آنها یادآور واژهی «ازدحام» هستند. بسیاری از آنها سنشان از سن استقلال گذشته است اما چشم به جیب خالی پدر یا صندوق بیرمق بانک دارند. بعضی در رقابتی نابرابر و مضحک به نام کنکور موسسههای پولساز آموزشی را فربه کردند و از نردبان همسالانشان به هر قیمتی بالا رفتند تا آنچه که در کتابها رفاه خوانده میشود و در جامعه «اسمش را نبر» را با عبور از سردرهای فریبندهی دانشگاهها به دست بیاورند. عدهای از خوششانسهایشان دستشان را در جیب پر پدر کردند تا موفقیت را با بستههایی که حاوی عناصر «کلاشی» و «دورویی» هستند و برچسبی تحت عنوان «زرنگ» دارند، اشتباه بگیرند.
جمعیتشان از زیرساختهای اجتماعی بیشتر است. فاصلهای دارد به اندازهی فاصلهی شعارهایی که در مدرسه سر میدادند با آنچه که این روزها در خلوت در ذهن میپرورانند و اسم دقیقش را – بیماری- نمیدانند. نسل یکدست آشفتهای که خیس بودن چشمهایشان، سنگینی گلوهایشان، اضطرابهای بیامان و دلبستگیهای کمرمقشان را نمیفهمند. نسلی که شادمانیهایشان را گم کردهاند و بدتر از آن دیوانهوار از تشنههای اطرافشان طلب آب میکنند. آنها جامعهای بزرگ شدهاند که قرار است بچههایشان را تربیت کنند. به راستی چه در چنته دارند برای کودکان فردا؟
مردمی تولید شدهاند که آرمانها، آنها را بلعیدهاند. مردمی که پیوسته کلیشههایشان را تکرار میکنند و نوستالژیها را هم مدام در قالب یک امرمقدس ولی در واقع در جایگاه یک راه فرار ستایش میکنند. با این مردم چه باید کرد؟ آنها مدام در حال فریب خوردن از خود و دیگرانند. نالههای شبگیرشان گوش فلک را کر میکند و به همان نسبت ادعا و طلبکاریشان همچون دانههای ماسه جامعه را لمیزرع کرده است.
بعضی از آنها تصمیم به فرار میگیرند. میخواهند با عبور دادن جسمشان از مرزهای فیزیکی جامعهشان بر درد گمشدههایی چون دوری لبخند و عشق غلبه کنند. از این دسته، بسیاری ناموفق میشوند و در غربتهای بیانتها بیمار و بیمارتر و تنها تر خواهند شد. در غربت میشود عرفهای شاد زیستن را از مردمان سطحینگرتر اما شادتر و واقعبینتر آنجا وام گرفت و آن را بر زیربنای ناهماهنگ خویشتن سوار کرد. میشود لحظاتی واقعا فرار کرد که ناچیزی و کماثر بودنشان نیازی به توضیح ندارند. تنها میماند عدهی کمی که از جیب پدر یا پناه آوردن به خاکهای غریب آرامش نسبتا پایداری میسازند. عدهای ناچیز از میلیونها آدم سرگشته و بیمار. با این مردم چه باید کرد؟
بهتر است همه را اعدام کرد تا نه فریادی از آنها به گوش برسد، نه طلبکاریهای برآمده از عدم انطباق آرمانگرایی با خواستههای سادهی انسانیشان تبدیل به تنبلی و نازا شدن جامعه بشود و نه کسی این وسط مقصر شناخته شود که چرا اینگونه شده است!
پ ن: در میان متولدین دهی پنجاه هم کم نیستند کسانی که به دلایلی میشود آنها را از اعضای این کلونی عجیب دانست.
خیلی جالب بودولی ازاین اسفبارتره
موجود کثیفی بنام محسن قرائتی آخوند ابنه ای در سال 61 میگفت این کنترل جمعیت واینها حرف اسراییل است باید جمعیت را زیاد کرد وملت گوساله صفت آن دوران تابع زر زر اینها بودند واین فاجعه را بوجود آوردند نسلی که با هم نیازهای مشابه دارند و به معضلی عظیم تبدیل شده اند البته بنده به عنوان یک تحصیلکرده اقتصاد مهاجرت این عزیزان به خارج از کشور را راه رهایی ایشان میدانم وازخدا میخواهم که این رژیم پلید سرنگون وشاید افرادی عاقل بیایند وچاره کارکنند …انشا الله .
سال هاست که ما مرده ایم. خبر نداریم که مرده ایم از بس که نفس می کشیم و جان در بدن داریم. شاید تنها راه حل همین پیشنهاد باشد. ولی دست مزد گورکن را چه کسی پرداخت خواهد کرد؟ این گورکن ها از کدام نسل هستند؟
چه کسی حق ما را در صف سپرده شدن به گورکن، رعایت خواهد کرد؟ اگه اونجا هم باید چشم به جیب خالی پدر بدوزیم تا خرج کفن و دفن رو بپردازه ………………….
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووف
شاید فروغ فرخزاد بهترین جمله رو گفته باشه:
آه ای خداوند ؛ جان فاخته خود را به خون خوار مسپار.
حرفی برا گفتن ندارم جز فرود آمدن قطره اشکی از چشانم
آموزه ای از حمید مصدقِ شاعر: من با بطالت پدر هرگز بیعت نمی کنم
https://balatarin.com/permlink/2012/9/9/3140666
http://iranabadec.blogspot.com/2012/09/60.html
اینقدر دقیق و با تمام جزییات گفتی که دیگه جایی برای حرف زدن نمی مونه…..فقط میشه گفت: ای درد، تو بخور این راه را…که ما نخواستیم کلا…….داوری
جانا سخن از زیبان ما میگویی
اگر بنالم دنیا به خیالش نیست انگار هیچ گوشی صدای ما رو اصلن صدا هم حساب نمیکنه. به هر دری میزنیم به بن بست میخوریم میریم دریا دریا خشک میشه با خودمون اب میبریم وسط راه میبینیم افتابه سوراخ بود اب رفت پی کارش
طایفه ننه ما همشون مایه دارن میان ببینت چه خبر مهدی ؟ ای میگذریم !… این دخترم دکترا گرفت ماشالله خیلی زرنگ هست . یه پسر هم اومد خواستگاریش دادم رفت پدرش وضعش خوبه خودش هم زرنگ هست ! کارم شده بود هر سه ماه یه بار شنیدن این چرندا اخرش یک روز که این حرفو زد برگشتم گفتم » برادر من تو این دوروزمونه با پول به علاق هم زبون یاد میدن چه برسه به ادمی زاد » لال شد رفت پی کارش
مثلی هست تو بازار که میگه پول پولو میاره (لا اقل تو ایران که اینطوره ) ما که نداریم شدیم بی عرضه بی لیاقت چون به خاطر بی پولی هم از تحصیل انصراف دادیم بهمون میگن تنبل درس نخون !
اگر قیامتی واقعن درکار باشه من زمین رو زمان رو شاهد میارم و از خود خدا و عدلش اونجا شکایت میکنم
ای خدا ای دیوس ای که نشستی بین ححوریات واسه ما نسخه میپیچی ! زمین هم از این بی انصافی به زار اومد تو نیومدی ! یا اصلن وجود نداری و یا اگر وجود داری خیلی اشغالی !…
60=نسل سوخته- با بدبختي بدون تكنولوژي امروزي و بدون پول و غذاي مناسب درس خوانديم و براي چندر غاز كارگري كرديم از اول فهميديم بابا خسته است پول ندارد اعصابش خورد است نگيم پول بده وقتي هم ميداد خجالت ميكشيم-شايد بايك توپ دولايه الكي خوش بوديم ميگفتيم بزرگ ميشيم جبران ميكنيم-حالا ليسانس مديريت-بيكار بدون پول و دوباره نگاه به دست پدر-ميگويند شما تبليد سوسوليد-ولي انقدر دنبال كار گشتيم و رو انداخته ايم تمام مغز ما نابود شده است-ولي هنوز نفسي مانده است
بی آنکه خود بخواهیم و بدانیم و نقشی در آن داشته باشیم، اره ای بر ماتحت نسلمان وارد شد. هر بار آمدیم به خود تکانی بدهیم و از این فلاکت رهایی یابیم، اره بیشتر فرو رفت و بیشتر زخمیمان کرد و زخمش بیشتر عفونت کرد. اکنون ما پیکری نیمه جان و و خونین و عفونت زده در حال مرگ هستیم.
این اهنگ شاهین نجفی سرود ملی ما دهه شصتی هاست .ما دهه شصتیها از شصت خوردگان روزگاریم هرچی ازمایش طرح قدیم جدید کوفت زهر ما بود روما ازمایش کردن شتسشویی مغزی مذهبی شدیم زیر استرس موشک باران زاییده شدیم اومدیم بزرگ شیم شیر خشک کپنی شد اومدیم بریم دانشگاه کنکور تو مقعدمون گذاشت اومدیم زن بگیرم تحریم جرمون داد بیکار و… دلم خیلی پره ما دهه شصتیها رو جر دادن نسلمون سوخت جزغاله شد اما با این حال نمدونم چه خونی تو رگامونه بیشتر هزنیه و اعتراض رو ما داریم میدیم
وقتی چشامون وا شد از زندگی سیر شدیمنفهمیدیم چی شد توی جوونیمون پیر شدیم
گفتن چپ میزنیی منحرفی بی اعتقادیاما کی شما به سوال های من جواب دادین
ما از وقتی چشارو وا کردیم که جنگ بودتو دست بابا به جای قلم تفنگ بود
همیشه یه پای زندگی واسه ما لنگ بودهمیشه جواب اعتراضمون که سنگ بود
فقط واسه یه بار بذار من بگم قصه رو من و تو هر دو تا میشناسیم درد و ریشه رو
واسه یه بار هم بذار فکرکنم که آدمم تصور کنم تو یه جامعه ی سالمم
بذار یادم بره بیست سال تو سری خوردم که یه تفاله ی بی ارزشم بذار فکر کنم
بذار یه لحظه چشامو ببندم رو خواهرمرو گریه ی شبونه و بغض مادرم
بذار چشامو ببندمو بگم خوشبختم که بی آینده نیستم و به فردا چشم دوختم
تو تو دلت میخندی اگه تو ناز و نعمتیآخه زندگی واسه ما یه چیز دیگه است لعنتی
واسه ما لحظه هایی تو خواب که رفته گریه ی سرخ اون چشایی که خون گرفته
واسه ما این زندگی نیست مثل جون کندنه مثل تو صبح زنده شدن و شب مردنه
مثل یه مامور با چک های برگشتی و دست و پا زدن توی فقر و بدبختی و
مثل این که دامنتو رو سرت بگیری و آبروت بره تو محلتو بخوای بمیری و
باید خودت رو بفروشی هر جوری پول میخوایتو سرتم اگه میزنن صدات در نمیاد
یه زندگی قسطی آخر ماه اجاره خونهانسجام ملی اسلامی زیر سقف ویرونه
به هر کی هرچی که گفتم کسی که چیزی نگفت طرف ما همیشه یه شبه یه شب مخوف
طرف مامرگ هم تاوون داره
طرف ماهمه پیادن یه عده سواره
طرف ماکلکسیون بد بختیه
طرف ماهمه چی واسه ما بی معنیه
طرف ما فاحشه یه زن خونه داره جز این راه واسه شام شبش چاره نداره
طرف ما معرفت لب خیابونا ولهاین که شرم نکنی از خودت خیلی مشکله
جایی که معنی آدم همیشه زیر سواله مثل یه انسان زندگی کردن تقریبا محاله
یه بار سنگین اینجا از صبح تا شب رو دوشتهفقط صدای وحشت و خفقان تو گوشته
طرف ما جانی تو دانشگاه درس میخونه طرف ما عجیبه دانشجو تو زندونه
طرف ما ملیت یه تخته سنگ شکسته اس هویت اون دریه که چهارده قرن بسته اس
تو محله ی ما آدما نصف قیمتن اینجا به آدم قد یه سگ ارزش نمیدن
واسه ما خیلی وقته که تو سری خوردن عادته و یه خدایی که میخنده به حالمون شاهده
اینجا دلت گرفت میگن خودکشی راه حله اینجا زندگی کردن از مردن مشکل تره
طرف مامرگ هم تاوون داره
طرف ماهمه پیادن یه عده سواره
طرف ماکلکسیون بد بختیه
طرف ماهمه چی واسه ما بی معنیه
بسیار زیبا بیان کردی اندیشه جان تنها یک دهه شصتی میتونه یک60 ی رو درک کنه
ما به معنای واقعی کلمه بگا رفته ایم
آقا دهه شصتی ها پاره شدن.. دقیقا درسته
اه خدای من
خودمون دهه شصتی ها از انقلاب پدران و مادرانمان سوختیم