تو یعنی وقتی که یادت می کنم ذهنم برایم موسیقی ناب ایرانی مینوازد. تو یعنی وقتی صدایت میکنم، آن غم مرموز بعدازظهرهای تابستان که با بوی نمی که از دریچه کولر وارد میشد و با بوی تابستان عجین شده بود، شیرین میشود. تو یعنی وقتی که نگاهت میکنم، صندلی خالی کناری ماشین خاطره میشود. تو یعنی هزار و یک شب فرندفید و بیداریهای پای لپتاپ، تو یعنی سالهای بالاترین و دلهرههای داغ، تو یعنی یک میلیون واژهی هزارتوی سنگین پرمعنی که هرکسی نداندشان، یعنی ترجمان فرار از تنهایی. تو یعنی ساختن هوای تازه از این سیگنالهای ناپبدا، یعنی آفرینش یک دوست، یک یار و یک دلدار. تو یعنی بزرگ شدن، بهتر شدن، تو یعنی با هرقدم از نو شدن. تو یعنی یادگار بهترین سالهای خودشکوفایی، تو یعنی یک سلام گرم تابستانی. تو یعنی بهار، چهار و نیم سالِ تلخ و شیرینِ انتظار، تو یعنی ایستگاه آخر، تو یعنی خواستگاه باور، تو یعنی دمِ خرم مستی، بازدم گرم هستی. تو یعنی دُردِ واژههایم، بوی دغدغههایم.
پ ن: برای همهی بالاترینیها و فرندفیدیهایی که بارشان، دوستان خوبشان، و خاطراتشان از آنجا را عزیز میدارند. برای آنهایی که آنجا رندگی کردند و میتوانند بخشی یا همهی این نوشته را با لحظاتشان و خاطراتشان از آنجا منطبق کنند.
بیشتر بنویسید
چشم 🙂