‌ای اصلاح قهر‌آمیز است که تنها به دلیل قهر‌آمیز بودنش مورد نکوهش است. این البته یک نگاه خارج از عرف‌های سیاسی به واژه رفرمیست است. دقیقا بحث همین است که ما می‌توانیم حرف‌های تازه بزنیم. از تقابل مرگ‌بار رفرمیست و انقلابی که در حال حاضر وجود دارد خلاص شویم.  ما امروز در ابتدای راهیم. فکر می‌کنم بزرگترین وظیفه ما این است که در تکوین حلقه اول زنجیر تغییر، سهیم باشیم. ما باید تا می‌توانیم و هستیم هدف را درست برآورد کنیم، ملزومات را فراهم کنیم و اگر نبودیم ادامه راه را به آیندگان بسپاریم. می خواهم پیشنهاد کنم  تصمیم بگیریم از بند اصطلاحات دست وپاگیر رها شویم.

تغییرات بزرگ معمولا یک‌شبه به دست نمی‌آیند. آنها معمولا حلقه ‌آخر از زنجیره پیوسته و بلند تغییرند. معمولا در طبیعت مسیر حرکت این زنجیر پویا است. به این معنی که در تکوین هر حلقه، علاوه بر مسیر طی شده زنجیر تا حلقه‌های پیشین، شرایط کنونی نیز دخیل است و ممکن است هر لحظه مسیر تغییر کند. اما در نهایت طبیعت گونه‌ای نظم از این بی نظمی ارائه می‌کند که نتیجه‌ای است برآمده از شدنی‌بودن‌ها! در طبیعت تنها آنچه ممکن است بشود می‌شود. ممکن بودن تنها وابسته به قوانین طبیعت است و بر اساس آن قوانین، در هر لحظه فقط یک نظام شدنی داریم. این یگانه بودن ماحصل برتری شدنی‌بودن‌ها نسبت به آلترناتیو‌های تئوریک دیگر است. در طبیعت باید همه چیز فراهم باشد.

با این مقدمه از تغییر می‌توانیم به سوی اصلاح برویم. اصلاح را می‌توان تغییری دانست که از سوی انسان بر طبیعت و یا بر خودش و یا دیگران با نیت قبلی و به منظور دست یابی به شرایطی ازپیش تعیین شده، ایجاد می‌شود. طبیعی است که در اصلاح کردن، یا باید همه چیز فراهم باشد یا باید همه چیز را فراهم آورد! یعنی باید نشدنی‌بودن‌ها را شدنی کرد. بنابراین اصلاح خاصیت یگانگی ندارد. چون می‌توان آلترناتیو‌های مختلفی را با گذشت زمان و فراهم کردن ملزوماتش شدنی کرد. اما نکته مهم دیگر آن است که اصلاح چون ماهیتی از جنس تغییر دارد، لاجرم باید گام‌به‌گام پیش برود. این مسئله مهمی است. در چنین شرایطی هم باید اهداف مقطعی را پیش‌بینی کرد، هم باید پیوستگی زنجیره تغییر را حفظ کرد و هم باید تعیین مسیر کرد که هر حلقه زنجیر چگونه شکل بگیرد تا مسیر به سوی هدف نهایی برود. البته اصلاح یک ویژگی هم دارد و آن این است که ماهیت را دست‌نخورده می‌گذارد.

در موضوعات اجتماعی، مسائلی از قبیل اصلاح امور یا اصلاح وضعیت یا اصلاح نظام، سود و زیان عمومی دربردارند. بنابراین، طبیعی است کسی که مدعی می‌شود می‌خواهد در چنین مواردی اصلاحی ایجاد کند، باید پیش از هرچیز به روشنی بگوید  چه‌چیزی را می‌خواهد صلاح کند. یعنی کاستی را به وضوح نشان دهد. سپس باید مشخص کند که وضعیت بعد از اصلاح چه ویژگی‌هایی دارد. پس از آن باید ثابت کند که این ویژگی‌ها مفید هستند. سپس باید موقعیت فعلی را نسبت به موقعیت مطلوب و همچنین موقعیت اهداف مقطعی را برآورد کند و برآوردش را ارائه و توجیح کند. سپس باید شدنی بودنش را نشان دهد. سپس باید ملزومات احتمالی که باید فراهم شوند را هم به روشنی بیان کند. آنگاه باید سبک سنگین کند و ببیند که آیا می‌تواند شروع کند یا نه؟ آیا مرحله‌ای از کار وجود دارد که هنوز نشدنی است؟ آیا می‌توان به قدر کافی و در زمان کافی هزینه کرد تا ملزومات فراهم شوند؟ پاسخ به این‌گونه سوالات مشخص می‌کند که کی زمانش می‌رسد که آغاز به کار کرد و چه‌وقت باید گام بعدی را برداشت.

در مورد اوضاع حاکم بر نظام سیاسی اجتماعی در ایران و گروهی که «اصلاح‌طلب» خوانده می‌شوند، تقریبا در همه موارد فوق ابهام وجود دارد. شاید همین ایراد کار آنها باشد. دقیقا روشن نیست که می‌خواهند چه چیز را اصلاح کنند؟ یعنی موقعیت فعلی را با کاستی‌هایش دقیقا معرفی نمی‌کنند. مثلا دو جور می‌توان به آنها نگاه کرد. اول این‌که آنها می‌گویند: » در حال حاضر جمهوری اسلامی ناکار‌آمدی داریم و باید آن را اصلاح کنیم تا جمهوری اسلامی کار‌آمدی داشته باشیم.» اما نگاه دوم این است که آنها می‌گویند: «نظام سیاسی ناکار‌آمدی داریم و باید آن را اصلاح کنیم تا نظام سیاسی کار‌آمدی داشته باشیم.»  طبیعی است که در دیدگاه دوم خط قرمزی به نام جمهوری اسلامی وجود نخواهد داشت، اما هنوز می‌توان از منظر اصلاح به خواستگاه آنان نگاه کرد. یعنی در این دیدگاه، کار‌آمدی مهم است. باید اصلاح کرد تا به کار‌آمدی رسید و اگر چنین برآورد شد که برای رسیدن به کار‌آمدی باید جمهوری اسلامی مثلا تبدیل به جمهوری ایرانی شود، همین در جایگاه یک هدف مقطعی قرار بگیرد. ولی در دیدگاه اول، اصولا کارآمدی نظام سیاسی مد نظر نیست، بلکه تنها کارآمدی یک نظام سیاسی خاص مدنظر است که در اینجا کار‌آمدی همان اهداف آن نظام سیاسی خاص است و نه اهداف اجتماعی.

 البته در این زمینه بحث مفصل است. ممکن است آن نظام خاص پیش‌تر به اثبات رسیده باشد و یا به هر دلیل دیگری هرکسی حق دارد هدفش را تنها کار‌آمدی «جمهوری اسلامی» قرار دهد. در اینجا مسئله این است که دقیقا مشخص نیست که چه چیز می‌خواهد اصلاح شود؟! مفسده متوجه چیست؟

از سوی دیگر باز به روشنی معلوم نیست که آخرین حلقه زنجیره اصلاح آنها چیست؟ یعنی این گروه اصلاح‌طلب نتوانسته‌اند ویژگی‌های وضعیت پس از اصلاح را شرح دهند. باید روشن باشد که پس ز این‌که اصلاح مورد نظر شکل گرفت، چه شرایط جدیدی ایجاد می‌شود. باز روشن نیست که این شرایط جدید چقدر ایجاد منفعت عمومی می‌کند؟ در سایر موارد هم چنین است. مثلا معلوم نیست که اهداف مقطعی چه‌ها هستند؟ معلوم نیست که این اهداف مقطعی چگونه به هدف نهایی ختم می‌شوند؟ معلوم نیست ملزومات چه‌ها هستند؟ چقدر هزینه برای چه خواسته‌ای لازم است و مهمتر از آن بر اساس همه این‌ها که برشمرده شد، معلوم نیست که چه وقت باید حرکتی آغاز شود؟

طبیعی است که در میان این همه ابهام، اصلاح کردن جایگاهش را از دست می‌دهد و تنها تغییراتی شکل می‌گیرد که فقط و فقط بر اساس شدنی بودن‌ها است. در چنین شرایطی ما از پیش نمی‌دانیم که در هر مرحله چه می‌خواهیم و به چه چیزهایی نیاز داریم؟ برای همین نمی‌دانیم که چه‌وقت باید آن را آغاز کنیم؟ این است که به ناگاه دست به کار می‌بریم و حاصل این دست به کار بردن‌مان تنها به شدنی بودن‌ها ربط دارد. این در حالی است که اگر صبر می‌کردیم، می‌توانستیم بسیاری از نشدنی‌ها را با فراهم آوردن ملزوماتشان شدنی کنیم.

به نظر من گره کار در نگاه محافظه‌کارانه به اصلاح و عجله در رسیدن به اهداف است. فکر می‌کنم اگر بتوانیم شاهد ظهور گروه‌های اصلاح‌گری باشیم که هدفشان کار‌آمدی نظام سیاسی برای ایجاد منفعت عمومی پایدار باشد، آنگاه می‌توان هدف را چیزی چون رفراندوم در فردایی که آگاهی عمومی به حد کافی ارتقا یافته‌است قرار داد. از هیچ نامی نباید هراسید. نباید بر سر راه نیل به بهبود، حد و مرز و خط قرمز قرار داد. فکر می‌کنم در این راه، آگاهی بخشیدن موجب تکوین اولین حلقه زنجیره تغییر می‌شود. آگاهی بخشیدن یعنی انتقال دانسته‌ها و تحلیل‌ها به دیگران. یعنی ایجاد محافلی برای بحث کردن. یعنی تزریق آنچه که می‌دانیم به منبع عموومی شعور در جامعه.

باید بپذیریم که در جامعه هنوز امکانش نیست که به یک نظام سیاسی-اجتماعی بالغ و مدرن دست بیابیم. در نهایت تنها می‌تونیم به زور نظام سیاسی را تغییر دهیم که ماحصلش کاریکاتوری مضحک می‌شود که اصلاح آن هم خود نیازمند سال‌ها وقت و انرژی است. البته آن هم می‌تواند یک آلترناتیو باشد که من آن را رد نمی‌کنم. تنها خواستم بر این مسئله تکیه کنم که به هرحال زمانی طولانی لازم است. تنها چیزی که این زمان لازم را کوتاه‌تر می‌کند، همان آگاهی بخشی است.

بنابر این من فکر می‌کنم که باید یک بار دیگر، واقع‌بینانه آن هدف نهایی مرور شود. هرکسی برای خود مرور کند و در نهایت یک جمع بندی عمومی ایجاد می‌شود. مثلا رفراندوم در فردایی که حداقل آگاهی عمومی وجود دارد می‌توند یک هدف مقطعی در مسیر رسیدن به یک نظام سیاسی-اجتماعی کارآمد باشد . و نیل به آن نظام سیاسی اجتماعی می‌تواند هدف اصلی یا اطلاح بزرگ و نهایی باشد. آگاهی بخشی در مورد مسیر و برآورد ملزومات می‌تواند تکوین اولین حلقه تغییر باشد که این وظییفه ما است. من امیدوارم که چنین دیدگاه‌هایی مورد بحث واقع شوند و فضای سیاسی یران از این ابهام و سردرگمی مرگ‌بار رهایی یابد.

اندیشه هیچ پیشوند و پسوندی نمی‌پذیرد!