بایگانی برچسب‌ها : دمکراسی

برای مردم لیبی، به خاطر چشمان این کودک!

وقتی خبر مربوط به اعلام رسمی وضع قوانین شریعت اسلامی در لیبی را شنیدم، بی اختیار یاد عکس‌هایی افتادم که کودکان لیبیایی را در حالی که نوشته‌ای آزادی‌خواهانه را بلند کرده بودند به تصویر می‌کشیدند. به یاد فاصله بزرگ آن‌ها از واژه وسیع و پیچیده آزادی که آن کودکان سنگینی‌اش را در سبکی‌های آن کاغذها گم کرده بودند. می‌خواهم به نوبه خودم از روشنفکران و مردم لیبی بخواهم که به ایران نگاه کنند و پند بگیرند. راه رفته ما را نروند تا در آینده شرمنده چشمان امیدوار این کودکان نشوند. بگذارید اسلام دین‌تان باشد نه حکومت‌تان. مگذارید که شارعین پای‌شان به ساحل‌های نفتی باز شود. جیب‌های این جماعت پرنشدنی است، خشونت‌شان مثال زدنی است و دروغ‌گویی‌های‌شان تمام نشدنی!

کشوری که دارای ذخایر بزرگ نفتی است، قاعدتا مورد توجه غرب قرار خواهد گرفت. آن‌ها بو می‌کشند و به سمت مملکت شما خواهند آمد. چه خوب است که در قبال این نفت، از آن‌ها ملزومات برقراری نظام‌های اجتماعی مترقی را دریافت کنید نه این‌که با وضع قوانین محدود کننده اسلامی در جایگاه قوانین کیفری و حقوقی، راه را بر رشد فرهنگی و بسط آزادی‌های مدنی ببندید. یک نظام سکولار حتما می‌تواند هم ملزومات انجام اعمال دینی را برای شهروندان فراهم کند و هم می‌تواند از جهت دیگر که ذکر شد محدودیت‌ها را از بین ببرد.

امروز کشور ما درگیر مسائل سخت و طاقت‌فرسایی است که از محدودیت‌های اجتماعی و عقیدتی آغاز شده و تا رویارویی با جامعه جهانی و احتمال بروز جنگی خانمان سوز هم پیش‌رفته‌اند. این مشکلات ناشی از اشتباهی است که ما 32 سال پیش وقتی که در موقعیت کنونی شما بودیم مرتکب شدیم. توضیح این موارد برای شهروندان در کشور شما کار دشواری نیست. آنان که می‌گویند لاجرم می‌بایست حکومت اسلامی تجربه شود تا زشتی‌هایش هویدا شوند در اشتباهند. می‌توان در جوار یک حکومت سکولار به آرامی شهروندان را متوجه لزوم احترام به عقاید کرد. من فکر می‌کنم کسانی که این نسخه را برای شما پیچیده‌اند، از باروری فکری شما و رسیدن به توان رقابت با خودشان در هراسند. من فکر می‌کنم از این‌که شما یک بازار مصرف تمام عیار نباشید در هراسند.

تنها اگر کمی چشم‌های‌تان را بگشایید و سرنوشت ایران را ببینید، این آیینه فردا شما را از هزاران حسرت و اندوه و پشیمانی و شرمندگی نجات خواهد داد. ما آیینه آینده شماییم.

بیایید بر نقاط اشتراک توافق کنیم

توضیح:  این نوشته تلاشی است به منظور استفاده از شرایط طلایی که در حال حاضر برای دلسوزان واقعی ایران و انسانیت به‌وجود آمده است. این شرایط عبارت است از: «وجود فضای مناسب برای بحث در مورد شکل‌گیری اتحاد بین اپوزیسیون ایران به منظور رسیدن به فردایی بهتر برای جامعه ما که به نظر من بزرگترین دست‌آورد جنبش سبز است.» به نظر من وقت آن رسیده است که از تک‌نوازی‌ها فاصله بگیریم و به جای برخوردهای احساسی، تلاش کنیم تا یک جریان محکم پیش‌رونده که از زیربنای فکری قوی و دورنمای دقیقی از اهداف کلان و میانه بهره می‌برد، شکل بگیرد. به این منظور، لازم است که برسر این دورنما و وضعیت موجود و چالش‌های عمده توافق شود.

تشریح لزوم حرکت به سوی بهبود

من فکر می‌کنم که وجود دورنمای مطلوب از ایران آزاد، برای گام برداشتن به سوی آن لازم است. ما باید بدانیم که به چه سمتی حرکت می‌کنیم و چرا! به نظر من رسیدن به ایرانی با فردایی بهتر، بدون وجود یک نظام سکولار و دمکرات مبتنی بر انسانیت و مخصوصا با وجود یک نظام مذهبی، نشدنی است. اما گام برداشتن به سوی ایجاد یک نظام دمکرات و سکولار هم بدون داشتن آگاهی از لزوم گام برداشتن به سوی‌آن در سطح عمومی، نشدنی است. پس به نظر من ابتدا باید خصوصیات شرایطی را که به آن می‌خواهیم برسیم شرح بدهیم. باید توضیح بدهیم که آن شرایط چرا بهتر است و الان چه مشکلاتی وجود دارند. سپس باید قادر باشیم ریشه‌های وجود شرایط بد فعلی را شرح بدهیم. سپس باید ارتباط بین حضور یک نظام سیاسی مطلوب وشرایطی را که باید به آن برسیم شرح بدهیم.

هم‌راستایی و یک‌زبانی

این شرح دادن‌ها، اگر از سوی یک اپوزیسیون دلسوز و متحد باشد و اگر در سطح عمومی و به زبان عمومی باشد، آن‌گاه ما آغاز به حرکت در مسیر اصلاح خواهیم کرد. این کارها را چه کسی باید انجام دهد؟ ما چقدر برنامه‌های دقیق و تحلیل‌های چالش برانگیز و در عین حال امیدبخش، از رسانه‌های اپوزیسیون ارائه کرده‌ایم؟ منظور تلاش‌هایی است که بیننده یا خواننده را دقیقا متوجه لزوم تلاش به حرکت کند. و مهم‌تر از آن، هرگز تلاش‌ها هماهنگ و هم‌راستا نبوده‌اند. اگر یک محور مستقل وجود داشته باشد که بتواند حمایت نسبی و گام‌به‌گام کشورهای صنعتی را با خود همراه کند، برنامه‌ها و تلاش‌ها قطعا موثرتر خواهند بود و از این پراکندگی و سرآسیمگی نجات خواهیم یافت.

محورهای اشتراک

بحث توافق بر سر مشترکات، اولین مانع حرکت در شرایط فعلی است. بارها در زمانی که جنبش سبز درخیابان بود به این مورد اشاره شد و هرکسی این مشترکات را از زبان خودش تفسیر می‌کرد. تقریبا همه حرف‌شان این بود که بیایید بر مشترکات بپردازیم و اختلافات را فراموش کنیم. تا اینجا خوب بود. اما وقتی صحبت از این می‌شد که این مشترکات چه هستند، مشکلات آغاز می‌شدند. بسیاری از مواردی که به عنوان مشترکات مطرح می‌شدند، درواقع اختلافات بودند! بدیهی است که وقتی ما از مشترکات یک ملت سخن می‌گوییم، نباید از اصول انسانی و ملی فراتر برویم. ما از مردم یک کشور صحبت می‌کنیم. پس باید آن‌چه را که بین همه این مردم مشترک است به عنوان نقاط اشتراک بپذیریم. این مسئله بسیار واضح است. بدیهی است که مثلا صحبت کردن از یک نژاد خاص به عنوان مشترکات یک ملت که نژادهای مختلفی را در بر می‌گیرد، جمع نقیضین است. یک تضاد منطقی است.

مثلا در کشوری که ترک و آریایی و عرب و غیره زندگی می‌کنند، ترک بودن یک نقطه اشتراک نیست. در مورد مذهب هم همینطور است. در کشوری که شیعه و سنی و مسیحی و بی‌دین و یهودی و غیره زندگی می‌کنند، تشیع یک وجه اشتراک نیست. متاسفانه منشوری که مهندس موسوی در آن زمان برای جنبش منتشر کرد، حاوی چنین تضاد منطقی کارخراب‌کنی بود. در آن منشور، تشیع و میراث‌داری خمینی به عنوان هویت جنبشی ارائه شد که ادعا می‌شد فراگیر است و بر نقاط اشتراک مردم ایران تاکید دارد. هنوز هم هستند کسانی که یک وجه اختلاف(تشیع) را وجه اشتراک می‌نامند. باید به شکل اساسی از این مباحث عبور کنیم. یک اپوزیسیون متحد و قدرتمند، باید تنها به نقاط اشتراک عمومی و ملی تکیه کند چون بحث ما در مورد انسان‌هایی است که در کشور ایران زندگی می‌کنند. اگر بحث در مورد یک حرکت جهانی بود، آن‌گاه صحبت در مورد ایرانی بودن هم یک محور اختلاف بود، نه اشتراک.

بنابر این باید به موارد مشترکی چون حقوق بشر، برابری همه ایرانی‌ها با یکدیگر و بهره‌مندی‌شان از منابع و شرایط رشد یکسان نکیه شود. بهره‌مندی یکسان انسان‌ها از هر دین و نژاد و زبانی. نمی‌توانیم این حرف را بزنیم ولی درکنارش بگوییم هویت جنبش ما مذهبی است! نمی‌شود که یک جنبش مذهبی، جنبش یک بی‌دین و یک سنی و یک یهودی هم باشد. این یک تناقض منطقی است. در عوض ما مفاهیم بلند و انسانی مشترکی داریم که برای همه انسان‌ها محترم هستند. مثلا برابری انسان‌ها و توجه به مبانی انسانیت. امتیاز قائل نشدن برای دین و رنگ و نژاد و از این دست مسائل. نقاط اشتراک باید واقعا بین همه ایرانی‌ها مشترک باشند.

تعامل اپوزیسیون با کشورهای غربی

چون این مورد ارزش حیاتی دارد، به نظرم بد نیست که به آن اشاره بشود چون وجود یک اپوزیسیون متحد و قوی حتما می‌تواند به خوبی تعامل با قدرت‌ها را مدیریت کند. به نظر شما چه کسانی از رسیدن ایران به روزگار خوبش هراس دارند؟ آمدن آن روز به زیان کیست؟ جدای از حکومت ما که الان مجموعه‌ای از بی‌لیاقتی‌ها و انتخاب‌های نادرست است و از افرادی تشکیل شده است که سهم دیگران را تصاحب کرده‌اند، هستند دیگرانی هم که از رسیدن ایران به روز خوبش متضرر خواهند شد. صحبت سر دشمنی و یا مباحث پوسیده استعمارگری سنتی نیست. اما اگر شما می‌توانستید نیروی کار ارزان داشته باشید که منت کارکردن برای شما را بکشند و بتوانید هر طور هم که می‌خواهید به آن‌ها امرو نهی کنید، آیا نگران از دست دادن آن نیروی کار نمی‌شدید؟ ما در حال حاضر صادر کننده نیروی کار متخصص و با سواد به کشورهای صنعتی هستیم.

اما این همه ماجرا نیست. خوشبختانه آن شعری که سعدی سروده است، جدای از اینکه از جنبه انسانی و عاطفی درست است، از نگاه سیستمی هم کاملا درست است. بنی آدم اعضای یک‌  پیکرند! بلی؛ وقتی در گوشه‌ای از جهان تعدادی مردم به بدبختی دچار شوند، این بدبختی لاجرم به جاهای دیگر دنیا سرایت می‌کند. بنابراین معضلاتی که شرایط سخت زندگی در کشوری چون ایران و یا بدتر از آن، افغانستان ایجاد می‌کند، به همراه مهاجران و واکنش‌های این جوامع به سختی، به دنیای غرب هم کشیده می‌شود. همین الان هم کشیده شده است. این انتقال درد به این دلیل است که جامعه بشری، دقیقا مانند بدن یک آدم، به شکل یک سیستم به‌هم پیوسته در آمده است و در چنین شرایطی، چو عضوی به درد آورد روزگار، لاجرم و لاجرم، دگر عضوها را نماند قرار! غربی‌ها متوجه این مورد شده‌اند. کشورهای صنعتی به خاطر دچار نشدن به این درد لاجرم هم که شده، از خیر آن نیروی کار ارزان خواهند گذشت. حداقل این‌که اگر درد شدید باشد چنین خواهند کرد.

نگاه کشورهای صنعتی به پیشرفت جوامعی چون ایران، نگاهی همراه با احتیاط و دودلی است. پس ما باید اپوزیسیونی متحد داشته باشیم که در تعامل پیوسته با آن‌ها باشند و راهکارهایی بدهند که همه ترس آن‌ها از عقب‌ماندگی ما و انتقال درد را تقویت کند و هم نگرانی‌شان از نابودی بازار مصرف و نیروی کار ارزان را رفع کند. راه‌هایی هست در این زمینه که یک اپوزیسیون متحد و دلسوز را قادر به ایجاد تعامل مثبت با کشورهای صنعتی می‌کنند.

یک دورنمای پیشنهادی

تصور کنید که در کشور ما یک جمعیت چهل تا پنجاه میلیونی زندگی کنند و نظام سیاسی دمکرات و سکولار باشد. کارهای فرهنگی برای ارتقا سطح عمومی آگاهی نسبت به فرهنگ زندگی مدرن و بها دادن به انسانیت مورد توجه جدی قرار بگیرد و روابط ما با کشورهای دنیا خوب بشود.

من مطمئنم با تجربیاتی که ایرانی‌ها از تاریخ دارند و با توجه به منابع بسیاری که ایران در اختیار دارد، این اتفاقات با وجود چنین شرایطی رخ خواهند داد:

اقتصاد آزاد رونق خواهد گرفت. نخبگان در جامعه می‌مانند و اگر کسی هم تنها به خاطر علاقه شخصی‌اش و یا کسب مهارتی تخصصی به کشوری دیگر برود، با احترام و بزرگی خواهد رفت. اگر مشکلی در آن کشور برایش پیدا شود، سفارت ایران حامی او است. دیگر شاهد ایرانیان بی‌پناه در کشورهای خارجی نخواهیم بود که با مشقت ‌های زیادی روبه‌رو می‌شوند و مثلا اگر یک مورد درمانی برای‌شان پیش بیاید، اگر از درد بیماری نمیرند، غم مخارج درمانی آن‌‌ها را دق بدهد. انتخاب‌ها و احراز مشاغل وابسته به شایستگی افراد خواهند بود و دیگر حاجی‌های تسبیح به دست به آسانی به متخصصان امر و نهی نخواهند کرد. نظام آموزش و پرورش به گونه‌ای اصلاح می‌شود که افراد از ابتدای دبیرستان بدانند که چه می‌خواهند. دیگر با درصد عظیمی از تحصیل‌کرده‌ها مواجه نخواهیم شد که از رشته تحصیلی‌شان خوش‌شان نمی‌آیند و راه بازگشت هم ندارند. تنبلی مردم در شرایط وجود روحیه رقابت سالم و فضای رشد یک‌سان از بین می‌رود و دیگر شاهد تعداد زیادی از افراد نخواهیم بود که تنها غر می‌زنند و می‌نالند.

از همه این‌ها مهم‌تر، با توجه به حرکت جامعه در مسیری که به تصویر کشیده شد، شادی جای غم را خواهد گرفت. لباس‌های شاد و رنگی جای کلونی تیره‌پوشان را خواهند گرفت. پلک‌ها دیگر افتاده نخواهند بود. لب‌های سیاه جای‌شان را به لبخند‌های خوشرنگ امید به زندگی خواهند داد. جنجال‌هایی که بر سر دین شکل می‌گیرد خواهند خوابید و تمرکز مردم به جای پرداختن به موارد واهی، بر نحوه زندگی کردن و بهتر زیستن خواهد بود. بحث‌ها بر سر دین و آخرت و اعتقادات تنها به محافل تخصصی یا افرادی که علاقه ویژه دارند محدود خواهد شد و به‌جز آن هرکسی برای خود اعتقادی دارد که چندان در ارتباطش با دیگران و زندگی‌اش  و نقش‌آفرینی‌اش در جامعه تاثیری ندارد.

با توجه به جمعیت مناسبی که ذکر شد، در چنین جامعه‌ای، شغل برای همه ایرانیان وجود خواهد داشت. افراد حق انتخاب خواهند داشت و مشاغل جایگاه اصلی خود را در پیشبرد جامعه به سوی رفاه و رضایتمندی بیش‌تر به‌دست خواهند آورد. ما صادر کننده کالا و وارد کننده نیروی کار خواهیم شد. همه دوست خواهند داشت که به ایران بیایند. همه دوست خواهند داشت که ایرانی باشند. از هر دین و نژاد و زبانی، همه دوست خواهند داشت که اینجا زندگی کنند. تصور کنید که در چنین جامعه‌ای، سطح رفاه عمومی و رضایت‌مندی از زندگی چقدر بالا می‌رود. تصور کنید که ایران به چه جایگاهی دست خواهد یافت.

تنها راه گام برداشتن به سوی بهبود، شناختن شرایط و لزوم گام برداشتن به سمت آن به شکلی هماهنگ است.

دنیای دیکتاتوری‌ بزرگ‌ها و گوهری به نام حقوق بشر

فکر می‌کنم آدم‌ها از اصلی پیروی می‌کنند که زیربنای همه رفتارها و تفکرات و تعاملات‌شان است. چه با خود و چه با دیگران. آن اصل هم این است که: «آدمی هر چیزی را برای خودش می‌خواهد.» بدیهی است که این خواستن در بعد وجودی‌اش، با نیاز گره خورده است. حتی خواستن یک شیرینی که از سر رفع گرسنگی‌ نیست، رفع یک نوع دیگر نیاز است و آن نیاز به لذت بردن از آن شیرینی است که می‌تواند منحصر به فرد باشد. حتی اعمالی چون پرستش هم به دلیل نیاز به وجود حامی برتر یا نیاز به رفع میل به جاودانگی است. دفع خطرات هم نوعی نیاز هستند. نیاز به شرایطی که خطری نباشد. پس خواستن و نیاز را می‌توان از یک جنس دانست. یا حداقل اینکه سخت با هم مرتبطند.

جایی که هر انسان به تنهایی خواسته‌اش برآورده نشود، نهایت تلاشش را می‌کند که به دستش بیاورد. بستگی دارد به این که آن خواسته چقدر برایش بزرگ است و به دست آمدنش چه خواستنی‌های دیگری را ممکن است از دسترسش خارج کند. تمامی اعمال بشر از جمله فداکاری‌های مادرانه، ایثارهای ایدئولوژیک، میهن‌پرستی‌ها، مجادله‌ها، ازدواج، دوستی‌ها، خودکشی‌ها و هر عمل دیگری که از بشر سر می‌زند نوعی رفع نیاز و خواسته شخصی است. حتی کسی که برخلاف میل شخصی‌اش، کاری را با توافق جمع می‌پذیرد، در واقع در حال دست زدن به یک خواسته شخصی بزرگ‌تر است که آن ماندن در جمع مذکور یا چنین چیزی است.

توجه به این واقعیت بسیار مهم است. این واقعیت زمانی که پای دو انسان یا بیشتر به پیش کشیده می‌شود، منجر به جنگ و جدل خواهد شد. در واقع انسان خام و آموزش ندیده، موجودی است کاملا دیکتاتور. به این معنی که در آغاز هیچ دلیلی نمی‌بیند که بخواهد یک خواستنی مشترک را با انسان دیگری قسمت کند. تنها دلیلی که می‌تواند این کار را برای او توجیه کند، بزرگتر بودن نیازش به آن انسان دیگر، نسبت به خواستنی مشترک است. حال این نیاز دوم هم می‌تواند عاطفی، امنیتی و یا هر چیز دیگری باشد. بنابراین همواره در برخورد دو انسان خام در چنین موقعیتی، نزاع شکل می‌گیرد و آن‌کس که برتر باشد، خواستنی را صاحب می‌شود. این نزاع و برتری اشکال گوناگون داشته است. در گذشته‌های دور احتمالا تنها معیار برتری اندازه و نیروی بدنی بوده است. هیکل درشت و پرزور داشتن معیار و ابزار موفقیت بوده است. آرام آرام مواردی که به قدرت عقل آدمی وابسته‌اند جایش را گرفت. مواردی چون استفاده خلاقانه از سیستم‌های پیچیده‌تر مانند تشکیل یک گروه بزرگ و قبیله با رام کردن دام‌ها و استفاده از ابزار. امروزه پول بهترین ابزارموجود است که به خوبی قابلیت استفاده  درمجادلات بشر به منظور غلبه بر رقبا را دارا است.

جوامع بشری بر اساس نیاز بسیاربزرگی که انسان‌ها به یکدیگر دارند تشکیل شده‌اند. این نیازها آنقدر وسیع و بزرگ هستند که این دیکتاتورهای با‌لفطره را گرد هم جمع می‌کند و آن‌ها را وادار به رفتار مهربانانه می‌کند. البته هر ازگاهی، جاهایی که انسان‌ها به قراردادها پشت می‌کنند و در یک لحظه اهمیت آن نیاز بزرگ را فراموش می‌کنند، حقوق دیگران را ضایع کرده و یک دیکتاتوری کوچک پنهان تشکیل می‌دهند. برای همین است که انسان‌ها قانون و مجازات گذاشته‌اند. چون می‌دانند که هرکسی ممکن است در جایی دیکتاتوری کوچک خودش را تشکیل دهد و ممکن است آنقدر این دیکتاتوری‌ها زیاد شوند که دیگر نیازهای بزرگ برآورده نشوند و همه به خطر بیفتند.

در جوامعه امروزی آموزش به‌گونه‌ای است که انسان‌ها از همان اول طوری بزرگ می‌شوند که گویی ذاتا دمکرات بوده و نوعی مهربانی غریب و بعضا آزاردهنده را از بچگی با خود به همراه دارند. در گذشته ادیان هم به نوعی سعی در رام کردن این دیکتاتوری فردی داشته‌اند که تلاش‌شان به ظهور جامعه‌های دیکتاتور یا فاشیست انجامیده است. با این حال نوعی توافق عمومی مبتنی بر رعایت حقوق دیگران ایجاد شده است که آنقدر سست است که هر لحظه ممکن است زیرپای دیکتاتوری‌های قوی له شود. مثال‌های فردی که بسیارند. مانند پایمال کردن حقوق دیگران از طرف اشخاص به منظور دست یافتن به خواسته‌ای شخصی. مثلا تقلب فروشنده و گول خوردن خریدار که در اینجا خواستنی پول است اما چون فروشنده قوی‌تر است، (اطلاعات بیش‌تری از جنس داشته و یا این‌که خریدار به هردلیلی مجبور است که بخرد) و بازنده هم همان خریدار است. اما این دیکتاتوری اندازه و قدرت در گروه‌های اجتماعی هم پدید آمده است.

جامعه‌ای که در آن برتری اقتصادی و دانش وجود دارد، خواسته‌اش را به دیگر جوامع می‌قبولاند. همه چیز وابسته به این بزرگی است. هنوز هم در این دنیا کوچک‌ها از بزرگ‌ها تو سری می‌خورند. حال نوع این بزرگی فرق می‌کند اما به هرحال تاثیرگذار است. ریشه این موارد، دیکتاتور بودن انسان به صورت فطری است. اما همانطور که گفته شد، اگر این دیکتاتوری رها شود، انسان‌ها خواستنی‌های بسیاربزرگی را که با کنترلش می‌توانند به دست آورند، از دست می‌دهند. اینجا است که مفاهیمی چون حقوق بشر و لیبرالیسم و دمکراسی ارزش حیاتی پیدا می‌کنند. مفاهیمی که از همان ابتدا مقابل دیکتاتوری فردی می‌ایستند و در بعد اجتماعی هم قوانین و سیستم‌هایی ارائه می‌کنند که از بروز دیکتاتوری‌های گروهی هم ممانعت کنند.

با این حال این سیستم‌ها هم هنوز ناقص هستند. مثلا یک دمکراسی می‌تواند مجموعه چندلایه‌ای از چند دیکتاتوری گروهی باشد. آن‌ها که قدرتمندترند، اطرافیان را مجاب به پذیرش ایده‌ای می‌کنند و بعد کافی است که چند قدرتمند با هم تصویب قانونی را بخواهند و آن‌گاه آن را با حمایت قدرت خود به دیگران بقبولانند. حضور مبانی حقوق بشر در کنار این سیستم‌ها مایه خوش‌بختی و امید است. چرا که حداقل‌هایی را تضمین می‌کند که دیکتاتوری اکثریت نتواند از آن‌ها عبور کند. ما به افرادی نیاز داریم که بدانند بشر با وجود این‌که بالفطره دیکتاتور است، نیاز دارد و واجب است که به حقوق دیگران و قراردادهای اجتماعی و قوانین احترام بگذارد. اگر این فرآیند آموزشی طی نشود، ممکن است کسی در مرحله‌ای از زندگی‌اش متوجه بشود که ذاتا آنگونه که قوانین می‌خواهند نیست. آنگاه اگر زنجیره نیازها را نداند، ممکن است به خود بگوید:» رعایت حقوق دیگران و قوانین برایم اهمیتی ندارد. من به آن‌چه که خود می‌خواهم می‌اندیشم.»

نگاهی اجمالی به تعریف، تاریخچه و دسته‌بندی‌های لفظ جمهوری

تعریف

ریشه لفظ جمهوری، اصطلاح لاتین « Res publica » به معنای «مسئله‌ي عمومی» است. همانطور که ریشه‌یابی کلمه به ما می‌گوید، در حال بررسی یک دغدغه عمومی هستیم. در تعریف سنتی، جمهوری به یک سیستم حکومتی یا یک نظام سیاسی گفته می شود که به مردم یا نمایندگانی از آن‌ها، قدرتی عالی‌تر از دولت بدهد و مسئولین حکومتی موروثی انتخاب نشوند. «مونتسکیو» که بنیان‌گذار نظریه تفکیک قوا است، در کتاب «روح‌القوانین» می‌گوید برای این‌که بتوان یک نظام سیاسی را جمهوری نامید، لازم است که آن نظام حداقل در تئوری بتواند بودن قدرت عالی در دست مردم را تضمین کند (نقل به مضمون). او پیشنهاد تفکیک قوا را برای ایجاد این تضمین تئوریک مطرح کرد. در تعریف مدرن از جمهوری، جمهوری نظامی است که نفراول مملکت دائمی نیست و یک نفر به عنوان رئیس دولت وجود دارد که مدت زمان تصدی این پست برای او محدود است. بنابراین از هردو تعریف سنتی و مدرن می‌توان چنین برداشت کرد که تاکید اصلی بر عدم وجود منسبی دائمی برای شخص اول مملکت است.

تاریخچه

از نظر تاریخی می‌توان اولین جمهوری شناخته شدده را جمهوری vaishalia   واقع در هندوستان کنونی دانست که تاریخ پیدایش آن به 700 سال پیش از میلاد مسیح باز می‌گردد. سعی می‌کنم در پست‌های بعدی مطالبی در مورد این جمهوری جمع‌آوری کنم. اما بسیاری آغاز جمهوری را پیدایش جمهوری رم می‌دانند. این جمهوری در سال 509 قبل از میلاد ایجاد شد. قبل از آن حکومت رم پادشاهی بود و پس از آن امپراطوری شد. طول عمر جمهوری رم تقریبا 500 سال بود و پس از آن دوباره امپراطوری رم شکل گرفت. بارزترین خصیصه‌ای که موجب شده آن 500 سال جمهوری دانسته شود، وجود مجلس سنا و نقش موثر آن در حکومت بوده است. مجل سنا مجلسی بود متشکل از نمایندگان مردم. در جمهوری‌های مدرن هم کشور «سن مارینو» اولین نظام جمهوری با قانون اساسی دمکرات، شناخته می‌شود که در سال 1631 از پاپ استقلال گرفت. اما با این حال، امروزه وقتی گفته می‌شود اولین جمهوری ( First republic )، معمولا منظور جمهوری فرانسه است که در سال 1792 بعد از پیروزی انقلاب فرانسه شکل گرفت. این جمهوری تا زمانی که امپراطوری فرانسه به وسیله ناپلئون بناپارت بنا نهاده شد به حیات خود ادامه داد.

جمهوری دمکراتیک و غیردمکراتیک

لفظ جمهوری در معرب سیستم حکومتی می‌نشیند اما همانطور که می‌دانیم به شدت با دمکراسی که خصوصیتی از نظام سیاسی اجتماعی است، در هم آمیخته می‌شود. دمکراسی بیشتر بر وجود سیستماتیک روندی تکیه دارد که بتواند رای دادن مردم را به صورت پیوسته تضمین کند.  به نظر می‌رسد یک نظام جمهوری، بستر خوبی را فراهم می‌کند تا دمکراسی را در جامعه پیاده کند. با این حال، ما می‌توانیم یک جمهوری داشته باشیم که دمکرات نباشد. مثلا  جمهوری خلق چین را اینگونه معرفی می‌کنند. معمولا در چنین حکومت‌هایی، حزب‌گرایی ضعیف است و رای مردم نمی‌تواند در یک فرآیند پیوسته بر مملکت داری و تغییر جهت سیاسی کشور اثر بگذارد. معمولاآزادی بیان و مطبوعات در چنین نظام‌هایی بسیار پایین است و در مورد نقد حزب حاکم تقریبا آزادی مطبوعات و بیان وجود ندارد. تنها پادشهاه وجود ندارد و رئیس جمهوری که مدت زمان دائمی بر مسند قدرت نیست، عوض می‌شود. در واقع تنها افراد تغییر می‌کنند. از طرفی، ما می‌توانیم یک نظام که رهبر اصلی آن دائمی است داشته باشیم که دمکرات باشد. مثلا نظام پادشاهی مشروطه اسپانیا چنین است. در نهایت هم جمهوری‌های دمکرات را داریم. نظام‌های سیاسی فعلی آمریکا و فرانسه چنین هستند. اینگونه جمهوری‌ها معمولا «Socialist republic» هستند.

 

پ ن:

1. ^ Montesquieu, The Spirit of the Laws (1748), Bk. II, ch. 1

2. http://en.wikipedia.org/wiki/Vaishali_%28ancient_city%29

3. http://www.yourdictionary.com/first-republic