هر از گاهی که مجالی میکنم و سری به در و دیوارهای اینجا میزنم، رد پایش را همه جا میبینم. شاید آن رفیق قدیمیام باشد شاید هم آن یکی! اینجا هنوز بوی رفاقت میدهد. کسی اینجا را آرام و بی دغدغه میخواند. بیصدا میآید، قدری در سرسرا میماند، اتاقها را میگردد و با لبخندی بر لب میرود تا بار دیگر. حضور دلانگیزی است. گاهی رشک میبرم به آنچه که مجالی برایش نیست. گاهی آه بر میآورم، از دورترین دالانهای تاریک ذهن، آهی از جنس واقعیترین غصههای اصیل کودکی. آنگاه چشمهایم را که باز میکنم، از خود میپرسم: «مگر این مردم چه دارند که حضورشان آنقدر بیدغدغه است؟»
پس قلم را بر میدارم و برای رفیقانم مینویسم: «هرگاه که از این کوچه گذشتید، سلام!»
az in tarafe daryaha salam bar shoma.
کامنتت رو دیدم رفیق. مشتاق دیدار