مسیر تاریخ را که دنبال میکنیم، در مییابیم که برای مشرق زمین، لااقل خاورمیانه، هیچ آسیبی بزرگتر از قادسیه [1] نبوده است. حتی حملهی اسکندر اینچنین مسیر رشد را مختل نکرد. واقعیت این است که گرد و غبار مذهبی که ساسانیان بر سر و روی جامعه پاشیدند، همچون یک ماده چسبناک قدرتمند دینی، اسلام را تحت فشار شمشیر اعراب به خوبی به ایرانیان چسباند، راه خرد را بست و ما را به نفرین دین دچار کرد. اگر از لحاظ فراهم بودن بستر تاریخی نگاه کنیم، شاید نشود از آفریقا انتظار داشت که میتوانست به تمدنی علممحور دست مییافت و امروز همچون غرب بر قلههای تکنولوژی بایستد. اما در مشرق زمین، تا پیش از قادسیه، این امکان میسر بود. ایران میتوانست راهش را به علم باز کند. [2], [3], [4]
واقعیت این است که اگر انگلیسی زبان اصلی دنیا است، دلیلش علم است. دلیلش آن است که آن زمان که ما در آن لجنزار چسبناک دست و پا میزدیم و آماج هزار پیلرزهی فرهنگی و اعتقادی و نژادی شدیم، آنها در حال توسعهی علم بودند. آنها با نفرین درونیشان جنگیدند، کورسوهای خردمحوری مانند آکادمی یونان روشن نگاه داشته شدند، توسعه یافتند[9] و تلاشهای کوشندگان عصر روشنگری[11] برای ارائهی جلوهای نوین از علوم انسانی در کنار پروتستانیسم[10] به رویارویی کلیسا آمد، عقربههای ساعت از اتهام نفوذ شیطان در آنها تبرئه شدند و نتیجهی این تقابل در آنقلاب صنعتی[6] به بار نشست. آنها دریاها را در نوردیدند، ماشینها را به کار گرفتند، باروت، میراث شرق دور را رام کردند و اروپا، قارهی کوچک سبز را اینچنین عالمانه بزرگ کردند. آنقدر بزرگ که سزاوار تخت شاهی بر زمین باشد. آنها علم را گرامی داشتند. انسان را در اولویت قرار دادند و علم یعنی قدرت، یعنی شکوه، یعنی رفاه و یعنی رشد. [5]
اما از اینطرف ما درگیر آن اتفاق چسبناک شدیم. شیخ و مرید بازی را ستودیم، فلسفه را هم به مدد همان پارامترهای چسبناک و خشن به آن چسباندیم و برداشتی درو نکردیم مگر تنبلی و عادت به یاوهسرایی[12], [13] و خود بزرگبینی. اگر آن غبار چسبناک و آن نفرین نبود، ما نیز دیر یا زود درهای علم را میگشودیم. واقعیت این است که ابن سینا و فارابی در برابر هزاران دانشمند غربی که مرزهای علم را درنوردیدند دردی از ما دوا نمیکنند و ما، مردم ایران، کارمان به جایی رسیده است که دیگر آویخته شدن به تاریخ کهن هم دردمان را دوا نمیکند و دیوانهوار در حال ویران کردن آن هستیم. باید گریست به حال این سرزمین! سرزمینی که حتی این روزها هم مرزهای علمش ناچارند سر به پای نعلین دین بیفکنند. آنقدر در ما نفوذ کرده که تک تک ما، تبدیل به خودشیفتههای از اینجا رانده و از آنجا ماندهای شدهایم که یاد نگرفتهایم تلاش کنیم. با اکتساب و اکتشاف بیگانهایم. آنقدر خدا باید میداد و نداد و آنقدر در این ماجرای طلب کردن غرق شدهایم که ساختن را نمیدانیم. واقعیت این است که هیچ عامل دیگری نمیتوانست اینچنین ما را بی هنر و بی علم و گدامنش و خوشخیال بار آورد مگر آن ترکیب چسبناک خشن.
هنوز هم در حال ستیزیم؛ با خودمان!
ساختارهای قدرتمندی که ماحصل صدها سال علمگرایی و تجربه هستند، در غرب، برای آنها تبدیل به زیربناهای قدرت رفاه و رشد شدهاند و برای ما تبدیل به قلادههای نامرئی بردگی شدهاند. حتی علمگرایان ما به ناچار، و به شکلی اسفناک، نا امید از این خاک به غرب پناه میبرند و آنجا نیز به ناچار و باز اسفناک، به خدمت گرفته میشوند. ما همچنان، در نبردیم برای کسب تکلیف! باید یک نفر به ما تکلیف بدهد و ما زامبیوار مشت گره میکنیم و مریدوار به صحرای خوشخیالی میدویم. آنقدر غرق در آن نفرین و دردسرهایش شدیم که حتی تا همین اواخر قاجار فرصت نشد به جایگزینی برای «شاه» بیندیشیم. کار به آنجا رسید که تاج را از سر شاه برداشتند و در حالی که روشنفکرانمان از «علم به شرط مذهب» میگفتند[8] به جایش عمامه گذاشتند.
ریشهی همهی این گرفتاریها همان است. نه تنها خودش، بلکه هزار دردسر و گرفتاری جانبی که با خود آورد. راهکارهای ناکارآمد ایرانیان برای فرار از جمله فرزند ناخلف صفوی آن[7]، کلنجارهار و توجیهسازیها و خفقان هزارساله برای حفاظتش، نهادینه شدن روحیهی طلب کردن به جای کسب کردن، امید واهی آمرزیده شدن و مورد لطف قرار گرفتن به جای تلاش کردن، تنبلی، نهادینه شدن فرهنگ «تبصرهسازی» و «توجیهسازی» به جای پذیرش اشتباهات، فرهنگ خدعه، فرهنگ بخشش بیدلیل یا با دلایل واهی، خواستن بیدلیل(برای رضای خدا)، کینهتوزی بیدلیل(برای رضای خدا) و از همه اینها مهمتر دشمنی با علم و آوارگی و دربهدری متخصصان. اینها بخشی از اثرات عمیق آن هستند. حالا کار به اینجا رسیده است که نمیشود به شکبی غیر از« آنگونه زیستن» در این سرزمین زیست. نه تنها راهها به جز آن به در بسته و یا به سر نیزه ختم میشوند، غیر از آن هم یاد نگرفتهایم.
از دست رفتهایم ما؛ لااقل ما مردمان کنونی این سرزمین از دست رفتهایم. هرچند که برای آیندگان هنوز امیدهایی هست. جدا از اینکه ترکشهای رشد فزایندهی غرب لاجرم به ما میخورند(گرچه با آسیب) هنوز امیدی هست که آرام آرام نسلهای بعدی راه رفته را برگردند، یا میانبری بسازند از علمگرایی و خردگرایی و فدرت و رفاه و شکوه را به ارمغان بیاورند.
واقعیت این است که این روزها و از این روزها به بعد، مملکتی آبادتر است که سطح دانش در آنجا بالاتر است. آب و نفت و گاز همه به راحتی با دستان قدرتمند تکنولوژی درو میشوند و داشتن آن منابع دیگر به معنای آبادانی یک سرزمین نیست. به همین ترتیب، قدرت و رفاه هم وابسته به همان است. مسدله این است که ما هنوز آنچنان به این نفرین دچاریم که جدا از بیگانگی و علمگریزی، در میانمان این گفتمان وجود دارد که جمعیتمان را افزایش بدهیم تا شیعه را در جهان زیاد کنیم و قدرتمند شویم! موضوع به این سادگی نیست که این تنها سیاست یا دیدگاه یک حکومت عقب افتاده باشد که از سر ناچاری چنین میگوید. مسئله اصلی یا بهتر است بگویم بدبختی اصلی این است که راهی دییگر برای اکتساب، اکتشاف و تلاش نمیشناسیم. واقعیت این است که ما مسیر را اشتباه رفتهایم و هنوز در حال تکرار آن اشتباهیم. هنوز هم به دنبال آنیم که اگر موشکی هم ساختیم، اسمش حتما اسلامی باشد و اگر در یک مسابقه ورزشی مدالی آوردیم یادمان نرود که توکل را عامل اصلی و والای آن بنامیم. هنوز به آن گرفتاری دچاریم و هیچ راهی نیست مگر اینکه به آرامی و با صبوری این همه آسیب را بزداییم و رویکردی علمی برگزینیم.
شایدبادآوری کردن این نگاه و این چشماندازبه خودمان، بهترین تغییر نوروزی برای ما باشد.
پ ن:
1- http://en.wikipedia.org/wiki/Muslim_conquest_of_Persia
2- http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Persian_scientists_and_scholars
3- http://en.wikipedia.org/wiki/Science_and_technology_in_Iran
4- http://en.wikipedia.org/wiki/History_of_science_in_early_cultures#Persia
5- http://www.historyguide.org/intellect/lecture6a.html
6- http://www.history.com/topics/industrial-revolution
7- http://www.scribd.com/doc/103167737/%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%DA%A9%D8%B3%D8%B1%D9%88%DB%8C
8- http://www.shariati.com/farsi/shieh/shieh1.html
9- http://en.wikipedia.org/wiki/Galileo_affair
10- http://en.wikipedia.org/wiki/Protestant_Reformation
11- http://en.wikipedia.org/wiki/Voltaire
12- http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3%DB%8C
13- http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B6%DB%8C%D8%AD%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A6%D9%84
بادرود پایان خیلی مطالب شما آموزنده بود از شما ممنونم لطفا ادامه بدهید
آری دانش می تواند مردمان را به سوی پیشرفت هل بدهد ولی این خرد و خردورزی است که
می تواند آدمی را به فرجام نیک برساند
برای نمونه یک فروشنده با 200 درصد سود کالایش را می فروشد ولی نمی داند که شاید
هستند کسانی که توان خریدش را ندارند ولی چون فروشنده در پی پرکردن جیب خود است چشم بر
این موارد می بندد
هی از پاسداشت (زیست بوم_محیط زیست) سخن گفته می شود ولی یادمان می رود که با خرید هر کالا برآلودگی
و نابودی زمین افزوده می شود 10جفت کفش سالانه می خریم تا نو نوار باشیم ولی بهای آن آیا ویرانی زیست بوم نیست؟
مردمان با هم می جنگند و خون همدیگر را می ریزند.برای چه ؟برای برپایی داد(عدالت)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کارگر فرسوده و از کارفتاده می شود آن هم در ازای دریافت ماهانه 150 دلار ولی کک سرمایه دار نمی گزد
آدمی نان را می خورد ولی گونه های جانوری چون گنجشک سهمش از آن نان تنها خرده نان است البته
اگر من خورنده ی نان از آن یک ذره نان بگذرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به جای آن که به درمانده ای کمک بکنیم می ایستیم و له شدنش را فیلم می کنیم و با بلوتوث کردنش
خنده بر لبان نادان ها می نشانیم
دارایی و پول مردم به تاراج برده می شود همان پول هایی که دسترنج کسانی است که بام تا شام کار می کنند
و این تاراجگران با پول همان مردم گنده می شوند و پز پول هایی را می دهند که از مردم چاپیده اند
دختری تنها به هنگام شب که بنابه بد روزگار یا از خانه گریخته و یا به هر علت در خیابان ایستاده و پناهی ندارد
به جای آن که برادرانه یاری اش برسانیم چونان گرگ به دنبالش می افتیم و در پی خواسته های پلید خویش هستیم
و هزاران درد دیگر………………..