اگر به پروفایلهای فیسبوکی (به طور عام) ایرانیان نگاهی بیندازیم، متوجه میشویم که رفتار مذهبی و همینطور فرهنگی مردسالارانه ایرانی همچنان زنده و تنومند مانده است. رفتاری که برآمده از تفکری است که زنان را مرواریدهای پیچیده در صدف میداند که چشم دیگران از عیارشان و لابد اعتبار و ارزششان میکاهد. البته مسئله به این سادگی نیست که آن را تنها با یکی دو مورد خلاصه کنیم یا در برابر چنین ادعایی استدلال کنیم که بسیاری از زنان ابایی ندارند یا حداقل باوری ندارند که مروارید در صدف هستند ولی ناگزیر به رعایت معیارهای عرفی هستند. پیچیدگی مسئله اینجا است که این معیارها گویی با نسبتی نه چندان متفاوت با سالهای گذشته آن تفکر «مروارید در صدف» را پابرجا نگه داشتهاند.
زیباییهای زنانه همچنان در تیررس چشمهای عرف هستند. درست است که نمیتوان کسی را سرزنش کرد که چرا از این عرف بالاتر نمیرود، اما این هم درست است که میتوان همه را سرزنش کرد که چرا اگر به این فراتر رفتن باور دارند، وقتی کسی چنان میکند او را سرزنش میکنند؟ ماجرای فمنیستهای لبقرمزی که «گلشیفته فراهانی» را «فاحشه» میدانند بزرگترین جلوهی حضور قدرتمند رفتار مردسالارانه است که آنچنان نهادینه شده که حتی بسیاری از دختران در عمل و سر بزنگاهها سرسپردگی به آن را به سطح میآورند. هنوز در میان زوجها(با هر نسبت یا عنوانی) حساسیت بیشتر روی لباس و عکسهای به اشتراک گذاشته شدهی خانمها است. حتی زمانی که بر سر آشنا و غیر آشنا بودن بینندگان پروفایل فیسبوک بحث میشود، معمولا محور بحث عکسی است که خانم به اشتراک گذاشته است نه آقا.
جدای از اینکه برگردیم به تاریخ و ریشههای این تمرکز حساسیت را بررسی کنیم یا در مورد خوب و بد بودنش قضاوت کنیم، به جرات میتوانیم حضور پررنگ این رفتار را در حال حاضر تایید کنیم. این ماجرا وقتی بیشتر غمانگیز میشود که مسئلهی مهم پرداختن به چرایی و چگونگی معیارهای عرفی در جوابهایی مانند «نباید گاو پیشانی سفید شد» گم میشوند. نه این که بگوییم باید گاو پیشانی سفید شد، نه؛ اما میشود آن چرایی و چگونگی را وارد گفتمان عمومی کرد. این درحالی است که بزرگترین جبههگیریهای همراه با تعصب و فرار از اندیشیدن و گفتمان دقیقا در همین مرحله به چشم میخورد. اصولا حتی میشود گفت کار به آنجا نمیرسد و نیرویی که عادتها و ارزشهای موروثی در برابر این گفتمان ایجاد کردهاند آنقدر قدرتمند است که افراد از پیش فرارشان را کردهاند و گفتمان را ترک کردهاند.
بنابراین تفطهی زوال اجتماعی مرتبط با داستان مردسالاری نوین در جامعهی ما، بیش از هرچیز سلطهی پیروزمندانهی سنتگرایی بر گفتمان تغییر(که خارج از تعصب باشد) است. به نظر میرسد لازم است که این گفتمان عمومی بشود تا آرام آرام بشود عرف را اندکی به سمت آنچه که در قالب نوعی ژست تحت عنوان حقوق زنان یا فمینیسم بر زبان میآید به حرکت درآورد. این ماجرا ریشه در فرهنگ ما دارد. به جرات میتوانم بگویم بسیاری از ما به آن دچار هستیم و تحت تاثیر عرف، ناخودآگاه حق بیشتری در این زمینه برای مردان قائل میشویم. بر اساس سطح مطالعه و نحوهی ارزشگذاری افراد، شدت این اختلاف متغیر است. بعضا حتی دیده میشود که خانمها از داشتن پروفایل محروم هستند در حالی که همسرانشان وقت زیادی را در فیسبوک میگذرانند. این تفاوت را هم با این بهانه که من با رفیقهای خودم صحبت میکنم و عکس من کسی را جلب نمیکند و تو همهی فعالیتهای من را میبینی توجیه میشوند. حتی در موارد وخیمتر پاسخ این است که چه معنی دارد زن در اینترنت با این و آن صحبت کند؟ در مواردی هم آقایان منطقیتر چون نمیتوانند از دام معیارهای موروثی بگذرند، خود نیز پروفایلشان را پاک میکنند یا اصلا نمیسازند. آیا اینها اشکال دیگری از همان «اندرونی» نیست که این روزها الکترونیکی شده است؟
به نظر میرسد چاره فقط گفتمان است. باید گفتمان منطقی با مشارکت افراد آگاه در لایههای بالاتر جامعه و مشارکت عمومی در سطح عام به همراه دستآوردهای علمی رونق بگیرد. این فرار باید متوقف شود. مثلا به جای اینکه مردی پروفایل خودش را حذف کند یا مشارکتش را در بحثها کم کند، واقعا از رفتار مشابهی که همسرش انجام میدهد رنج نبرد. رنج نبردن مستلزم روشنبینی و وقوف به واقعیت است. البته در این میان از هم پاشیدگی عاطفی در عصر جدید و آثار مخربش که به نام آزادی دامنگیر جوامع شده است و میلیونها انسان بیمار ایجاد کرده است که با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارند هم مانع بزرگی است که آن بحث مفصل و مستقلی است. اما با در نظر گرفتن وجود راهکارهای مواجه شدن با آنگونه موارد، آغاز گفتمان مذکور در زمینهی مقابله با اندرونیهای عصر جدید لازم است.
پ ن: هجوم مردان به پروفایلهای زنان در فیسبوک و تعریف و تمجیدهای بیمورد یا تعداد دوستان زیاد پروفایلهای زنان نیز نشانهی دیگری از مردسالاری و حضور مفهوم «مروارید در صدف» بودن زنها است.