این روزها تقریبا همهی جوامع متمدن از رفتاری که اسلامگرایان افراطی در مورد آزادی زن و مرد در روابط به کار میگیرند انتقاد میکنند و آن را رد میکنند. مثلا کسی پیدا نمیشود که تایید کند زنها باید تماما در یک پوشش محصور شوند و تنها یک نفر که شوهر آنها است آنها را ببیند. اصلیترین دلیل این مخالفت نقض شدن حق زندگی کردن آن زن و تملکش بر بدن خویشتن است. با این حال هنوز در تمام جوامع این حق تملک در سطوح پایینتری همچنان موضوع بحث است. این بحث البته جایی پیش میآید که بحث «حق تملک» با رعایت انتخابی اشتباه گرفته شود. مثلا یک زن در جوامع افراطی اسلامی نمیتواند انتخاب دیگری داشته باشد اما در مثالهای امروزی که این بحث شکل میگیرد حداقل این مورد دیگر وجود ندارد.
بحثها بسته به ذهنیت آدمها در سطوح متفاوتی شکل میگیرند. اما اینجا تمرکز بر دلخور شدن و درخواست کردن به جای اجبار است. ممکن است کسی از اینکه طرف مقابلش دیگری را در آغوش بکشد ناراحت شود، برای کسی دیگر مرز ناراحتی همبستری باشد و برای کسی تنها رابطهای عمیق و عاشقانه. با این حال در تمام این موارد معمولا در جوامع متمدن موضوع اجبار در این زمینهها منتفی شده است. از این نظر قیاس این موارد با جوامع افراطگرا چندان درست نیست. گرچه میتوان اجبارهای عرفی را مانند وابستگیهای مالی به میان کشید، اما این اجبارها نیز معمولا با قوانین حمایتی موجود منتفی میشوند و آنقدر قدرتمند نیستند که راه را برای آن قیاس مذکور باز کنند. لذا بحث مجبور بودن در اینجا منتفی است.
در این شرایط، معنای با هم بودن یا پارتنر بودن چیست؟ آیا صرفا یک بیان لفظی است؟ زندگی کردن در یک خانه است؟ برقراری رابطهی جنسی تنها با طرف مقابل است؟ دوست داشتن به شکلی منحصربه فرد است؟ تمام این موارد دارای قابلیت قرار گرفتن در جایگاه یک محدودیت هستند. مثلا هر دو نفری میتوانند با یکدیگر باشند و خود را پارتنر همدیگر بدانند اما انحصار برقراری رابطهی جنسی را یک محدودیت بدانند. این انحصار ممکن است یا هم به مهمانی رفتن باشد، یک لبخند ملیح باشد، ممکن است گرفتن یک کادو از کسی دیگر باشد، ممکن است بوسیدن باشد و ممکن است دوست داشتن باشد. اما اگر هیچ چیز نباشد و هر چیزی که دو نفر منحصرا برای یکدیگر ارائه میکنند در جایگاه یک محدودیت آزار دهنده قرار بگیرد، آنگاه این سوال پیش میآید که معنای در رابطه بودن و پارتنر بودن چیست؟ در چنین شرایطی همهی انسانها در عمل پارتنر یکدیگر نیستند؟
از طرفی دیگر، بحثهایی مانند احساس امنیت در این مورد دخالت میکنند که از اصیلترین خصوصیات جانداران زنده است. هر موجودی برای فراهم آوردن امنیت خودش تلاش میکند که این در چند سطح رفتاری که وابسته به تکامل یافتگی آن موجود است دیده میشود. برای انسانها در جوامع امروزی، این موضوع وارد رابطهها نیز شده است. دلیلش این است که دو نفری که با هم رابطهای آغاز میکنند، بسیاری از ابعاد زندگیشان با توجه به آن تغییر میکند. این از خصوصیات سیستمی است که گرهای که لینکهای بیشتری دارد، تاثیرگذاری بالاتری هم دارد. بنابراین بسته به دیدگاهی که افراد نسبت به احساس خطر دارند، میزان نگرانیشان نسبت به پدیدههای متفاوت تغییر میکند. این احساس خطر میتواند دوباره به صورت موازی در کنار مرزهای تعریف رابطه قرار بگیرد. مثلا کسی وقتی طرف مقابلش از کسی کادویی دریافت میکند احساس خطر میکند، کسی با سردمجازی طرف مقابلش، دیگری با برقراری رابطهی جنسی طرف مقابلش با یک شخص دیگر. گرچه این احساس خطر دقیقا همان موضوع تعریف در رابطه بودن نیست، اما به خوبی بر چارچوبهای بنیانی این تعریف استوار میشود.
با این توضیحات، میتوان آدمها را به چند دسته طبقهبندی کرد. قبل از هرچیز دو دستهی اصلی وجود دارند. یک دسته آنهایی هستند که معتقدند در رابطه بودن هیچ شرطی ندارد و نباید داشته باشد. باید از این افراد پرسید در رابطه بودن چیست؟ یک خواسته است که در لحظه ایجاد میشود و در لحظه ممکن است برود و هیچ شکل و شمایلی ندارد و ممکن است همزمان چندگانه هم باشد؟ وقتی هیچ شرطی نباشد، یعنی در نهایت داشتن رفتار مشابه با هر تعداد آدم در لحظه نیز نباید یک شرط باشد. اینجا در رابطه بودن با کسی خودبهخود نقض میشود. از طرفی درصورتی که تنها و تنها یک رفتار منحصر به فرد برای در رابطه بودن ارائه گردد، بلافاصله تبدیل به یک شرط میشود که آن فرض اول را نقض میکند. لذا این نظریه در هر حال به نظر خود متناقض میآید و بیشتر شبیه به نوعی راه فرار از دست عدم انطباقهای بزرگ رفتاری و فکری است که آدمها با یکدیگر دارند. مگر اینکه اینطور بپذیریم که این افراد در واقع معتقدند که آنها با همه در رابطه هستند و با هیچ کس هم نیستند. هر کار که بخواهند باید انجام دهند و در لحظه با هرکس بخواهند میتوانند هر رفتاری انجام دهند و با هر تناوبی که میپذیرند نظراتشان و رفتارشان را تغییر دهند. اینچنین تعریفی پذیرفتنی است و البته با طبیعت انسانی هم سازگار است اما به شرطی که دیگر موضوع در رابطه بودن منتفی شده باشد. یعنی طرفداران این نظریه باید به صراحت اعلام کنند که در رابطه بودن معنایی ندارد و آنها تنها ممکن است مدتی یا لحظهای را بخواهند با کسی بگذرانند.
اما دستهی دوم که باور دارند در رابطه بودن شرایطی دارد و تعاریفی دارد، خود به چند دسته تقسیم میشوند. یک دسته آنهایی هستند که این شرایط را بر اساس عرف و قوانینی اجتماعی و آموختههای موروثی پذیرفتهاند. این افراد معمولا از فکر کردن به رهایی کامل محروم بودهاند و در واقع تن دادنشان به مرزها و شرایط ناآگاهانه است. به این معنی که ممکن است روزی به آن رهایی بیندیشند، شرایطش را داشته باشند و آن را برگزینند. یا ممکن است روزی که به آن میاندیشند، آگاهانه شرایطی را در نظر بگیرند. دستهی دوم افرادی هستند که آگاهانه انتخاب کردهاند، معمولا این افراد کسانی هستند که یک دوره رابطهی ناآگاهانه را تجربه کردهاند، سپس اندیشیدهاند، آنگاه یا پس از گذراندن یک دورهی رهایی کامل، یا بلافاصله پس از دورهی ناآگاهانه، به شرایط آگاهانهی خود رسیدهاند و بر آن اساس با کسی رابطه برقرار میکنند. حتی ممکن است این «کسی» تبدیل شده باشد به «کسانی» که باز این نیز آگاهانه است. معمولا افرادی که ابتدا مقید به مرزهای عرفی و موروثی بودهاند، سپس رهایی کامل را نیز تجربه کردهاند و درنهایت به این نتیجه رسیدهاند که رابطه را باید تعریف کنند، مرزهای مشترکی با طرف مقابلشان داشته باشند، به روابط پایدار میرسند. همانطور که اگر یک حساب سرانگشتی بکنیم پیدا است، درصد این افراد در جوامع زیاد نیست.
در رابطه بودن به شکلی آگاهانه، حتما یعنی تعریف شرایط و مرزهایی که آزاردهنده نیستند چرا که مبتنی بر انتخاب بین «زندگی کردن بیقید و بند و بیشرط» و «داشتن یک رابطه» بوده است. اینجا واژهی انتخاب بسیار مهم و حیاتی است. اگر افراد این مورد را انتخاب کرده باشند و طرف مقابلشان را کاملا از این شروط آگاه کرده باشند و به آگاهی و انتخاب طرف مقابلشان نیز واقف باشند، آنگاه زندگی با یار خوش است! چنین زندگیای را میتوان عاشقانه خواند. با این وجود، رفتار انسانها همواره دستخوش تغییر است. ممکن است کسی از حالتی به حالت دیگر تغییر عقیده بدهد. با این حال برای افراد دستهی آخر، این احتمال کمتر است.
بسیاری از ما وقتی زوجی را میبینیم که پس از گذراندن سالهای بسیار همچنان در کنار هم شاد و آرام هستند، آنها را تحسین میکنیم و ما نیز احساس آرامش میکنیم. این احساس آرامش و تحسین، از جنس ستودن یک موفقیت است. موفقیت در انتخاب. هرچند ممکن است آن زوج مراحل مختلفی را هرگز نگذرانده باشند، نتیجهای که بر حسب اتفاق هم به دست آوردهاند ستودنی است. این روزها دیگر این نتیجه بر حسب اتفاق به دست نمیآید. یا لااقل با احتمال ناچیزی رخ میدهد. برای همین معمولا درصد بالایی از افرادی که از روابط عرفی و موروثی خارج میشوند و به هر شکل تصمیم میگیرند رابطهای آگاهانه داشته باشند، تنهای میمانند، سختگیر میشوند و درنهایت ممکن است با اجبار تن به رهایی نامطلوبی بدهند که آنها را کم و بیش میرنجاند. بنابراین به نظر میرسد تنها دو دستهی خاص از آدمها در این زمینه به آرامش و راحتی نسبتا پایدار در زندگی میرسند. یکی آنهایی که آگاهانه زندگی کردن بی قید و بند را برگزیدهاند و به همان روش زندگی میکنند. این افراد دیگر به دنبال هیچ رابطهای نبوده و هیچ شرایطی آن ها را نمیآزارد. معمولا هم بسیار کم هستند چرا که دوست داشتن، دوست داشته شدن، تعلق داشتن، داشتن احساس منحصر به فرد به دیگری و احساس منحصر به فرد بودن برای دیگری بسیار قدرتمند بوده و به دنبال آدمها میآیند. لذا افرادی که هنوز این نیازها را احساس میکنند، از آدمهای شاد و آرام به شمار نمیروند و در واقع در حال فریب دادن خودشان هستند که این رنج را با از این شاخه به آن شاخه رفتنهای پیاپی و ایجاد روابط مقطعی با فریفتن دیگران التیام میبخشند. اما آنهایی که واقعا چنین نباشند، از آزادی و رهاییشان همواره لذت خواهند برد. دستهی دیگر آن هایی هستند که آگاهانه مرزها و شرایط تعریف یک رابطه را تعیین کردهاند، انتخابشان را کردهاند و در عین حال توانستهاند شرایط مطلوبشان را فراهم کنند و در آن شرایط زندگی میکنند.
پ ن : مردان و زنان سرکشی که بسیار آسیب دیدهاند و آسیب رساندهاند، روزی که انتخاب میکنند با یار زندگی کنند، بهترین یارها هستند.