بایگانی برچسب‌ها : ایران

هوچی‌گری و مجیزگویی نافرجام تبلیغاتی برای پوتین

nyt-cartoon-putin

من آنم که پوتین بود پهلوان! این گفته این روزها بهترین وصف‌الحال مجیزگویان فارسی زبان و شیعه دوازده امامی است که پشت سر ولادمیر پوتین و در وصف روسیه نه از فحاشی به دیگران کوتاه می‌آیند و نه از دروغ و پروپاگاندا و زدن حرف‌های بی‌اساس پرهیزی دارند. آرمان «نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی» نیز که به کلی فراموش شده و گویی به شعار جمهوری اسلامی کمونیستی تبدیل شده است!

اما از این‌ها که بگذریم، بازی ایران با توجه به حوادث اخیر جهان عرب و خاورمیانه تا کنون برای جمهوری اسلامی دست‌آوردهای بسیار خوب و بزرگی داشته که به حق باید به طراحانش امتیاز مثبت داد. حضور داعش و فروپاشی عراق برای ایران بهترین فرصت بود برای گرفتن بزرگترین ماهی ممکن از این آب گل آلود یعنی به کنترل درآوردن نظام سیاسی عراق و شهرهای مهم مذهبی آن در بخش‌های شیعه نشین. گرچه این دست‌آورد بسیار بزرگی بود، ایران اما همچنان با هدف فرسایشی کردن جنگ بشار اسد با مخالفانش به بلندپروازی خود در منطقه ادامه داد. شاید ایران فکرش را نمی‌کرد که این اقدام به شکار ماهی بزرگتری بینجامد! روسیه! شاید فکرش را نمی‌کرد خرس غذب‌آلود پیر و خسته شرق با یونیفورم نظامی و قیافه جدی‌اش از جایش بلند شود و زیردریایی اتمی به سوریه بفرستد! عجب شکار بزرگی! این یک قسمت سناریو را – از زمانی که آمریکا پس از انتشار اسناد استفاده بشار اسداز سلاح شیمیایی تصمیم به حمله به بشار اسد را اعلام کرد تا آمدن نیروهای نظامی روسیه در دفاع از او – شاید ایران فکرش را هم نمی‌کرد که اتفاق بیفتد، اما پیش و پس از آن را خوب بازی کرد. خوب بازی کرد تا الان!

این بار اما حباب روسیه‌ی بزرگ در مرزهای ترکیه ترکید، نه برای غرب و نه برای ایران، بلکه برای خود روسیه! به گمان من ناتو به عمد سوخو 24 روسی را مورد اصابت قرار داده است تا به پوتین پیغامی بفرستد که جایگاه خودش و نیروهای نظامی‌اش را به او یادآوری کند و آینه دروغ‌گوی بزرگ‌نمایی را که احتمالا ایران پیش رویش گداشته بشکند. واقعیت این است که اگر از یک جنگ اتمی تمام عیار که به نابودی بخش بزرگی از تمدن بشرخواهد انجامید بگذریم، روسیه در برابر ناتو و آمریکا حرفی برای گفتن ندارد. تجهیزات نظامی‌اش، توان لجستیکی و تدارکاتی‌اش و همچنین نیروی انسانی‌اش چه از نظر کمی و چه کیفی به شدت در سطحی پایین‌تر قرار دارند که این ضعف با هوچی‌گری و رجزخوانی جبران نمی‌شود.

ناتو و آمریکا با حضور روسیه در خاورمیانه کنار آمدند اما نه به اندازه‌ای که کاملا مستقل عمل کند. این شلیک به نظر می‌رسد دقیقا حاوی چنین پیغامی است که اگر روسیه سهم می‌خواهد باید ابتدا موافقت غرب را به دست آورد. از اینجا به بعد، بازی ایران به بن‌بست می‌رسد. وقتی پای رویارویی نظامی با ناتو و آمریکا به وسط کشیده شود، دیگر آمار و ارقام و توان نظامی، لجستیکی و اطلاعاتی سخن می‌گویند نه پروپاگاندا و خودبزرگ‌بینی. به نظر می‌رسد همانگونه که «سرگی لاوروف» عنوان کرد که با ترکیه وارد رویارویی نظامی نمی‌شود، روسیه ریسک رویارویی با ناتو را نخواهد پذیرفت و به احتمال زیاد وارد فاز جدیدی از استجکام بخشی به ارتش بشار اسد خواهد شد. این اقدام به معنی وارد شدن به جنگ اقتصادی با آمریکا و غرب است. آمریکا مخالفان اسد را تجهیز خواهد کرد و روسیه باید برای مقابله با آن‌ها چندین برابر هزینه استقرار تجهیزات نظامی و به کارگیری آن را پرداخت کند.

چنین رویارویی فرسایشی بلندمدتی بازی ایران در استفاده از روسیه را برهم خواهد زد. روسیه به دنبال تامین منابع مالی ثروت ایران را می‌مکد و ضعف اقتصادی ایران و روسیه در نهایت ممکن است به از دست رفتن دست‌آورد‌های فعلی برای جمهوری اسلامی بشود. شاید الان برای جمهوری اسلامی بهترین فرصت باشد که مرزهایش را در آن‌ سوی کربلا و بغداد دودستی بچسبد و به بهانه کمک به عراق و مبارزه با داعش خود را از باتلاق روسیِ سوریه بیرون بکشد. واقعیت این است که روسیه در باتلاق سوریه فرو رفته است و با ضعف لجستیکی- اقتصادی‌اش آنجا را تبدیل به جهنمی سوزان برای تمام هم‌پیمانانش خواهد کرد. در نهایت هم به دلیل همان ضعف‌ها بیرون خواهد رفت و ماجرایی شبیه به سناریوی افغانستان تکرار خواهد شد. نجات بشار اسد در دراز مدت تقریبا غیر ممکن است.

البته همچنان احتمال ورود بازوی اقتصادی پرتوان شرق «چین» به معادله ممکن است اوضاع را تغییر دهد که در این صورت ممکن است شانسی برای تقویت اتحاد شرقی روسی-چینی و بزرگ‌تر شدن سهم جمهوری اسلامی در لوای موفقیت این اتحاد ایجاد شود. وقوع این اتفاق به گونه‌ای مصادف با موازنه قدرت در جهان، خط‌کشی رسمی بین شرق و غرب و بازگشت به فضای دوقطبی پیش از فروپاشی شوروی خواهد بود که احتمال وقوعش با توجه به ضعف‌هایی که روسیه دارد بسیار دور از تصور است. لااقل می‌شود گفت هنوز زود است برای تحقق چنین خواسته‌ی بلندپروازانه‌ای. هنوز چین آنچنان پر و بال اقتصادی‌اش بزرگ نشده که روسیه را در بر بگیرد و از طرفی روسیه بسیار ضعیف‌تر از آن است که از نظر نظامی رقیب یکسان غرب دانسته شود.

بنابراین به نظر می‌رسد هوچی‌گری‌های طرفداران مسلمان شیعه‌ی پوتین در حال برخورد به سخره‌های بلند غرب و ناتو است، به شکلی که هرچه بیش‌تر دهان بازکنند، پژواکش گوش‌ةای‌شان را بیش‌تر می‌آزارد.

یک واژه‌ی ایران و این همه بار منفی؟

این عکس را با جستجوی Iran در گوگل پیدا کردم.

چند بار در روز ایرانیان به خود و دیگران می‌گویند: «اینجا ایران است، همین است دیگر، انتظار دیگری دارید؟» چند بار تا به حال شنیده‌اید که فلان کالا ایرانی است، بیش‌تر از این نمی‌شود از آن انتظار داشت. چقدر به خود و دیگران گفته‌ایم این تفکر ایرانی است که باعث ایجاد فلان مشکل شده است؟ چند بار خود و دیگران را در قالب چنین لحن و معناهایی ایرانی خوانده‌ایم و واژه‌ی ایران را به عنوان نوعی اتهام یا برچسب منفی به کار برده‌ایم؟ مشکل ما ایرانی‌ها چیست؟ آیا مادرزادی است؟

این ویرانیِ هویت از کجا می‌آید؟ وقتی به این مسئله فکر می‌کنم که مردم جامعه‌ای پذیرفته باشند که تنها به دلیل متولد شدن در آن جامعه متحمل انواع برچسب‌های منفی شده‌اند، به دنبال دلیلی می‌گردم که به اندازه‌ی یک نارسایی مادرزادی عمیق باشد. وقتی این پذیرش(در عمل و درسخن) را کنار غرور ملی (گاهی در سخن) می‌گذارم، مطمئن می‌شوم که آن غرور تنها یک توهم است اما آن مفاهیم منفی حداقل برآمده از یک عارضه‌ی جدی هستند. ما دچار یک بیماری شدید هویتی هستیم. از هویت خود گریزانیم اما نقطه‌ی مخالف آن را بر زبان می‌آوریم. می‌توانم به جرات بگویم که این مشکل فراگیر است. همه‌ی اقشار در همه‌ی سطوح با این اتهامات آشنا هستند و از آن‌ها استفاده می‌کنند.

آیا این مشکل در جوامع دیگر هم به همین اندازه وجود دارد؟ مثلا مردم استرالیا یا ژاپن یا آمریکا هم همواره به یکدیگر می‌گویند فلان مشکل به خاطر استرالیایی یا ژاپنی یا آمریکایی بودن ما است و نباید انتظاری بیشتر از این داشت؟ آیا ملیت‌شان برای‌شان تبدیل به یک اتهام پذیرفته شده در ناخودآگاه‌شان شده است؟

ما از دیگران چه کم داریم؟

می‌توانم به مواردی اشاره کنم که تمامی این‌ها ظواهر هستند نه ریشه‌ی اصلی این بیماری. مثلا اینکه تولیدات داخلی ما نسبت به کشورهای دیگر دنیا از کیفیت پایینی برخوردار هستند. ما ایرانی‌ها به تنبلی و فرار از کار عادت کرده‌ایم، مردمی به غایت دروغگو و دورو هستیم(کافی است تمام مواردی که چیزی را وارونه نشان داده‌ایم را بشماریم)، بسیاری از افراد شاغل در مراکز تولیدی و خدماتی سر جای خودشان نیستند، زیرساخت‌های اساسی پاسخگوی جمعیت کشور نیستند، افراد نالایق به مسندهای بالا می‌رسند،  پاسپورت ایرانی در بسیاری از کشورهای معتبر دنیا احساس ناخوشایندی به ما القا می‌کند، وضعیت اقتصادی و معیشت مردم هر روز بدتر و دشوارتر می‌شود، بیماری‌های روانی هر روز در حال افزایش هستند، سرانه‌ی مطالعه در ایران پایین است و مواردی از این قبیل. تجمع این خصوصیات در ساختار یک کشور حتما دیر یا زود کار را به جایی می‌رساند که مردم آن کشور از هویت‌شان احساس دلسردی و ناراحتی کنند.

اما این نارسایی‌ها از کجا می‌آیند؟

هر بیماری‌ای عاملی دارد. با گذاشتن یک چرا قبل از مواردی که در فوق به آن‌ها اشاره شد می‌شود عامل این بیماری هویتی را هم جستجو کرد. جواب غالب در این مرحله این است که : «حکومت ناکارآمدی داریم» البته این جواب کاملا درست است. با این حال این جواب مانند این است که بگوییم علائم فلان بیماری به این دلیل ایجاد می‌شوند که سیستم ایمنی بدن از کار می‌افتد. یعنی هنوز می‌توان یک چرا به آغاز پاسخ افزود و یک یا چند نوع ویروس و باکتری را نشانه گرفت.  باید از خود بپرسیم این حکومت چرا برقرار است؟ چگونه کار به اینجا کشیده شد؟ چگونه شد که مردم باور کردند تصویر یک شارع مذهبی در ماه دیده می‌شود؟ چگونه شد که او آنچنان بر گریه‌ها و سیل خروشان مردم و دنباله‌روانش سوار شد که هنوز هم با گذشت سال‌ها از مرگش بسیاری عمیقا او را همچنان می‌پرستند؟ چه عاملی این مردم را چنین سرسپرده و «دست به دامان» کرده است؟ چه عاملی غم را در نهان‌ترین نهان‌خانه‌های ذهن‌مان سرور شادمانی کرده است؟ چه عاملی زندگی کردن در دنیا را (که تولید و توجه به کار و انتخاب عاقلانه‌ی زمینه‌ی کاری و تفریحات را در بر می‌گیرد) به گوشه‌های موهوم آسمان تبعید کرده است؟ چگونه است که ما به جای واقع‌بین بودن رویاپرداز شده‌ایم و بی‌عمل؟ دل‌مان را به جای تلاش برای کسب موفقیت به کدام امداد موهوم غیبی خوش کرده‌ایم؟ چگونه عادت موکول کردن به آینده در ما ایجاد شده است؟ چگونه آنقدر سطحی‌نگر شده‌ایم که حکومت‌ و ساختار سیاسی و منابع کشوری به بزرگی ایران را به دست ساختاری بسپاریم اما به دنبال صلاحیتش در این زمینه‌ها نباشیم؟ چه عاملی توانسته است اندیشیدن به این حق طبیعی را که چرا فلان ساختار سیاسی مفید است برای‌مان ناچیز جلوه دهد؟ آری این حکومت عامل بسیاری از نارسایی‌های اجتماعی است، اما چرا این حکومت برقرار است؟ چرا برقرار شد؟

ما مورد حمله‌ی عوامل مهلکی چون سرسپردگی و استبداد‌زدگی قرار گرفته‌ایم.

ما به شکل غم‌انگیزی در تاریخ کهن متوقف شده‌ایم. هرچه مظاهر تمدن به ما تزریق می‌کنند، آن را پس می‌زنیم. تکنولوژی از اصلی‌ترین مظاهر تمدن است. دمکراسی و انتخابات هم همچنین. ما این‌ها را پس می‌زنیم، زده‌ایم و خواهیم زد، مگر پالایش شویم. تا روزی که پالایش نشویم پس خواهیم زد. باید از شر سرسپردگی(اصلی‌ترینش سرسپردگی مذهبی) و استبداد زدگی خلاص شویم. باید چراغ‌های عقلانیت را روشن کنیم. باید دست از ستایش بی‌اساس شاعران کهن که این سرسپردگی را در قالب قداست بخشیدن به موهومات تقویت کرده‌اند برداریم. باید از این عرفان‌زدگی افراطی رها شویم. راه دشواری است. دل کندن از دلبسته بودن به موهومات شیرین دشوار است. برکناری ساختار کنونی قدرت و نبرد با آن عوام اصلی این روزها «هم‌نیاز» هستند. هردو شرط لازم هستند. یکی(حکومت) را باید از سر راه درمان برداشت، دیگری را باید اساسی درمان کرد. باید عمل کرد.

بیایید بر نقاط اشتراک توافق کنیم

توضیح:  این نوشته تلاشی است به منظور استفاده از شرایط طلایی که در حال حاضر برای دلسوزان واقعی ایران و انسانیت به‌وجود آمده است. این شرایط عبارت است از: «وجود فضای مناسب برای بحث در مورد شکل‌گیری اتحاد بین اپوزیسیون ایران به منظور رسیدن به فردایی بهتر برای جامعه ما که به نظر من بزرگترین دست‌آورد جنبش سبز است.» به نظر من وقت آن رسیده است که از تک‌نوازی‌ها فاصله بگیریم و به جای برخوردهای احساسی، تلاش کنیم تا یک جریان محکم پیش‌رونده که از زیربنای فکری قوی و دورنمای دقیقی از اهداف کلان و میانه بهره می‌برد، شکل بگیرد. به این منظور، لازم است که برسر این دورنما و وضعیت موجود و چالش‌های عمده توافق شود.

تشریح لزوم حرکت به سوی بهبود

من فکر می‌کنم که وجود دورنمای مطلوب از ایران آزاد، برای گام برداشتن به سوی آن لازم است. ما باید بدانیم که به چه سمتی حرکت می‌کنیم و چرا! به نظر من رسیدن به ایرانی با فردایی بهتر، بدون وجود یک نظام سکولار و دمکرات مبتنی بر انسانیت و مخصوصا با وجود یک نظام مذهبی، نشدنی است. اما گام برداشتن به سوی ایجاد یک نظام دمکرات و سکولار هم بدون داشتن آگاهی از لزوم گام برداشتن به سوی‌آن در سطح عمومی، نشدنی است. پس به نظر من ابتدا باید خصوصیات شرایطی را که به آن می‌خواهیم برسیم شرح بدهیم. باید توضیح بدهیم که آن شرایط چرا بهتر است و الان چه مشکلاتی وجود دارند. سپس باید قادر باشیم ریشه‌های وجود شرایط بد فعلی را شرح بدهیم. سپس باید ارتباط بین حضور یک نظام سیاسی مطلوب وشرایطی را که باید به آن برسیم شرح بدهیم.

هم‌راستایی و یک‌زبانی

این شرح دادن‌ها، اگر از سوی یک اپوزیسیون دلسوز و متحد باشد و اگر در سطح عمومی و به زبان عمومی باشد، آن‌گاه ما آغاز به حرکت در مسیر اصلاح خواهیم کرد. این کارها را چه کسی باید انجام دهد؟ ما چقدر برنامه‌های دقیق و تحلیل‌های چالش برانگیز و در عین حال امیدبخش، از رسانه‌های اپوزیسیون ارائه کرده‌ایم؟ منظور تلاش‌هایی است که بیننده یا خواننده را دقیقا متوجه لزوم تلاش به حرکت کند. و مهم‌تر از آن، هرگز تلاش‌ها هماهنگ و هم‌راستا نبوده‌اند. اگر یک محور مستقل وجود داشته باشد که بتواند حمایت نسبی و گام‌به‌گام کشورهای صنعتی را با خود همراه کند، برنامه‌ها و تلاش‌ها قطعا موثرتر خواهند بود و از این پراکندگی و سرآسیمگی نجات خواهیم یافت.

محورهای اشتراک

بحث توافق بر سر مشترکات، اولین مانع حرکت در شرایط فعلی است. بارها در زمانی که جنبش سبز درخیابان بود به این مورد اشاره شد و هرکسی این مشترکات را از زبان خودش تفسیر می‌کرد. تقریبا همه حرف‌شان این بود که بیایید بر مشترکات بپردازیم و اختلافات را فراموش کنیم. تا اینجا خوب بود. اما وقتی صحبت از این می‌شد که این مشترکات چه هستند، مشکلات آغاز می‌شدند. بسیاری از مواردی که به عنوان مشترکات مطرح می‌شدند، درواقع اختلافات بودند! بدیهی است که وقتی ما از مشترکات یک ملت سخن می‌گوییم، نباید از اصول انسانی و ملی فراتر برویم. ما از مردم یک کشور صحبت می‌کنیم. پس باید آن‌چه را که بین همه این مردم مشترک است به عنوان نقاط اشتراک بپذیریم. این مسئله بسیار واضح است. بدیهی است که مثلا صحبت کردن از یک نژاد خاص به عنوان مشترکات یک ملت که نژادهای مختلفی را در بر می‌گیرد، جمع نقیضین است. یک تضاد منطقی است.

مثلا در کشوری که ترک و آریایی و عرب و غیره زندگی می‌کنند، ترک بودن یک نقطه اشتراک نیست. در مورد مذهب هم همینطور است. در کشوری که شیعه و سنی و مسیحی و بی‌دین و یهودی و غیره زندگی می‌کنند، تشیع یک وجه اشتراک نیست. متاسفانه منشوری که مهندس موسوی در آن زمان برای جنبش منتشر کرد، حاوی چنین تضاد منطقی کارخراب‌کنی بود. در آن منشور، تشیع و میراث‌داری خمینی به عنوان هویت جنبشی ارائه شد که ادعا می‌شد فراگیر است و بر نقاط اشتراک مردم ایران تاکید دارد. هنوز هم هستند کسانی که یک وجه اختلاف(تشیع) را وجه اشتراک می‌نامند. باید به شکل اساسی از این مباحث عبور کنیم. یک اپوزیسیون متحد و قدرتمند، باید تنها به نقاط اشتراک عمومی و ملی تکیه کند چون بحث ما در مورد انسان‌هایی است که در کشور ایران زندگی می‌کنند. اگر بحث در مورد یک حرکت جهانی بود، آن‌گاه صحبت در مورد ایرانی بودن هم یک محور اختلاف بود، نه اشتراک.

بنابر این باید به موارد مشترکی چون حقوق بشر، برابری همه ایرانی‌ها با یکدیگر و بهره‌مندی‌شان از منابع و شرایط رشد یکسان نکیه شود. بهره‌مندی یکسان انسان‌ها از هر دین و نژاد و زبانی. نمی‌توانیم این حرف را بزنیم ولی درکنارش بگوییم هویت جنبش ما مذهبی است! نمی‌شود که یک جنبش مذهبی، جنبش یک بی‌دین و یک سنی و یک یهودی هم باشد. این یک تناقض منطقی است. در عوض ما مفاهیم بلند و انسانی مشترکی داریم که برای همه انسان‌ها محترم هستند. مثلا برابری انسان‌ها و توجه به مبانی انسانیت. امتیاز قائل نشدن برای دین و رنگ و نژاد و از این دست مسائل. نقاط اشتراک باید واقعا بین همه ایرانی‌ها مشترک باشند.

تعامل اپوزیسیون با کشورهای غربی

چون این مورد ارزش حیاتی دارد، به نظرم بد نیست که به آن اشاره بشود چون وجود یک اپوزیسیون متحد و قوی حتما می‌تواند به خوبی تعامل با قدرت‌ها را مدیریت کند. به نظر شما چه کسانی از رسیدن ایران به روزگار خوبش هراس دارند؟ آمدن آن روز به زیان کیست؟ جدای از حکومت ما که الان مجموعه‌ای از بی‌لیاقتی‌ها و انتخاب‌های نادرست است و از افرادی تشکیل شده است که سهم دیگران را تصاحب کرده‌اند، هستند دیگرانی هم که از رسیدن ایران به روز خوبش متضرر خواهند شد. صحبت سر دشمنی و یا مباحث پوسیده استعمارگری سنتی نیست. اما اگر شما می‌توانستید نیروی کار ارزان داشته باشید که منت کارکردن برای شما را بکشند و بتوانید هر طور هم که می‌خواهید به آن‌ها امرو نهی کنید، آیا نگران از دست دادن آن نیروی کار نمی‌شدید؟ ما در حال حاضر صادر کننده نیروی کار متخصص و با سواد به کشورهای صنعتی هستیم.

اما این همه ماجرا نیست. خوشبختانه آن شعری که سعدی سروده است، جدای از اینکه از جنبه انسانی و عاطفی درست است، از نگاه سیستمی هم کاملا درست است. بنی آدم اعضای یک‌  پیکرند! بلی؛ وقتی در گوشه‌ای از جهان تعدادی مردم به بدبختی دچار شوند، این بدبختی لاجرم به جاهای دیگر دنیا سرایت می‌کند. بنابراین معضلاتی که شرایط سخت زندگی در کشوری چون ایران و یا بدتر از آن، افغانستان ایجاد می‌کند، به همراه مهاجران و واکنش‌های این جوامع به سختی، به دنیای غرب هم کشیده می‌شود. همین الان هم کشیده شده است. این انتقال درد به این دلیل است که جامعه بشری، دقیقا مانند بدن یک آدم، به شکل یک سیستم به‌هم پیوسته در آمده است و در چنین شرایطی، چو عضوی به درد آورد روزگار، لاجرم و لاجرم، دگر عضوها را نماند قرار! غربی‌ها متوجه این مورد شده‌اند. کشورهای صنعتی به خاطر دچار نشدن به این درد لاجرم هم که شده، از خیر آن نیروی کار ارزان خواهند گذشت. حداقل این‌که اگر درد شدید باشد چنین خواهند کرد.

نگاه کشورهای صنعتی به پیشرفت جوامعی چون ایران، نگاهی همراه با احتیاط و دودلی است. پس ما باید اپوزیسیونی متحد داشته باشیم که در تعامل پیوسته با آن‌ها باشند و راهکارهایی بدهند که همه ترس آن‌ها از عقب‌ماندگی ما و انتقال درد را تقویت کند و هم نگرانی‌شان از نابودی بازار مصرف و نیروی کار ارزان را رفع کند. راه‌هایی هست در این زمینه که یک اپوزیسیون متحد و دلسوز را قادر به ایجاد تعامل مثبت با کشورهای صنعتی می‌کنند.

یک دورنمای پیشنهادی

تصور کنید که در کشور ما یک جمعیت چهل تا پنجاه میلیونی زندگی کنند و نظام سیاسی دمکرات و سکولار باشد. کارهای فرهنگی برای ارتقا سطح عمومی آگاهی نسبت به فرهنگ زندگی مدرن و بها دادن به انسانیت مورد توجه جدی قرار بگیرد و روابط ما با کشورهای دنیا خوب بشود.

من مطمئنم با تجربیاتی که ایرانی‌ها از تاریخ دارند و با توجه به منابع بسیاری که ایران در اختیار دارد، این اتفاقات با وجود چنین شرایطی رخ خواهند داد:

اقتصاد آزاد رونق خواهد گرفت. نخبگان در جامعه می‌مانند و اگر کسی هم تنها به خاطر علاقه شخصی‌اش و یا کسب مهارتی تخصصی به کشوری دیگر برود، با احترام و بزرگی خواهد رفت. اگر مشکلی در آن کشور برایش پیدا شود، سفارت ایران حامی او است. دیگر شاهد ایرانیان بی‌پناه در کشورهای خارجی نخواهیم بود که با مشقت ‌های زیادی روبه‌رو می‌شوند و مثلا اگر یک مورد درمانی برای‌شان پیش بیاید، اگر از درد بیماری نمیرند، غم مخارج درمانی آن‌‌ها را دق بدهد. انتخاب‌ها و احراز مشاغل وابسته به شایستگی افراد خواهند بود و دیگر حاجی‌های تسبیح به دست به آسانی به متخصصان امر و نهی نخواهند کرد. نظام آموزش و پرورش به گونه‌ای اصلاح می‌شود که افراد از ابتدای دبیرستان بدانند که چه می‌خواهند. دیگر با درصد عظیمی از تحصیل‌کرده‌ها مواجه نخواهیم شد که از رشته تحصیلی‌شان خوش‌شان نمی‌آیند و راه بازگشت هم ندارند. تنبلی مردم در شرایط وجود روحیه رقابت سالم و فضای رشد یک‌سان از بین می‌رود و دیگر شاهد تعداد زیادی از افراد نخواهیم بود که تنها غر می‌زنند و می‌نالند.

از همه این‌ها مهم‌تر، با توجه به حرکت جامعه در مسیری که به تصویر کشیده شد، شادی جای غم را خواهد گرفت. لباس‌های شاد و رنگی جای کلونی تیره‌پوشان را خواهند گرفت. پلک‌ها دیگر افتاده نخواهند بود. لب‌های سیاه جای‌شان را به لبخند‌های خوشرنگ امید به زندگی خواهند داد. جنجال‌هایی که بر سر دین شکل می‌گیرد خواهند خوابید و تمرکز مردم به جای پرداختن به موارد واهی، بر نحوه زندگی کردن و بهتر زیستن خواهد بود. بحث‌ها بر سر دین و آخرت و اعتقادات تنها به محافل تخصصی یا افرادی که علاقه ویژه دارند محدود خواهد شد و به‌جز آن هرکسی برای خود اعتقادی دارد که چندان در ارتباطش با دیگران و زندگی‌اش  و نقش‌آفرینی‌اش در جامعه تاثیری ندارد.

با توجه به جمعیت مناسبی که ذکر شد، در چنین جامعه‌ای، شغل برای همه ایرانیان وجود خواهد داشت. افراد حق انتخاب خواهند داشت و مشاغل جایگاه اصلی خود را در پیشبرد جامعه به سوی رفاه و رضایتمندی بیش‌تر به‌دست خواهند آورد. ما صادر کننده کالا و وارد کننده نیروی کار خواهیم شد. همه دوست خواهند داشت که به ایران بیایند. همه دوست خواهند داشت که ایرانی باشند. از هر دین و نژاد و زبانی، همه دوست خواهند داشت که اینجا زندگی کنند. تصور کنید که در چنین جامعه‌ای، سطح رفاه عمومی و رضایت‌مندی از زندگی چقدر بالا می‌رود. تصور کنید که ایران به چه جایگاهی دست خواهد یافت.

تنها راه گام برداشتن به سوی بهبود، شناختن شرایط و لزوم گام برداشتن به سمت آن به شکلی هماهنگ است.