شیشهها میلرزند. شیشهها ماحصل تلاش دانشمندان هستند. دزدگیرهای ماشینها در کوچه و در پارکینگها به صدا در میآیند. دزدگیرها را متخصصین الکترونیک ساختهاند. صدای خشداری از بلندگو میگوید: «آقا! نوکرهاتو ببین اومدن نوکریشونو ثابت کنند.» بلندگوها هم حتی ماحصل تلاشهای علمی هستند. لابهلای آوازهای گوشخراشش، صدای مردمی که پیاده به دنبالش راه افتادهاند به گوش میرسد. این مردم با علم میانهای ندارند. ظاهرا کسانی با دزدیدن واژه «عالم» از آنها، علم را از دسترسشان خارج کردهاند. بعضی از حاضرین اطزاف بلندگو، از مسائلی صحبت میکنند که ربطی به حرفهای گوینده بلندگو ندارد. گویی بلندگو را از برند. تعدادی در وسط بر سروسینه خود میکوبند و مسخشدگیشان را با صدای دهل تنظیم میکنند. بلندگو چندبار به آنها یادآوری میکند که سگ درگاه فردی به نام حسین هستند که همه عالم دیوانه او است. بعضیها از پنجره پایین را نگاه میکنند و تنها چیزی که به ذهنشان نمیرسد، دزدگیری است که روی ماشینشان نصب کردهاند. کودکان رویاهای متعالی در سر میپرورانند تا در ناخودآگاهشان تخم چرکین جهل کاشته شود. تخمی که ذهن را فاسد میکند و شادمانی را به یغما میبرد. میبرد، میدزدد و به جیبهایی میریزد که آنسوتر، بر منبری نشستهاند.
من از طبقه چهارم نظارهگر این دزدی آشکار خیابانی هستم. میخواهم فریاد بزنم که آی مردم، به صدای دزدگیرها گوش بدهید. دزد آمده است. همین الان را میگویم. همین الان، دزد دارد آزادی و شادمانی و اندیشه شما را میبرد. اما دریغا از من که جراتش را نداشتم خودم را به دسته زامبیها نشان دهم. ویروسی آنها را آلوده کرده است. آنها وقتی بچه بودند، از پنجرهها پایین را نگاه میکردند، پدرومادرشان بر سرهایشان روبانهای رنگی میبستند و داستانهای دلاوریهای خونین را در رویاهایشان میپروراندند. آنها سخت آلوده شدهاند. با خود نمادهایی از روزگار کودکی بشر بههمراه دارند. آنها احتمالا زبان من را متوجه نخواهند شد. آن لشکر زامبیها، در نهایت همه جا را خراب خواهند کرد، مگر دارویی برایشان پیدا شود.
ولی اندیشه عزیز مقابل لشکر زامبی ها باید ایستاد و این ایستادن ما به بار نشسته است چنانکه هر روزه تعداد بیشتری از ایرانیان را می بینم که به جبهه ما میپیوندند و از چنگال نا اگاهی نجات پیدا می کنند پس باید با تمام قوا در راه اگاه کردن مردمان کوشید کاری که شما به زیبایی با قلم شیرین خود انجام میدهید