یک عکس از یک مرد با هیکل بزرگ و خالکوبیهای متعدد روی صفحه بارگذاری میشود. توضیحی به آن اضافه میشود که مثلا فلانی شرور بسیار معروف از فلان منطقه جغرافیایی در ایران بوده و به چند پاسگاه حمله کرده و چند بار دستگیر شده و در نهایت هم مثلا در درگیری مسلحانه با پلیس کشته شده است. این اتفاقی است که در یک صفحه فیسبوکی به نام شرارت میافتد. تا اینجای کار البته هنوز موضوعی نیست که توجه من را جلب کرده است. آنچه که نیاز به توجه دارد بخش کامنت ها و لایک های صفحه است. مثلا برای همان عکس و توضیح چنین کامنتهایی از جانب کاربران به چشم میخورند: «خدا بیامرزه خیلی مرد بود» یک بار رفته بود گوش چند نفر رو بریده بود خیلی کارش درسته»؛ «پرچم بالا است» و از این دست کامنتها. گاهی هم کسانی پیدا میشوند که اعتراض میکنند که این چه بساطی است و چرا برای دزدان و خلافکاران و عاملین ایجاد نا امنی و وحشت در جامعه هورا میکشید که این ها با پاسخهایی از قبیل «اگه جلوی خودش بودی جرات داشتی اینو بگی» روبه رو میشوند.
جالب است که کامنتگذارها اکثرا جوان هستند و بسیاری از آنها نزدیک به بیست سال سن دارند. این لاتپرستی و نوچهگری چطور به این نسل منتقل شده؟ قدارهکشهایی که در فیلمهای قبل از انقلاب شخصیتهای اول فیلم بودند هم چنین مورد تحسین قرار نمیگرفتند. در لابلای طرفداران این افراد کسانی پیدا میشوند که وقتی به صفحه شخصی آن ها سر میزنیم دم از صحبتهای حکیمانه میزنند و نقل قولهایی را از فلاسفه و شخصیتهای بزرگ علمی دنیا هم به اشتراک گذاشتهاند.
این پدیده از نظر من یکی از واقعیترین بازنمودهای از هم گسیختگی فکری در جامعه ما و دوگانگیهای رفتاری و شخصیتی است. روی دیگر سکه افرادی است که تمام قد از اسلام دفاع میکنند و در کنارش از در هم شکستن هیچ مرزی که اسلام معین کرده کوتاهی نمیکنند. نمادی از ناتوانی ما در بزرگ شدن است. درست مثل آن پسرهایی که صبح تا شب از بی بند و باری در جامعه شکایت میکنند و هزار منبع از کتابهای دانشمندان علوم اجتماعی هم به انتقادشان ضمیمه میکنند، سیگار میکشند و پریشان احوال افسردگی ناشی از ناکارآمدی اجتماعی را همچون پتکی از فریاد بر زمین و زمان میکوبند ولی تا یک دختر با خصوصیاتی که از آن انتقاد میکردند جوابشان را بدهد همه چیز را از یاد میبرند و به دنبالش همه حرفهایشان را با هزار بهانه در عمل زیر پا میگذارند. اینها ناتوانیهای ما هستند. بیپناهیهای ما در کوچههای سردرگمی هستند. دوگانگیهای ما در مواجه شدن با واژهی سنگین «خوب» و واژهی سادهی «خواستن» هستند که هزار سال است راهشان از هم جدا شده و آنقدر به پیش تاختهاند که لاجرم تنها از دور برای هم دست تکان میدهند.
ما مردم از خود گریزانی هستیم. از خودمان بد میگوییم. هرچیزی را بخواهیم تحقیر کنیم به آن پسوند «ایرانی» میچسبانیم و خود را به همین سادگی تبرئه میکنیم. امروز به این فکر میکردم که این ایرانی بودن را در خودم جستجو کنم. دقیقا به دنبال آن چیزی بروم که وقتی ایرانیهای دیگر آن را در من میبینند با یک برچسب غلیظ ایرانی آن را هدف میگیرند و یک امتیاز منفی به حساب من واریز میکنند. نتایج این جستجو بسیار بیشتر از آنچه که تصور میکردم بودند. نتیجه من را وادار کرد که با خود بگویم اگر برای همهی این باورها و رفتارها صفحهای ساخته شود و کسی که به آنها مبتلا نیست از بیرون به آن بنگرد، ممکن است مطلبی برای من بنویسد مانند آن چه که من امروز برای صفحه شرورها نوشتم! با این حال پس از آن، بلافاصله با خود گفتم که ای کاش میشد و مینوشت.
این پاراگراف آخر تنها به این دلیل اضافه شد که بگویم آن سردرگمی تنها برای جوانانی که در آنگونه صفحات به عریانی فاجعه را به سطح میآورند نیست. همین نوع نگارش من که به یکباره در پاراگراف آخری از لحن گرفته تا هدف، همه چیزش تغییر می کند، خود بازنمودی از این آشفتگی و نابسامانی در سطحی دیگر است. شاید شما هم اگر بگردید از این صفحات نانوشته پیدا کنید که ممکن است ندانسته از اعضای فعال آن باشید.
پ ن: https://www.facebook.com/SHERARAT098