عاشقی قشنگ است.
با همهی سختیهایش، با همه اشکها و باختنها و شکستنها، فکرش را که میکنم، میبینم چقدر نیرومند و خواستنی است. وقتی عاشق میشوی، واژه برایت منحصر به فرد میشود. کسی هست که تا میگویند عشق، تجسمش میکنی. حتی اگر دیگر نباشد، حتی اگر او تو را نخواهد، حتی اگر رفته باشد. حتی اگر با دیگری باشی و حتی اگر فرزند هم داشته باشی، حتی اگر به تو آسیب رسانده باشد، حتی اگر دیگری و دیگرانی روزی صدهزار دسته گل به خانهات بفرستند. تا روزی که دوباره عاشق نشوی، تا روزی که بتوانی کسی را بر آن مسند بنشانی، همچنان آن تجسمش میکنی و همچنان تازه است.
عجب نیرویی!
اما لذتی که داشتنش داشته یا دارد، هزاران نوسان ناگهانی ضربان قلبت، در دویدن به دنبال تلفنی که زنگ میخورد، در دیدن ناگهانی یک برگ از خاطرات، لباسی که اینجا مانده، مکانی که آنجا بوده، ترانهای که او میخواند و عطری که قطعهای از یک لحظهی شیرین زمان است. این همجواریها با آن نیروی بزرگ را هیچ جایگزینی نیست مگر از جنس خودش.
کسی که هرگز در آن نزدیکیها نبوده که هیچ، یا که بهتر است بگوییم اینک خر تو بیار افسار. اما کسی که بوده قادر نیست آن را با هیچ چیز دیگری جایگزین کند. گواهش آن خندهی از سر بیتفاوتی است که ناگزیر وقتی دیگران دستهگلها را میفرستند بر لبت مینشیند. گواهش آن پای لنگ زندگی است که در نبودش همیشه میلنگد. گواهش آن لحظهی اندوهناک بزرگ و عمیق است که مثل یک ابر سیاهچالهی وحشی تمام ستارگان و سیارههای چشمک زن گرداگردشان را در میهمانی میبلعد. گواهش آن خستگی لعنتی بیامان است که بختکوار شب و روز و خواب و آرامت را در بر میگیرد. گواهش این همه دربهدر که آنجا و اینجا روزی هزار سیلی بر صورت خود میزنند ولی دریغ از حتی یک مویرگ پاره که رنگ رخسار را از زردی فقدانش برهاند.
عاشقی قشنگ است ولی آدم ها گاهی جایگاهشان «عوضی» است! در یک جایگاه عوضی، تو گل میفرستی، تو خوشبینی، تو به هر قیمتی به دنبال ساختنی، خدای خالق میشوی! کیمیاگر میشوی و از یک شاخهی گل یک لحظهی مطمئن آرام میسازی. آجرها را جادو میکنی و خانهات را زیبا می کنی. میدوی! فراتر از خودت میشوی، هر کار سخت را میپذیری و همواره امیدوار و شادابی. اما، تنها تو اینگونهای! نمیدانی که برای او، اینها در نهایت به آن لبخند بیتفاوت بر لبانش میانجامند و تو و تلاش و امید و عشقت، آن دستهگلهای خندهآور بودهاید.
عاشقی قشنگ است ولی ای کاش در جایگاه عوضی نباشد!
پ ن:
قلمم نمینویسد دیگر! هنوز حرفهایم مانده.
مررررسی واقعا عالی بود به دلم نشست..