بایگانی برچسب‌ها : حقوق بشر

واکنش جامعه جهانی به وقایع سوریه: ما هرچه محکوم می‌کنیم مردم سوریه تمام نمی‌شوند!

وقوع جنایات اسف‌بار در سوریه و کشتار وحشیانه مردم این کشور توسط حکومت فعلی به ریاست بشار اسد، موجب واکنش اعتراض‌آمیز از سوی جامعه جهانی شده است. سران کشورهای مهم جهان بیانیه‌های اعتراضی متعددی در این زمینه منتشر کرده‌اند که حاکی از نگرانی و توجه آن‌ها به وقوع جنایت علیه بشریت در سوریه است. در همین راستا نیکلای سارکوزی رئیس جمهور فرانسه به خبرنگاران گفت: «ما نگرانیم که جمعیت سوریه بیش‌تر از آمار رسمی اعلام شده باشد و هرچه بشار بکشد، معترضان تمام نشوند.» همینطور آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان در نشست خبری فوق‌العاده در برابر دوربین‌های تلویزیونی سوگند یاد کرد که کشور مطبوعش تا ریخته شدن خون آخرین معترض سوری، دست از محکوم کردن بشار اسد بر نخواهد داشت. وی این جنایات را چیزی در حد هولوکاست دانست و بشار اسد را هیتلری نامید که گردنش دراز شده است.» باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا هم در حمایت از مردم مظلوم سوریه در مقابل دوربین‌های خبری قرار گرفت و گفت: «ما دست دوستی به سوی بشار اسد دراز می‌کنیم. امیدواریم بشار اسد شرمنده شود و جامه‌ها بدرد و سر به بیابان بگذارد.» اوباما همچنین با تایید سخنان سارکوزی در مورد جمعیت کشور سوریه گفت:» لامصبا تمومی ندارن.» نخست‌وزیر بریتانیا هم از معترضان سوری به‌خاطر صبر و پایداری‌شان در راه رسیدن به اهداف بلندشان تقدیر و تشکر کرد و گفت: «ما نگرانیم که حقوق بشر در سوریه پایمال شده است. وی ادامه داد که در جلسه خصوصی‌اش با ملکه انگلستان به این نتیجه رسیده‌اند که در ازدواج سلطنتی بعدی همسر شاهزاده یک دختر سوری باشد تا بتوانند از این طریق مفاهیم کنترل جمعیت را به شکلی بهتر در جامعه سوریه نهادینه کنند و کار دست ادعای «حمایت از حقوق بشر» ندهند.»

با توجه به این ابراز نگرانی‌های عمیق، این امید وجود دارد که با همت مضاعف سربازهای ارتش سوریه و پشتکار و جدیت بشار اسد، معترضان به زودی تمام شده و آرامش به سوریه برگردد و مسئله نفت و تنگه هرمز نیز حل شده و روسیه و چین هم دندان غلاف کرده و آرام بگیرند.

آیا باید به هر عقیده‌ای احترام گذاشت؟ این احترام گذاشتن به چه معنی است؟

موضوع احترام گذاشتن به عقاید دیگران در حالت کلی مفهوم مبهمی است. قبل از هرچیز باید مشخص شود که آیا احترام به عقاید به معنی احترام به اجرایی شدن آن عقاید هم هست؟اگر بلی، مسئله آزادی‌های فردی و اجتماعی به میان کشیده می‌شود. به این معنی که آیا باید به عقایدی که در صورت اجرایی شدن ازادی‌های فردی و اجتماعی دیگران را مختل می‌کنند احترام گذاشت؟ مثلا آیا باید در عمل به نژادپرستی احترام گذاشت؟ یا بهتر است بگویم که آیا باید حضور و فعالیت نژادپرستانه یک نژادپرست را در جامعه پذیرفت؟ حضور کسی که معتقد است باید همه زن‌های اطرافش را به قتل برساند چطور؟ مثال‌های ساده‌تر هم هستند. مثلا کسی که معتقد است همه آدم‌ها باید بر اساس استانداردهای او لباس بپوشند چطور؟ یا کسی که معتقد است باید هروقت که دلش خواست بتواند در باغ همسایه‌اش مهمانی بگیرد چطور؟ در اینجا ازادی‌های فردی و اجتماعی مطرح می‌شوند و مبانی لیبرالیسم و حقوق شهروندی و حتی حقوق بشر هم در معرض خطر قرار می‌گیرند. بنابراین در این تعریف، احترام به هر عقیده‌ای بی‌معنی است. این تعریف از این جهت ارائه می‌شود که در واقع عقیده داشتن به چیزی هم می‌تواند باورمندی به یک رفتار باشد و هم می‌تواند باورمندی به یک مفهوم صرفا نظری باشد که در رفتار بی‌اثر است. اگر یک عقیده به معنی باورمندی به یک رفتار باشد و آن رفتار ناقض آزادی‌های فردی یا اجتماعی دیگران باشد، آنگاه نمی‌توان به آن عقیده احترام گذاشت.

اما اگر بگوییم که معنی احترام گذاشتن به عقاید دیگران، به معنی احترام به اجرایی شدن‌شان نیست، بحث تنها به آزادی بیان به شکل بی‌قیدوبند منحصر می‌شود. به این معنی که هر عقیده‌ای قابل بیان است و کسی نباید به خاطر بیان عقیده‌اش سرزنش شود. پس در اینجا احترام به باورهای دیگران، همان پذیرفتن اصل آزادی بیان است. مثلا فرض کنیم که کسی باور دارد که انسان‌ها باید یک‌دیگر را به دندان بدرند و آدم‌خواری باید آزاد باشد. یا کسی معتقد است که باید همه بودایی‌ها را کشت و سپس کس دیگری معتقد است همه غیربودایی‌ها را باید کشت یا کسی طرفدار کودک‌آزاری است. اگر در اینجا منظور از احترام به عقاید، آزادی بیان باشد، در نهایت می‌توان به این افراد حق داد که آزادانه عقیده‌شان را بازگو کنند ولی لزوما این به این معنی نیست که بتوانند آن‌ها را اجرایی هم بکنند.

با توجه به مثال‌های فوق، همینجا متوجه می‌شویم که حتی دادن حق آزادی بیان به کسی که کودک‌آزاری را مجاز می‌داند، قدری نامأنوس و غم‌انگیز به نظر می‌رسد. مثلا تصور کنید که شبکه‌ای ماهواره‌ای دائم در حال صحبت کردن از فواید تجاوز به کودکان و مورد ضرب و شتم قرار دادن آنان است! -البته باید توضیح بدهم که مثال‌ها عامدانه افراطی آورده شده‌اند که بتوان فراتر از مقایسه‌های سلیقه‌ای در مورد صدور مجوز به عقاید، موارد ممکن را شرح داد- در چنین مثال‌هایی در می‌یابیم که حتی دادن آزادی بیان به برخی عقاید برای‌مان سخت است. البته منطق حکم می‌کند که تا کسی دست به عملی نزده‌است مجرم شناخته نشود. مسئله این است که آزادی بیان برای چنین عقایدی چه ضرری می‌تواند داشته باشد اگر این آزادی تنها در حد حرف زدن باشد؟ آیا ممکن نیست این حرف‌ها زمینه ساز بروز فجایع انسانی و جنایات بشوند؟ مثلا مباحث نژادپرستانه یا ایدئولوژیک در زمینه ایدئولوژی‌های فاشیستی ممکن است باعث شوند که افراد نا‌آگاه فریب خورده و حرف‌ها ناگهان در موقعیتی غیرقابل کنترل تبدیل به عمل شوند. البته به نظر من باید چیزی که مانع از عملی شدن این عقاید می‌شود، استدلال‌هایی باشد که در رد آن‌ها به کار می‌روند. یعنی باید سطح آگاهی عمومی بالا برود. از سوی دیگر بیان همه عقاید سبب می‌شود راه بر سو استفاده بسته شود چراکه با بیان هر عقیده‌ای، بلافاصله در مورد آن بحث می‌شود و این به جامعه آگاهی می‌بخشد. در این حالت دیگر کسی نمی‌تواند از نا آگاهی دیگری به این دلیل که برای اولین بار با زمینه‌های استدلالی یک عقیده غلط مواجه شده است، سو استفاده کند. چرا که قبلا آن عقیده بیان شده و مبانی استدلالی‌اش در جایی رد شده‌اند.

حال وقتی عقاید از مثال‌هایی که در بالا آورده شد، معتدل‌تر بشوند و تصدیق و رد آن‌ها توزیع نزدیک به هم داشته باشند، آن‌گاه قضاوت کردن در مورد احترام گذاشتن به آن‌ها مشکل می‌شود. در اینجا لازم است که شاخص‌های دقیقی برای عقاید قابل احترام و غیرقابل احترام وجود داشته باشند. این شاخص‌ها در واقع همین الان در جوامع مختلف وجود دارند و این احترام‌گذاری در قالب عرف انجام می‌شود. حتی ممکن است در دو جامعه مختلف، به گونه متفاوتی با یک عقیده یکسان رفتار شود. اما در حالت کلی به نظر می‌رسد که بهترین شاخص برای تشخیص یک عقیده قابل احترام از یک عقیده غیرقابل احترام، این است که آن عقیده آزادی‌های فردی و اجتماعی دیگران را که به آن معتقد نیستند محدود نکند. البته در اینجا باز یک شبهه ایجاد می‌شود که آن هم این است که وقتی به عقیده‌ای که دیگران را محدود می‌کند احترام گذاشته نشود، صاحب عقیده فوق محدود شده است. اینجا مفاهیمی چون حریم شخصی و حق مالکیت بر اشیا به شکل یکسان برای همه افراد شبهه را رفع می‌کند. این‌گونه مفاهیم پایه‌های برابری انسان‌ها از بهره‌مندی از محیط پیرامونشان که در اثر یک قرارداد اجتماعی مکان عمومی یا مکان خصوصی نامگذاری شده است را تضمین می‌کنند. این قراردادها هم خود وابسته به نیاز انسان به احساس امنیت و بنیان‌های تشکیل جامعه هستند که خود بحث مفصلی است.

درواقع ریشه بحث ما به نیاز انسان‌ها به زندگی کردن در جوار هم بر می‌گردد. این نیاز موجب می‌شود که آزادی‌ها را با مفاهیمی چون حریم شخصی و برابری‌های اجتماعی اولیه تعریف کنیم. این آزادی‌ها خود در جوار نوعی محدودیت تعریف شده اند، اما چاره‌ای جز این نیست که همه بتوانند از زندگی درجوار هم احساس رضایت کنند و امنیت به حداکثر برسد. حال بدیهی است که عقایدی که بخواهند این آزادی‌ها را که حداکثر ممکن هستند، عملا تهدید کنند، قابل احترام نیستند. بنابراین لزوما هرعقیده‌ای قابل احترام نیست.

پ ن:

لازم است بدانیم احترام گذاشتن به یک عقیده به چه معنی است؟ اگر احترام گذاشتن را به معنی پذیرش رسمی یک عقیده بدانیم که صرفا بگوییم چنین عقیده‌ای وجود دارد، در این صورت احترام گذاشتن به هر عقیده‌ای خود از پیش اتفاق افتاده است و اصولا فعلی اضافی است چرا که یک عقیده که در موردش بحث می‌شود، ابتدا وجود داشته است که در موردش بحث می‌شود. اما احترام گذاشتن به معنی داشتن رفتار صلح‌آمیز با آن عقیده و محروم نکردنش از ابراز آن یا اجرای رفتار عملی مورد نیازش و عدم توهین به آن است.

لینک مطلب در بالاترین

دنیای دیکتاتوری‌ بزرگ‌ها و گوهری به نام حقوق بشر

فکر می‌کنم آدم‌ها از اصلی پیروی می‌کنند که زیربنای همه رفتارها و تفکرات و تعاملات‌شان است. چه با خود و چه با دیگران. آن اصل هم این است که: «آدمی هر چیزی را برای خودش می‌خواهد.» بدیهی است که این خواستن در بعد وجودی‌اش، با نیاز گره خورده است. حتی خواستن یک شیرینی که از سر رفع گرسنگی‌ نیست، رفع یک نوع دیگر نیاز است و آن نیاز به لذت بردن از آن شیرینی است که می‌تواند منحصر به فرد باشد. حتی اعمالی چون پرستش هم به دلیل نیاز به وجود حامی برتر یا نیاز به رفع میل به جاودانگی است. دفع خطرات هم نوعی نیاز هستند. نیاز به شرایطی که خطری نباشد. پس خواستن و نیاز را می‌توان از یک جنس دانست. یا حداقل اینکه سخت با هم مرتبطند.

جایی که هر انسان به تنهایی خواسته‌اش برآورده نشود، نهایت تلاشش را می‌کند که به دستش بیاورد. بستگی دارد به این که آن خواسته چقدر برایش بزرگ است و به دست آمدنش چه خواستنی‌های دیگری را ممکن است از دسترسش خارج کند. تمامی اعمال بشر از جمله فداکاری‌های مادرانه، ایثارهای ایدئولوژیک، میهن‌پرستی‌ها، مجادله‌ها، ازدواج، دوستی‌ها، خودکشی‌ها و هر عمل دیگری که از بشر سر می‌زند نوعی رفع نیاز و خواسته شخصی است. حتی کسی که برخلاف میل شخصی‌اش، کاری را با توافق جمع می‌پذیرد، در واقع در حال دست زدن به یک خواسته شخصی بزرگ‌تر است که آن ماندن در جمع مذکور یا چنین چیزی است.

توجه به این واقعیت بسیار مهم است. این واقعیت زمانی که پای دو انسان یا بیشتر به پیش کشیده می‌شود، منجر به جنگ و جدل خواهد شد. در واقع انسان خام و آموزش ندیده، موجودی است کاملا دیکتاتور. به این معنی که در آغاز هیچ دلیلی نمی‌بیند که بخواهد یک خواستنی مشترک را با انسان دیگری قسمت کند. تنها دلیلی که می‌تواند این کار را برای او توجیه کند، بزرگتر بودن نیازش به آن انسان دیگر، نسبت به خواستنی مشترک است. حال این نیاز دوم هم می‌تواند عاطفی، امنیتی و یا هر چیز دیگری باشد. بنابراین همواره در برخورد دو انسان خام در چنین موقعیتی، نزاع شکل می‌گیرد و آن‌کس که برتر باشد، خواستنی را صاحب می‌شود. این نزاع و برتری اشکال گوناگون داشته است. در گذشته‌های دور احتمالا تنها معیار برتری اندازه و نیروی بدنی بوده است. هیکل درشت و پرزور داشتن معیار و ابزار موفقیت بوده است. آرام آرام مواردی که به قدرت عقل آدمی وابسته‌اند جایش را گرفت. مواردی چون استفاده خلاقانه از سیستم‌های پیچیده‌تر مانند تشکیل یک گروه بزرگ و قبیله با رام کردن دام‌ها و استفاده از ابزار. امروزه پول بهترین ابزارموجود است که به خوبی قابلیت استفاده  درمجادلات بشر به منظور غلبه بر رقبا را دارا است.

جوامع بشری بر اساس نیاز بسیاربزرگی که انسان‌ها به یکدیگر دارند تشکیل شده‌اند. این نیازها آنقدر وسیع و بزرگ هستند که این دیکتاتورهای با‌لفطره را گرد هم جمع می‌کند و آن‌ها را وادار به رفتار مهربانانه می‌کند. البته هر ازگاهی، جاهایی که انسان‌ها به قراردادها پشت می‌کنند و در یک لحظه اهمیت آن نیاز بزرگ را فراموش می‌کنند، حقوق دیگران را ضایع کرده و یک دیکتاتوری کوچک پنهان تشکیل می‌دهند. برای همین است که انسان‌ها قانون و مجازات گذاشته‌اند. چون می‌دانند که هرکسی ممکن است در جایی دیکتاتوری کوچک خودش را تشکیل دهد و ممکن است آنقدر این دیکتاتوری‌ها زیاد شوند که دیگر نیازهای بزرگ برآورده نشوند و همه به خطر بیفتند.

در جوامعه امروزی آموزش به‌گونه‌ای است که انسان‌ها از همان اول طوری بزرگ می‌شوند که گویی ذاتا دمکرات بوده و نوعی مهربانی غریب و بعضا آزاردهنده را از بچگی با خود به همراه دارند. در گذشته ادیان هم به نوعی سعی در رام کردن این دیکتاتوری فردی داشته‌اند که تلاش‌شان به ظهور جامعه‌های دیکتاتور یا فاشیست انجامیده است. با این حال نوعی توافق عمومی مبتنی بر رعایت حقوق دیگران ایجاد شده است که آنقدر سست است که هر لحظه ممکن است زیرپای دیکتاتوری‌های قوی له شود. مثال‌های فردی که بسیارند. مانند پایمال کردن حقوق دیگران از طرف اشخاص به منظور دست یافتن به خواسته‌ای شخصی. مثلا تقلب فروشنده و گول خوردن خریدار که در اینجا خواستنی پول است اما چون فروشنده قوی‌تر است، (اطلاعات بیش‌تری از جنس داشته و یا این‌که خریدار به هردلیلی مجبور است که بخرد) و بازنده هم همان خریدار است. اما این دیکتاتوری اندازه و قدرت در گروه‌های اجتماعی هم پدید آمده است.

جامعه‌ای که در آن برتری اقتصادی و دانش وجود دارد، خواسته‌اش را به دیگر جوامع می‌قبولاند. همه چیز وابسته به این بزرگی است. هنوز هم در این دنیا کوچک‌ها از بزرگ‌ها تو سری می‌خورند. حال نوع این بزرگی فرق می‌کند اما به هرحال تاثیرگذار است. ریشه این موارد، دیکتاتور بودن انسان به صورت فطری است. اما همانطور که گفته شد، اگر این دیکتاتوری رها شود، انسان‌ها خواستنی‌های بسیاربزرگی را که با کنترلش می‌توانند به دست آورند، از دست می‌دهند. اینجا است که مفاهیمی چون حقوق بشر و لیبرالیسم و دمکراسی ارزش حیاتی پیدا می‌کنند. مفاهیمی که از همان ابتدا مقابل دیکتاتوری فردی می‌ایستند و در بعد اجتماعی هم قوانین و سیستم‌هایی ارائه می‌کنند که از بروز دیکتاتوری‌های گروهی هم ممانعت کنند.

با این حال این سیستم‌ها هم هنوز ناقص هستند. مثلا یک دمکراسی می‌تواند مجموعه چندلایه‌ای از چند دیکتاتوری گروهی باشد. آن‌ها که قدرتمندترند، اطرافیان را مجاب به پذیرش ایده‌ای می‌کنند و بعد کافی است که چند قدرتمند با هم تصویب قانونی را بخواهند و آن‌گاه آن را با حمایت قدرت خود به دیگران بقبولانند. حضور مبانی حقوق بشر در کنار این سیستم‌ها مایه خوش‌بختی و امید است. چرا که حداقل‌هایی را تضمین می‌کند که دیکتاتوری اکثریت نتواند از آن‌ها عبور کند. ما به افرادی نیاز داریم که بدانند بشر با وجود این‌که بالفطره دیکتاتور است، نیاز دارد و واجب است که به حقوق دیگران و قراردادهای اجتماعی و قوانین احترام بگذارد. اگر این فرآیند آموزشی طی نشود، ممکن است کسی در مرحله‌ای از زندگی‌اش متوجه بشود که ذاتا آنگونه که قوانین می‌خواهند نیست. آنگاه اگر زنجیره نیازها را نداند، ممکن است به خود بگوید:» رعایت حقوق دیگران و قوانین برایم اهمیتی ندارد. من به آن‌چه که خود می‌خواهم می‌اندیشم.»

یک پیشنهاد کاربردی در مورد گروه مجاهدین

اگر از جنجال‌های رسانه‌ای-جناحی قدری فاصله بگیریم و بازی‌های جناحی-سیاسی را برای چند لحظه کوتاه از ذهن به‌در کنیم، با واقعیت هولناکی در مورد شهری به نام اشرف در عراق روبه‌رو خواهیم شد. قبل از هرچیز اجازه بدهید واقع‌بین باشیم تا جنبه انسانی موضوع را دریابیم. ابتدا چند واقعیت را در مورد قرارگاه فعلی گروه مجاهدین خلق و وضعیت فعلی آن‌ها باید برشمرد.

1- این یک واقعیت است که در حال حاضر نزدیک به 3000 نفردر منطقه‌ای در کشور عراق زندگی می‌کنند که عراق آن‌ها را نمی‌خواهد و دوست ندارد آنجا باشند. حتی آنجا را مورد حمله مسلحانه قرار داد.

2- آن گروه مغضوب حکومت ایران است و از طرفی ایران نفوذ زیادی در عراق دارد.

3- آن گروه در میان اکثریت مردم ایران وزن سیاسی ندارد و اصولا تاریخ مصرفش از این جهت که مناسبات سیاسی را هدایت کند یا تاثیر زیادی داشته باشد، گذشته است. تنها بهانه‌ای است برای انگ چسباندن‌ها و بهره‌کشی‌های سیاسی. هرکسی بخواهد خوب باشد، یکی از ابزارهایش دشمنی با آن گروه است.

5- زمانی آن گروه یک سازمان نظامی بوده و به دلیل همکاری با دولت وقت عراق، در آنجا مستقر شده‌اند. در واقع اشرف نوعی اردوگاه نظامی بوده است. اکنون آن‌ها اسلحه در اختیار نداشته و دولت فعلی عراق هم هیچ پیمان نظامی با آن‌ها ندارد.

6- مهمتر از همه این‌ها، کودکان و نوجوانان و جوانانی هستند که در آن مکان متولد شده و رشد کرده‌اند. تنها با گناه به‌دنیا‌آمدن، برچسب تروریست خورده‌اند و لذت زندگی عادی را از دست داده‌اند.

با توجه به نکات فوق، این نتیجه حاصل می‌شود که اشرف باید تخلیه گردد!

اما بگذارید قدری بیش‌تر توضیح بدهم. با توجه به نکات فوق، اشغال منطقه‌ای از سوی 3000 نفر که گویی در محاصره زندگی می‌کنند و عملا هیچ اثر مثبت شاخصی هم بر دنیا ندارند چه معنایی دارد؟ این وضعیت تا کی باید ادامه داشته باشد که تعدادی انسان در سرزمینی زندگی کنند که گویی نفرین شده است؟

مسئله اصلی و مهم، بحث فاجعه انسانی محتملی است که در کمین است. جان تعداد زیادی انسان بی‌گناه در خطر است. آن افرادی را می‌گویم که آنجا متولد شده و بزرگ شده‌اند.. اگر کسی با خود بگوید:» این‌ها گناه والدین‌شان را می‌پردازند و به من چه»، جمله‌اش تمامی بنیان‌های انسانی و حقوق بشر را می‌لرزاند و عین بی‌شرفی است. این مسئله نه شوخی‌بردار است و نه کم‌‌اهمیت است. آن‌قدر مهم است که واجب است تنها به همین دلیل آن مکان تخلیه شود.

بسیار شنیده‌ایم که حقوق بشر و سازمان‌های بین‌المللی تنها یک شعار و یا یک ابزار هستند. با این حال بسیار هم دیده‌ایم که عملکردی خلاف این گفته داشته‌اند. باید به این سازمان‌ها فشار وارد بیاوریم که کمک کنند تا با طرحی معقول، آن مکان تخلیه شود. قطعا هستند کسانی که از وجود آن مکان بهره‌کشی سیاسی می‌کنند و گوش‌شان بدهکار خطر جانی که بی‌گناهان را تهدید می‌کند، نیست. پس باید فشار عمومی از پول‌های آن‌ها بیشتر شود. باید موج درخواست تخلیه اشرف به راه بیفتد.

بهترین راه حل به نظر من این است:

از سوی نهادهای بین‌المللی، قطع‌نامه یا آینن‌نامه یا مصوبه‌ای به تصویب برسد که بر اساس آن، ظرف مدتی معین مانند 5 سال، به ترتیب اولویت، کم کم جوانان و خانواده‌های جوان از آنجا خارج شده و به کشورهای مختلفی از جهان بروند و در آنجا پناهندگی سیاسی بگیرند و زندگی کنند. سران آن گروه هم در نهایت کارشان به دفتری بینجامد که به عنوان یک حزب سیاسی فعالیت کنند. نظیر دفتری که ظاهرا در حال حاضر هم در اروپا دارند. این طرح هم به سود افراد اشرف است و به زندگی الموت‌گونه افراد آنجا پایان می‌دهد، هم نگرانی از وقوع فاجعه انسانی را از بین می‌برد، هم به بهره‌کشی‌های سیاسی پایان می‌دهد.

این کار در صورتی که نهادهای بین‌المللی با توجه به لزوم انسانی انجامش، تصمیم به عملی کردنش بگیرند شدنی است. با تبلیغ رسانه‌ای و تاکید بر زمان‌بند بودن اجرای آن و تاکید بر جنبه انسانی‌اش، می‌توان افکار عمومی کشورهای پذیرنده را همراه کرد. دولت عراق هم که حتما موافق خواهد بود. در چنین شرایطی سران آن گروه هم نمی‌توانند نپذیرند چون در غیر این‌صورت حمایت بین‌المللی را از دست داده و متهم به به‌خطر انداختن جان ساکنین می‌شوند.

گره کار شدنی بودن این طرح، تنها کسانی هستند که بهره‌کشی سیاسی می‌کنند و از لو رفتن برخی مناسبات احتمالی می‌هراسند. وگرنه بهانه افکار عمومی و پناهنده شدن افراد قابل رفع است. بنابراین من فکر می‌کنم بهتر است به‌جای پرداختن به دعواهای جناحی و مجادله‌های سیاسی بی‌ارزش که تنها منجر به وقوع فاجعه خواهد شد، بهتر است موج درخواست تخلیه زمان‌مند اشرف به راه بیفتد. این اتفاق به این مجادله‌ها پایان خواهد داد.

پ ن:

1- نیازی نیست اعضای ساکن اشرف به عنوان اعضای یک گروه تروریستی به جایی منتقل شوند. تنها چند برنامه ویژه خبری می‌توانند تفهیم کند که افرادی هستند که در آن مکان متولد شده‌اند ولی حق دارند آزادانه زندگی کنند. این کارهای رسانه‌ای در صورتی که نهادهای قدرتمند بین‌المللی بخواهند به راحتی قابل انجام است.

2- در مورد نحوه تخلیه آن مکان ممکن است چندین طرح به اذهان ما برسد. این قابل بحث است که چگونه این کار انجام شود، اما تخلیه شدنش به نظر من واجب است.

3- از همه نویسندگان و فعالین مستقل و نیمه مستقل و حتی جناحی تقاضا می‌کنم که کمک کنند تا موجی برای درخواست تخلیه اشرف از نهادهای بین‌المللی به راه بیفتد. این قدم مثبتی است که ما می‌توانیم برداریم.

4- انسانیت همیشه مقدم است. حداقل این‌که باید باشد.