شعور در دسترس بشر با سرعت خیره کنندهای در حال بسط یافتن است. روابط وسیع میشوند، تعداد روابط و تعداد ویژگیهای عمدهای که در ذهن خودآگاه و ناخودآگاه آدمها نقش ایفا میکنند در حال افزایش است. بر اساس نظریهی قدرتمند سیستم، این یعنی افزایش پیچیدگی. آدمها این روزها پارامترهای مختلفی را به یکدیگر ربط میدهند. البته میتوان گفت ربط شان را فهمیدهاند. این در واقع یک گام به جلو برای توسعهی مدل شبیهسازی شده شخصی از زندگی است. هر فردی مدل ذهنیاش را با دادههای بیشتری میسازد که طبیعتا منجر به آفرینش واقعبینانهتری از آن میشود. مدلهای ساخته شده درحالی که از یکدیگر جدا نیستند و از پیش در فرآیند تکوینشان داد و ستد داشتهاند، دوباره و همواره در تعامل با یکدیگر هستند. افزایش سرسامآور این ارتباطات ابهام میآفریند.
یکی از نتایج ایجاد این وضعیت مینیمالیسم ذهنی است. افراد از توضیح دادن اجتناب میکنند. علاقهای به توضیح شنیدن ندارند و در کل میتوان گفت در چنین فضای چندبعدی پیچیدهای اصولا نمیتوان توضیح دقیقی داد. هجوم میلیاردی آدمها به سمت خواندن تیترهای اخبار و اجتناب از مطالعهی جامع مقالهها میتواند یکی از نتایج این ذهنیت باشد. افراد ترجیح میدهند توضیحات در بحث پیش بیایند نه اینکه توضیحاتی را به ترتیبی نوشته شده دنبال کنند. این پیش آمدن هم حاصل گونهای انتقال کاتورهای اطلاعات در کانالهای ارتباطی ذهنی است که در هر مرحله مفهومی را مطلوب، مورد نیاز یا مردود در نظر میگیرد یا آن را موکول به مختصات دیگری میکند.
معیارهای تایید گفتمانها از صلبیت افتاده و درعوض وابسته به مختصات موجود و مدلهای ذهنی میشوند. تکنولوژی و اصول علمی در حالی که همچون یک نور کم فروغ -به عنوان معیارهای تایید- هنوز کاربرد دارند، دستخوش خودآزاری شدهاند. آنها تنها مدلهای ذهنی افرادی هستند که خود را به بخش بزرگتری از جامعه قبولاندهاند. این که این قبولاندن درست است یا خیر، پاسخی ندارد اما میتوان گفت چارهی دیگری نیست. با این حال این مسئله در کانالهای ارتباطی ذهنی به هرحال جایی در مدلهای ذهنی افراد پیدا میکند تا برایشان درصدی از تردید بیافریند. این البته به نظر من یک فرآیند مثبت است و زندگی را از چنگال «حقیقت محض» میرهاند اما همراهی جدا ناپذیرش با امتناع از بیان و شفافسازی منظور از سوی بیان کننده را نمیشود مثبت تلقی کرد.
میتوان گفت خودآگاهی نسبت به مدلهای ذهنی و ارتباطات یک رویکرد پستمدرن میآفریند و از طرفی دیگر قبولاندن مدلهای برتر هنوز مدافع مدرنیسم است. در این میان افراد از ابهام رنج خواهند برد. ابهامی که خود آفرینندهی آن هستند و آن را میستایند. در این شرایط، افرادی که توانایی انطباق با محیط را نداشته باشند و نتوانند به سرعت خود را به روز کنند، قربانیهای مصرف کننده خواهند شد که همواره طلبکارانه ناله سر میدهند. این افراد هم میتوانند باهوش باشند و هم نه! ناتوانی هم به نسبت این هوش به دو شکل میتواند معنی پیدا کند. افراد باهوش ممکن است دو مسیر را انتخاب کنند. یا در دام چراها میافتند و هوش بالایشان آنها را در چرخهی مرگبار «بهتر بودن» غرق خواهد کرد، یا تصمیم میگیرند هر ابهامی را با توانمندی ذهنیشان به نفع خودشان شفاف کرده سپس احتمالات را به سرعت تحلیل میکنند و گامهای عملی موفق – به شکلی که با تعریف اجتماعی موفقیت منطبق است- بر میدارند. در اینجا گروه اول نیز اگر چنین انتخاب کنند، به دلیل هوش بالایشان توانمندی پیمودن همین مسیر را دارند، توانمندی انطباق با محیط و بهرهگیری از آن را دارند اما چنین انتخاب نمیکنند. این یک ناتوانی خودخواسته است که درواقع از دیدگاه خودشان ناتوانی نیست. اما افرادی که هوش یا قدرت تحلیلی کمتری دارند، در واقع انتخابی در این زمینه ندارند و لاجرم قربانی خواهند شد.
اما از همهی اینها گدشته، هنوز یک معیار مناسب برای انسان باقی مانده است. فارغ از اینکه انسان را یک ارگان زنده بدانیم که تمام احساسات و رفتارش ماحصل کنش و واکنشهای شیمیایی و فیزیکی است یا بخشی از آن را مجرد بنامیم و مواردی چون روح را به آن اضافه کنیم، هنوز «آرامش» به معنی تداوم نسبی از احساس رضایت نسبت به موجود بودن و چگونگی آن، معیاری مناسب برای سنجش رویکردها و پدیدهها است. آیا این وضعیت در نهایت آرامش بیشتری میافریند؟ البته این را باید با تمام آسیبهای بالقوه و بالفعلش بررسی کرد. نگاهی که در آن نادانی را مایهی آرامش بیشتر بداند به نظر سادهانگارانه میآید. شاید بشود این نگاه را همان رویکرد بسیاری از ادیان دانست. نادانی و پاک کردن صورت مسئله یک گزینهی ممکن در کنار ابهام ایجاد شده و پیچیدگی کنونی نیست.
به نظر میرسد تکاپوی بشر برای دانستن نیازمند مروری دوباره به ساختار زبان به معنی ابزار ارتباط است. این ساختار امروزه از دایرهی لغات و معنای لغتنامهای آنها و همچنین ساختار جملات به وضوح فراتر رفته است. به جرات میتوان گفت که هر پدیدهای در قالب مفهوم گستردهی زبان میتواند نقش آفرینی کند. این نظم جدید را شاید بتوان حتی بینظمی هم دانست. ناشناخته بودن ساختارهای ارتباطی به هرحال نقصان ایجاد میکند. تردید، عدم شفافیت و برداشتهای متنوع در کنار گرهخوردن آدمها به یگدیگر و افزایش زیاد نیازمندیشان به یکدیگر (که برآورده شدن نیازها در حلقههای ارتباطی وسیع مانند نظام پولی، شغلی و آموزشی شکل میگیرد) باعث ایجاد نگرانیهای پیوسته میشوند که آرامش انسانها را نهدید میکنند. از طرفی دیگر همین نظمِ بینظمی، باعث میشود بتوان نگرانیها را مصادره به مطلوب کرد و تا حد ممکن برداشتهای مثبت آفرید و به این شکل از دام ابهام گریخت. گرچه این روزها به کارگیری این رویکرد نوعی مهارت به حساب میآید که منجر به موفقیت یا افزایش سطح آرامش میشود، به نظر میرسد که این رویکرد در درازمدت کافی نخواهد بود و بشر از این وضعیت خسته خواهد شد. گزینههای دیگری برای برخورد با این وضعیت باید پیدا شوند که به نظر من به شرطی که پیش از یافت شدن آنها بشر درگیر نبردهای خونین عظیم نشود، این اتفاق از طریق تکنولوژی و آزمون و خطا خواهد افتاد.
عالی بود
کافی نبود
موفق باشید
با سلام:
دوست و سرور گرامی, بخشهائی از مطلب برای اینجانب مفهوم نبود مزید امتنان خواهد بود اگر مقاله تمکیلی در این خصوص ارائه فرمائید.
ارادتمند شما