
اخیرا چندین گزارش از تخریب عامدانهی آثار باستانی در ایران در خبرگزاریها منتشر شدهاند. ازجمله میتوان به خبر تخریب یک نقش برجسته مربوط به دوران ساسانی در نزدیکی تالاب پریشان به وسیله پُتک و سنگسار نقش برجستهی قاجاریه در مازندران اشاره کرد. این رفتار عامدانه زنگ خطری است که از حضور فعال عوامل تندروی مذهبی در ایران خبر میدهد. شاید وقتی در افغانستان مجسمهی تاریخی و ارزشمند بودا به دستور طالبان تخریب شد، کسی به راحتی تصورش را نمیکرد که این رفتار به شکلی مشابه در ایران هم تکرار شوند. هرچند دستور رسمی حکومتی که توسط حکومت از آن دفاع بشود دیده نمیشود، اما سخنانی چون حرفهای اخیر مصباح مبنی بر مربوط بودن مفهوم وطندوستی به دوران جاهلیت و جمعآوری مجسمههای قدیمی از میادین شهرها، حکومتی بودن تخریبهای اخیر را محتمل میکنند.

اگر این اقدامات واقعا سرمنشا حکومتی داشته باشند و عاملان اینگونه اقدامات توسط بخشی از ساختار قدرت تغذیه شوند، فاجعهی بزرگی به شمار میآید. از چه میترسند؟ آثار باستانی چطور به یک حکومت ضربه وارد میکنند؟ طالبان از چه میترسید؟ به دنبال چه بود؟ آیا غیر از این است که آنها باوری تمامیتخواهانه دارند؟ آیا غیر از این است که هیچکس و هیچچیز را بهجز عقیدهی خود بر نمیتابند؟ زندگی کردن در جوار چنین موجودات خطرناکی که در راس قدرت باشند و هرچیز مخالف خود را هم به شکل فیزیکی و علنی(اگر به صرفه بود) یا غیر مستقیم حذف میکنند، هم اسفبار است و هم خطرناک. این اشتهای سیریناپذیر به تسخیر و نابودی ویرانگر است. این خطر وقتی بیشتر محسوس است که میبینیم تمام درودیوار شهرها و اطراف جادهها با تصاویر و شعارها و پرچمهای ایدئولوژیکخودشان پوشانده شده است، تمام تریبونها و رسانهها را تسخیر کردهاند، با این همه به یک مجسمهی بیزبان رحم نکرده و کمر به نابودیاش میبندند.

اگر این اقدامات مورد تایید حکومت نبوده و عاملان آن ربطی به دستگاه قدرت ندارند، آنگاه سوال ایجاد میشود که چطور سرمایههای ملی مردم و نسلهای آیندهی یک کشور اینچنین بیدفاع و بیحصار در معرض تهاجم قرار گرفتهاند و به همین راحتی تخریب میشوند؟
شک نکنید که این خرابکاریها با برنامه و حمایت حاکمیت مذهبی صورت میگیرد وگرنه کسی بیکار نیست پتک به دست به جان مجسمه های بی پناهی بیافتد که قرنها از گزند باد باران و هجوم قبایل وحشی در امان مادنده اند.
وقتی که مردم ساده دل کشورمان آخوندهای ایرانی ستیز و بی وطن را به قدرت میرساندند از عمق فاجعه ای که در انتظارشان بود بیخبر بودند. آیا هیچکدام از زنان و دخترانی که در انقلاب شرکت کردند میدانستند که یکی از دلایل مخالفت خمینی با پهلویها کشف حجاب و حق رأی زنان بود؟ آیا دانشجویانی که از همه امکانات رفاهی و اجتماعی و آموزشی برخوردار بودند میدانستند که بعد از روی کار آوردن خمینی از دانشگاه پاکسازی میشوند و نه تنها خود که نسلهای بعدیشان دیگر روی آنهمه امکانات و آزادی را نخواهند دید؟
افسوس به حال مردمی که از درک مصالح خویش عاجزند و تسلیم تبلیغات عوام فریبانه میشوند. حکایت مردم ایران حکایت آن باغبان تازه کاریست که در حالیکه بر سر شاخه نشسته بود بن آن را برید و از آن بالا سقوط کرد.
«این رفتار عامدانه زنگ خطری است که از حضور فعال عوامل تندروی مذهبی در ایران خبر میدهد.»
برادر، زنگ خطر همون اول انقلاب محکم به صدا درومد! (و حتی چه بسا قبل از انقلاب…)