از جمله موضوعات مورد بحث در روزگار ما برابری حقوق زنان و مردان در جامعه است. این موضوع معمولا به صورت یک مطالبه مطرح میشود و اغلب با اعتراض و شکایت همراه است. البته از نظر من نیز مطالبهی به حقی است. با این حال موارد مهم و تاثیرگذاری در این زمینه وجود دارند که غالبا صحبتی از آنها نمیشود. مواردی که مطالبات فوق بدون پرداختن به آنها تنها در حد یک شعار یا ژست میتوانند موجودیت یابند. یک مورد اساسی که در اینجا مطرح میشود مسئولیت مالی خانواده بر دوش مردان و به اصطلاح «نان آور بودن» است. پیش از هرچیز باید بگویم این یا یک مفهوم است که در لایههای بسیار عمیق ذهن به عنوان یک واقعیت کاشته میشود، یا یک بخشی از ماهیت وجودی انسانها است. اگر بخشی از ماهیت باشد که ماجرا همینجا تمام است و شعارها را باید از نو نوشت. اما فرض را بر آن بگیریم که همان کاشتنی است. این مفهوم کاشته شده میتواند متاثر از شیوهی زندگی و تقسیم کار در گذشتههای دور باشد تا آموزههای دینی و عرفی و تاثیرات محیطی.
با توجه به آنچه که گفته شد، اگر کسی معتقد به برابری انسانها باشد و خواستار حقوق برابر برای زن و مرد بشود، لاجرم باید این نکته را هم بپذیرد که این وظیفهی مرد نیست که منابع مالی یک خانواده را تامین کند. بسیار مهم است که این پذیرش در عمل و در ذهن به طور صادقانه اتفاق بیفتد. بسیاری از مدعیان برابری حقوق زن و مرد، هنوز در واقع این مورد برایشان هضم نشده است. مثالهایی برای این هضم نشدن وجود دارند. زنی را در نظر بگیرید که معتقد به برابری حقوق باشد و تصمیم گرفته است که با کسی ازدواج کند. همینطور مردی را با همین شرایط تصور کنید. من باور دارم که اهمیت توان مالی طرف مقابل برای مرد به مراتب کمتر از زن خواهد بود. این قیاس به روشنی قدرتمندی و نهادینه شدن مفهوم مذکور را برملا میکند.
مثالهای دست پایینتر که تناقض را زبانی و در عمل عیان میکنند نیز وجود دارند. هنوز از زبان بسیاری از مردها میشنویم که میگویند پول نداریم که ازدواج کنیم اما بسیار کم میشنویم که زنی چنین حرفی بزند. مگر تنها باید مردها پول داشته باشند؟ چرا؟ باز در سطوح پایینتر میشنویم که زنها میگویند «مرد هستی پس باید بتوانی هزینهی زن و بچه را پرداخت کنی.» از آن طرف مردها میگویند «مشکلات مالی من را شرمندهی زن و بچه کرده است.» من باور دارم که این طبقات مختلف ظهور باورمندی به «نانآور بودن مرد» تقریبا در رفتار و افکار اکثریت بزرگی از زنان و مردان جامعه دیده میشوند.
درواقع این نوعی پذیرش قدرتمندتر بودن مرد است. در گذشته شاید چنین بوده و این توانمندی از برتری فیزیکی به حضور بیشتر در جامعه کشانده شده است و ادامهی ماجرا. این همان در جایگاه دوم قرار دادن زنان است یا به شکل اسلامیاش «از دامن زن مرد به معراج میرود» است که زن را موجودی در پشت صحنه معرفی میکند که نقش اصلی ندارد و اهمیتش بودن در کنار نقش اصلی است. آیا اگر به برابری معتقدیم، شایسته نیست که از این نکته نیز سخن بگوییم؟ به نظر من تا زمانی که در زمینههای اینچنینی ذهنیتها به برابری نرسند، سخن گفتن از برابری حقوق نارس است و بحرانآفرین خواهد بود. وقتی آن مطالبه پختهتر خواهد شد که به عنوان مثال اهمیت معیار توانمندی طرف مقابل واقعا برای زن و مرد به یک اندازه باشد. نه تنها در قوانین و در کلام و شعار، بلکه این مفهوم در درون آدمها زنده نباشد.
نان آور بودن مرد این نیست که او باید حق و حقوق بیشتری برای تصمیم گیری در زندگی داشته باشد مگر اینکه واقعا به مارکس اعتقاد داشته باشیم که برابری اقتصادی سرمنشا برابری های دیگر است