
چند بار در روز ایرانیان به خود و دیگران میگویند: «اینجا ایران است، همین است دیگر، انتظار دیگری دارید؟» چند بار تا به حال شنیدهاید که فلان کالا ایرانی است، بیشتر از این نمیشود از آن انتظار داشت. چقدر به خود و دیگران گفتهایم این تفکر ایرانی است که باعث ایجاد فلان مشکل شده است؟ چند بار خود و دیگران را در قالب چنین لحن و معناهایی ایرانی خواندهایم و واژهی ایران را به عنوان نوعی اتهام یا برچسب منفی به کار بردهایم؟ مشکل ما ایرانیها چیست؟ آیا مادرزادی است؟
این ویرانیِ هویت از کجا میآید؟ وقتی به این مسئله فکر میکنم که مردم جامعهای پذیرفته باشند که تنها به دلیل متولد شدن در آن جامعه متحمل انواع برچسبهای منفی شدهاند، به دنبال دلیلی میگردم که به اندازهی یک نارسایی مادرزادی عمیق باشد. وقتی این پذیرش(در عمل و درسخن) را کنار غرور ملی (گاهی در سخن) میگذارم، مطمئن میشوم که آن غرور تنها یک توهم است اما آن مفاهیم منفی حداقل برآمده از یک عارضهی جدی هستند. ما دچار یک بیماری شدید هویتی هستیم. از هویت خود گریزانیم اما نقطهی مخالف آن را بر زبان میآوریم. میتوانم به جرات بگویم که این مشکل فراگیر است. همهی اقشار در همهی سطوح با این اتهامات آشنا هستند و از آنها استفاده میکنند.
آیا این مشکل در جوامع دیگر هم به همین اندازه وجود دارد؟ مثلا مردم استرالیا یا ژاپن یا آمریکا هم همواره به یکدیگر میگویند فلان مشکل به خاطر استرالیایی یا ژاپنی یا آمریکایی بودن ما است و نباید انتظاری بیشتر از این داشت؟ آیا ملیتشان برایشان تبدیل به یک اتهام پذیرفته شده در ناخودآگاهشان شده است؟
ما از دیگران چه کم داریم؟
میتوانم به مواردی اشاره کنم که تمامی اینها ظواهر هستند نه ریشهی اصلی این بیماری. مثلا اینکه تولیدات داخلی ما نسبت به کشورهای دیگر دنیا از کیفیت پایینی برخوردار هستند. ما ایرانیها به تنبلی و فرار از کار عادت کردهایم، مردمی به غایت دروغگو و دورو هستیم(کافی است تمام مواردی که چیزی را وارونه نشان دادهایم را بشماریم)، بسیاری از افراد شاغل در مراکز تولیدی و خدماتی سر جای خودشان نیستند، زیرساختهای اساسی پاسخگوی جمعیت کشور نیستند، افراد نالایق به مسندهای بالا میرسند، پاسپورت ایرانی در بسیاری از کشورهای معتبر دنیا احساس ناخوشایندی به ما القا میکند، وضعیت اقتصادی و معیشت مردم هر روز بدتر و دشوارتر میشود، بیماریهای روانی هر روز در حال افزایش هستند، سرانهی مطالعه در ایران پایین است و مواردی از این قبیل. تجمع این خصوصیات در ساختار یک کشور حتما دیر یا زود کار را به جایی میرساند که مردم آن کشور از هویتشان احساس دلسردی و ناراحتی کنند.
اما این نارساییها از کجا میآیند؟
هر بیماریای عاملی دارد. با گذاشتن یک چرا قبل از مواردی که در فوق به آنها اشاره شد میشود عامل این بیماری هویتی را هم جستجو کرد. جواب غالب در این مرحله این است که : «حکومت ناکارآمدی داریم» البته این جواب کاملا درست است. با این حال این جواب مانند این است که بگوییم علائم فلان بیماری به این دلیل ایجاد میشوند که سیستم ایمنی بدن از کار میافتد. یعنی هنوز میتوان یک چرا به آغاز پاسخ افزود و یک یا چند نوع ویروس و باکتری را نشانه گرفت. باید از خود بپرسیم این حکومت چرا برقرار است؟ چگونه کار به اینجا کشیده شد؟ چگونه شد که مردم باور کردند تصویر یک شارع مذهبی در ماه دیده میشود؟ چگونه شد که او آنچنان بر گریهها و سیل خروشان مردم و دنبالهروانش سوار شد که هنوز هم با گذشت سالها از مرگش بسیاری عمیقا او را همچنان میپرستند؟ چه عاملی این مردم را چنین سرسپرده و «دست به دامان» کرده است؟ چه عاملی غم را در نهانترین نهانخانههای ذهنمان سرور شادمانی کرده است؟ چه عاملی زندگی کردن در دنیا را (که تولید و توجه به کار و انتخاب عاقلانهی زمینهی کاری و تفریحات را در بر میگیرد) به گوشههای موهوم آسمان تبعید کرده است؟ چگونه است که ما به جای واقعبین بودن رویاپرداز شدهایم و بیعمل؟ دلمان را به جای تلاش برای کسب موفقیت به کدام امداد موهوم غیبی خوش کردهایم؟ چگونه عادت موکول کردن به آینده در ما ایجاد شده است؟ چگونه آنقدر سطحینگر شدهایم که حکومت و ساختار سیاسی و منابع کشوری به بزرگی ایران را به دست ساختاری بسپاریم اما به دنبال صلاحیتش در این زمینهها نباشیم؟ چه عاملی توانسته است اندیشیدن به این حق طبیعی را که چرا فلان ساختار سیاسی مفید است برایمان ناچیز جلوه دهد؟ آری این حکومت عامل بسیاری از نارساییهای اجتماعی است، اما چرا این حکومت برقرار است؟ چرا برقرار شد؟
ما مورد حملهی عوامل مهلکی چون سرسپردگی و استبدادزدگی قرار گرفتهایم.
ما به شکل غمانگیزی در تاریخ کهن متوقف شدهایم. هرچه مظاهر تمدن به ما تزریق میکنند، آن را پس میزنیم. تکنولوژی از اصلیترین مظاهر تمدن است. دمکراسی و انتخابات هم همچنین. ما اینها را پس میزنیم، زدهایم و خواهیم زد، مگر پالایش شویم. تا روزی که پالایش نشویم پس خواهیم زد. باید از شر سرسپردگی(اصلیترینش سرسپردگی مذهبی) و استبداد زدگی خلاص شویم. باید چراغهای عقلانیت را روشن کنیم. باید دست از ستایش بیاساس شاعران کهن که این سرسپردگی را در قالب قداست بخشیدن به موهومات تقویت کردهاند برداریم. باید از این عرفانزدگی افراطی رها شویم. راه دشواری است. دل کندن از دلبسته بودن به موهومات شیرین دشوار است. برکناری ساختار کنونی قدرت و نبرد با آن عوام اصلی این روزها «همنیاز» هستند. هردو شرط لازم هستند. یکی(حکومت) را باید از سر راه درمان برداشت، دیگری را باید اساسی درمان کرد. باید عمل کرد.
سلام
من با مطالب شروع مقالتان موافقم. ولی نتیجه گیری شما من را نتونست که قانع کنه! این که همه مشکلات از ناحیه حکومت است و اینکه تمام مشکلات ما از گور کسی بلند می شود که بیست و اندی سال پیش از این دنیا رفته است! درست است؟! نه حکومت ما از بین مردم انتخاب میشود: استاد دانشگاه، دانشجو، آدم های با سواد، همه در حکومت وجود دارند، و آدمهایی که اینطرف هستند تفاوتی با اونطرف ندارند. ما چگونه توقع داریم که درحالی ایرانیها با «دروغ گویی» مشکل ندارند، اونوقت دولت ما راستگو و یک رو باشد!
امیر جان یک بار دیگر با حوصله مطالعه کن. اصلا چنین منظوری در نتیجهگیری وجود ندارد به نظر من. اتفاقا سوال مطرح شده که ما مشکل اساسی داشتهایم که چنان اتفاقی(در مورد کسی که بیستو اندی سال پیش مرده است) افتادده است. مشکلات اساسی در ادامه ذکر شده اند.
چه خوب که جامعه را به بدن انسان تشبیه کردی. می توان سلولها و عصبها را هم به مردم جامعه تبیه کرد و رگها و سیستم عصبی را محورهای ارتباطی بین مردم. دین افیون توده هاست. تاثیر دین بر جامعه همانند تاثیر ماده مخدر بر بدن انسان دانست. در طول تاریخ آنقدر این ماده مخدر به ما تزریق شد تا سرانجام در انقلاب 57 این ماده مخدر به مغز بدن این بیمار رسید و کنترل ان را در اختیار گرفت. وضعیت جامعه ما بعد از انقلاب، مانند یک معتاد کارتون خواب است. از خود و از آن ماده مخدر(آخوندها) متنفر است اما توان قطع این وابستگی را ندارد و اینگونه تا نابودی پیش میرود. یک مثال: در قدیم که اعتقادات قویتر بود،( وحتی الان) وقتی دو نفر دعوایشان میشد، دیگران برای اینکه جدایشان کنند میگفتند صلوات بفرستید. یعنی بدون اینکه مشکل ان دو نفر حل شده باشد، ان دعوا خاتمه می یافت. در اینجا صلوات مانند یک ماده مخدر عمل میکرد و دردی را که بین دو عضو جامعه پدید امده بود تسکین میداد. خب اگر به ان درد رسیدگی میشد ، وجود ان مخدر بسیار هم مفید میشد. اما زمانی که که استفاده از صلوات( و در کل مذهب) به عنوان درمان و نه مسکن، رواج پیدا کرد . باعث شد که دردها و زخمها باقی بمانند ، پیشرفت کنند و روزی تبدیل به دردی لاعلاج شوند.
با چه هزینه ای؟؟ از دام سلطنت به دام آخوند افتادیم جه تضمینی است که بدتر نشود مشکل ما بیسوادی است و کوری آدم کور با رضایت وبدون مقاومت وحتی اشتیاق دنباله رو میشود ای بابا…
——–
آیا محسن چاوشی از ایران رفت؟؟ ـ۶۹00 کلیک
عصر امروز خبری شوکه کننده ،مبنی بر خروج محسن چاووشی از ایران خبر: در برخی از وب سایت های معتبر منتشر شد، که به سرعت در بین سایت ها پخش شد. نکته جالب این بود که طولی نکشید ايشان اعلام نمودند قصد سفر ندارند!
———-
* لطفا به خبر فوق عنايت بفرمائيد- اين خبر مربوط به هفتم مهر سال نود و يك ميباشد :
توضيح : خبر ياد شده ظرف مدت1 ساعت آمار 7000 نفر بازديد كننده را به خود اختصاص داد ، درحالي كه زير همين خبر از كشته شدن 240 نفر مردم سوري دريك روز ،فقط 16 كليك را بخود اختصاص داد !!
پس بنگريم :
-ايرانيان از كشته شدن روزي 250 نفر مردم سلحشور سوري كه فقط كمي از حقشونو را ميخوان ،شوكه نميشن(در حالي دين و نام همين عربها در ايران مقدس ميدانند!) ولي خبر مسافرت يك خوانند سبك عوام را شوكه كننده ميدانند!
ايرانيان از افزايش انفجاري قيمتها و تنزل واحد ارزي ملي شوكه كه نشدند هيچ !، بلكه ميگن : «افزايش دلار امروز هم ركورد زد» !!! كه بنا برادبيات همين مردم ركوردزدن يك حركت موفق قهرمانيست !
-ايرانيان از تاسي فلاكت هژموني اسلام بر جاي زندگيشون كه شامل روابط نفرت انگيز نظير: صيغه متعه نفقه حد مهر وطي هست شوكه نويشن بلكه مپرستندش!
-ايرانيان از فاجعه اي كه 34 نه ، بلكه 1400 سال به سرشون اومده شوكه نشدند، بلكه گوسفند وار تابعش گرديدند…
– ايرانيان كه عظيم ترين هميتشان بعداز 32 سال ظلم جمهوري اسلامي ، به اصطلاح در قالب جنبشي سبز رنگ رقم زده بود ولي قرار هاي ميتينگشان از 50 نفر هيچگاه نگذشت! و خلاصه از اين امر شوكه نشدند ، بلكه بيشمال گشته مشغول غريزه پرستي خود گشتند …
-ايرانيان از ظلمي كه جمهوري اسلامي فاجعه بار تحميلشان كرد، شوكه نشدند بلكه با مانند آفتاپرست همرنگ جماعت و با مطابعت از حزب دود، هم جهت در راستاي منجلاب اسلامي شدند
-ايرانيان عليرغم ادعا هاي كر كننده اشان راجع به تمدن و فرهنگ بخش اساطير شان ، (نظير خبر :ايرانيان كشمش را اختراع كردند – كه ميتوانيد عنوان خبر را سرچ كنيد) در عين حالي با بررسي ساده خواهند ديد كه در 1000 سال اخير هيچ چيزي جز صدور تروريست و روسپي براي دنيا نداشتند ، ولي از پديده شوكه نشدند بلكه خود را ابرقدرت نظامي و اقتصادي دانستند !!
و هزاران هزران ايراد زير ساختاري ديگر ….
– ايرانيا از اينكه پَستتر از حكومت خود هستند شكه نشدند، بلكه دچار خود بزرگ بيني تاريخي خود گشته و پاي بساط خود را آزاده دانستند ….
-ايرانيان كه تمام مردمان دنيا را كم هوش ميدانند و دچار نژاد پرستي بيمار گونه هستند شوكه نشدند ، بلكه خودر به جامعه كمپرادور مصرفي و مُصرف كه فقط دچار لوكسوري منتجه پول نفت بود با تنها آرزوي داشتن اتوموبيل هاي چند صد ميليوني بوگاتي ، مازارتي هامر …تبديل نمودند …
– ايرانيان سازمان ناسا را بواسطه حضور يك نفر هموطن از اين مردم گريخته شاغل در ناسا، اين سازمان رااز مايملك قطعي خود ميدانند ، تعجب ننموده كه چرا باد چرخ اتومبيلشان كه نيتروژن كمپرس شده است خاك زير گربه و سنگ قبرشان از چين وارد شده
– ايرانيان كه كشورشان را مهد باستاني كشاورزي در جهان ميدانند ، از اينكه پرتقال از عربستان و سيب از اسرائيل و گندم از آمريكا و برنج از تايلند وگوشت از برزيل و تخم مرغ از تركيه و جو از پاكستان ……………… وارد ميكنند شوك نشدند !
ايرانيان كه تنها اعتراضشان در 10 سال اخيربه تغيير نام خليج عربي است ، از اينكه عنوان «خليج » خود يك واژگان عربيست! و آنرا پذيرفتند دچار شوك نشدند و عنواني خليج فارس كه عربي شده پارس هست بسنده كردند ، واقعا داستان چيست ؟!
ايا ايرانيا واقعا همان فرومايگان نيستند ؟!
به من فحش ندهيد ،بلكه كمي بيانديشيد به سرشتي كه كياست انساني را به اين شيوه به گند كشانده متعارض شويد …