بازهم گاه به انتخابات ریاستجمهوری رسیده است و دمیدن در تنور با حرارت زبانهای داغ مردمان از سر گرفته شده است. گویی عدهای رگ خواب زبانهای ما را خوب بلدند. خوب میدانند چگونه توپ را در میدان ما بیندازند تا مدتها به دنبالش بدویم. لابلای این دویدنهای ما، بشکههای نفت همچنان درحالی که از ارزششان کاسته شده، با حجمی بیشتر در جیبهای این اصحاب عمامهدار و لجنی و خاکیپوشهای اطرافشان سرازیر میشوند. چند نفر آدم معمولی مثل همیشه اعدام میشوند. یکی از زندانیها که نام و نشانی دارد در صدر اخبار اپوزیسیون قرار میگیرد چرا که قرار است در آیندهی نزدیک یا بمیرد یا فراموش شود یا دست به دامن جریانهای تنومند و بیمار کهنهي سیاسی شود. این وسط البته عدهای هم با امیدواری در حال طرحریزی برای در دست گرفتن زبان مردم به سود ایجاد حرکتی به زیان حکومت هستند. حکومت هم افسار زبانها را با انداختن یکی دو توپ دیگر در میدان سفتتر میکند. چیزی که حکومت به آن خوب آگاه است، بازیدوست بودن این زبانها است. عملگریز بودنشان و قناعتشان به حاشیهای امن.
این حرفهای تکراری البته بارها گفته شدهاند و پرداختن به آنها در برابر اعطای نشان اپوزیسیون به محمود احمدینژاد توسط زبانها لطفی ندارد. میگویند آقای احمدینژاد سخنان بیسابقهای زده است! در برابر رهبر ایستاده است. البته احمدینژاد عادت دارد که سخان کم سابقه بگوید. مثلا مردم معترض را مشتی خس و خاشاک مینامید. ایشان به همراه عوامل بسیج و شخص رهبر و سپاه، مسئول ریخته شدن خونهای مردم هستند. همین الان هم در حال ریختن خون جوانان، دربند کشیدن مردم و شکنجههای طاقتفرسای مقطعی، مزمن، روانی و فیزیکی آنها هستند. هرچه به اطراف نگاه میکنم، چیزی عوض نشده است. در رفتار دولت، قوانین، اعدامها اذیتها و شکنجهها تغییری ایجاد نشده است. هشت سال از ریاست جمهوری احمدینژاد گذشت و مملکت از هر نظر هر روز بدتر از دیروز شد و این روند همچنان ادامه دارد.
تعجب من از آب و تاب دادن به حرفهای چنین موجودی است که او را به نوعی قهرمان معرفی میکند. قهرمان زبانهای پرکار آدمهای تنبل و طلبکار شده است. عدهای حتی با زبان برایش دست میزنند و دستمریزاد گویان جرات کمنظیرش را ستایش میکنند. گویی بزرگمردان و بزرگزنان پر دل و جرات و استبدادگریز در این مملکت هرگز زندگی نکردهاند که اکنون این یکی به خامنهای گفته است انتخاب رئیسجمهور مردمیتر از او است. تا کی ما باید چشم به دهانهای آغشته به گوشت و خون فرهنگ و اقتصاد این مملکت بدوزیم و به شکل خودفریبانهای چرکابهی کمرنگتری را که از دهانشان فرو میچکد تبدیل به قطرههای زلال صداقت کنیم؟ این چه حماقتی است که هربار کسی رئیسجمهور میشود و در پایان که میخواهد برود همهی تفصیرات را به گردن عوامل ثابت میگذارد تا آنها نیز همین کار را بکنند، سپس مهرهی سیاه دیگری رنگ شود، به میدان بیاید، قدری شعار بدهد و صبر کند تا روزی نوبت او هم برسد که در پشت پرده سهمی از غنایم ببرد؟
چرا به جای این حرفها طلبهای ما قدری پختهتر نشوند؟ چرا رفاه نخواهیم، چرا نتوانیم در ذهنمان- لااقل در ذهنمان- بهانهها را رد کنیم؟ چرا ساختار ادارهی کشور را بر اساس خروجیها و شاخصهای عینی مورد هدف قرار نمیدهیم؟ چرا نمیتوانیم بگوییم حقوق مدنی و اقتصادی و آزادیهای اجتماعی و عدم تبعیض معیارهای ما هستند نه صحبتهای یک بام و دو هوا؟ چرا به جایی نمیرسیم که نه بهانهای قابل قبول باشد و نه انداختن تقصیر به گردن دیگران؟
گاهی با خود میاندیشم که اگر در سرزمین کورها یکچشم پادشاه است، اینجا چه سرزمینی است که کورهای مادرزاد هم در آن پادشاه میشوند؟
با درود
ما ملتی هستیم که در همه مقاطع مهم و تعیین کننده، بازی خوردهایم و متاسفانه درس نگرفتهایم و هنوز هم ما را با هزار حقه و ترفند بر سر میز بازیای مینشانند که از قبل برندهی آن تعیین شده است، و بهتآور آنکه به رغم آگاهی از ورق های سوخته در دستانمان، بازی را تا شکست کامل ادامه میدهیم. و تکرار و تکرار و تکرار
ممنون از مقاله خوب شما
آذرک