در جامعهی ما زور همچنان بر اخلاق ترجیح داده میشود. جوامع دیگر را نمیدانم اما در مورد ایران می توانم با قاطعیت بگویم که هنوز زور و قلدری حرف اول را می زنند. درست به مانند جوامع بدوی یا به مانند جوامع بسیاری دیگر از حیوانات که از بهرهی هوشی پایینتری نسبت به انسان برخوردارند، باید قویتر باشی تا برنده باشی. البته این قانون طبیعت است. موضوع اینجا است که این قانون را دستکاری کردهایم و الان با همان شکل طبیعیاش کار نمیکند. مثلا آدمهای قلدر به یک ژست هم نیاز دارند. آنها خودشان را خیرخواه، با اخلاق، دیندار و نوعدوست جلوه میدهند. این جلوه دادن حتما با فریفتن دیگران در ارتباط است چرا که باید کسی باشد که برایش حالتی را جلوه داد! لذا اگر از لزوم اخلاقمحور بودن یا نوعدوستبودن به عنوان دستآوردهای بشر بگذریم، قانون جنگل را هم خراب کردهایم. این خرابکاری به امیدهای واهی میانجامد، به توهمهای خودبزرگبینانه که معمولا توهم بودنشان برای افراد دیر آشکار میشود.
فریبی بزرگ همچون یک باکتری در جامعه تکثیر میشود که بخشی از آن با نوعی سیستم ایمنی ناخودآگاه خنثی میشود و بخش دیگر آن آدمهای زخمخوردهی آگاه به زخم را میسازد که تلاش میکنند قدری زورشان را بیشتر کنند. این زور همواره بر اخلاق و نظریهها میچربد. از هر زمینهی دیگری بیشتر، میشود این حالت را در میدان سیاست دید. بازوهای قدرت مانند ثروت، توان نظامی و عملیاتی(اعمال فیزیکی قدرت) و عوامفریبی حرف اول را میزنند. در سطوح پایینتر بدنهی اجتماعی هم اتصال به همین موارد اصلیترین ابزار رشد، رفاه و رضایتمندی هستند.
حال سوال اینجا است که چرا از همان اول نباید کودکان را آگاه کرد که کیفیت زندگی در جامعه، بیش از هرچیز وابسته به این عوامل است؟ چرا انسانها ابتدا باید تصور کنند برابری و عدالت و اخلاق برای انسانها محترم هستند و نسبت به «زور» معیار خوبی برای رضایتمندی هستند؟ انسانهایی که آرام آرام در قالب واکنشی ناخودآگاه در مییابند که درواقع محور اصلی همان «زور» است و در این زمینه است که باید قدرتمند باشند و از دیگران بهتر. آنگاه ابتدا خود درگیریها آغاز شود و پس از آن هم فریبکاریها. حتی در جامعهی ما مفهوم طبیعی رقابت قربانی دروغهایی مثل قناعت و اخلاق شدهاست.