فیلم اشباح گویا ساختهی Milos Forman محصول سال 2006 با هنرمندی خیرهکننده Javier Bardem و Natalie Portman یکی از فیلمهای هنرمندانهای است که در مورد روزگار قدرتمندی کلیسا در اروپا و دادگاههای تفتیش عقاید ساخته شده است. ماجرای فیلم از توجه کلیسا به نقاشیهای غیرمتعارف Francisco Goya نقاش نامدار اسپانیایی آغاز میشود. نقاشیها تصاویری از اشباح شیطانی هستند که آمیختهگی آنها با آدمیان و جامعه در نقاشیها مشهود است. کشیشان در عکسالعمل به این نقاشیها ابتدا بازداشت و مجازات نقاش را مطرح میکنند. با مخالفت یکی از آنها توجه کلیسا به چیز دیگری جلب میشود. کشیش مذکور توضیح میدهد که این نقاشیها بازتاب وقایع جامعه هستند و با از بین بردن یک نقاش نمیتوان با آن مبارزه کرد. باید ریشهها را از بین برد. باید بیدینها را سوزاند. باید به روشهای قدیمی(اعتراف گیری با شکنجه و زندانی و شکنجه کردن و سوزاندن دگراندیشان) رجوع کرد. همان کشیش گروههای تجسس بین مردم را راهاندازی میکند و روشهای قدیمی آغاز میشوند.
پدر لورنزو یا همان کشیشی که روشهای قدیمی را رهبری میکند به واسطهی گویا به مهمانی یکی از ثروتمندان شهر دعوت میشود و آنجا مرد ثروتمند از او میخواهد دختر بیگناهش را که توسط دادگاه تفتیش عقاید زندانی شده است به خانه بازگرداند. او توضیح میدهد که دخترشان به داشتن فعالیت مخفیانه اعتراف کرده است و پس از مواجه شدن با اعتراض مرد ثروتمند در مورد نامعتبر بودن اعتراف در اثر شکنجه، موضوع بیگناهی و ایمان را پیش میکشد و توضیح میدهد که خداوند به یاری فرد بیگناه خواهد آمد تا به دروغ اعتراف نکند. مرد ثروتمند به همراه پسران و خدمتکارانش کشیش را با همان شیوهها تحت شکنجه قرار میدهد و از او اعتراف میگیرد که فرزند حرامزادهی حاصل از ازدواج یک اورانگوتان و یک شامپانزه است که به کلیسا نفوذ کرده است تا نقشههای شیطانیاش را پیاده کند. پس از آن پدرلورنزو سعی میکند کلیسا را راضی کند تا دختر را رها کنند اما نمیتواند و مرد ثروتمند اعترافنامه را منتشر میکند، پدر لورنزو فراری میشود و کلیسا او را تکفیر میکند.
اما نکتهی جالبی در یکی از سکانسهای فیلم به چشم میخورد که قابل تامل است. پدر لورنزو در زمانی که مشغول آموزش گروههای تجسس است، کتاب مقدس را به افرادی که آموزش میبینند نشان میدهد و میگوید: «این در ظاهر کتاب مقدس است اما وقتی آن را باز میکنیم نوشتههای «ولتر» را در آن به جای کلام خدا قرار دادهاند. ولتر، شاهزادهی سیاه اعتقادات تاریک.» پدر لورنزو «ولتر» فیلسوف نامدار فرانسوی را شاهزادهی سیاه اعتقادات تاریک و منحرف میداند. در ادامه فیلم پس از گذشتن مدتی از متواری شدن پدر لورنزو به خاطر اعترافش، انقلاب فرانسه پیروز میشود و ارتش فرانسه به اسپانیا حمله میکند. فرانسویهای انقلابی بر علیه کلیسا میجنگند و در اسپانیا کلیسا را از قدرت ساقط میکنند. دادگاههای تفتیش عقاید را تعطیل میکنند و کشیشها را محاکمه میکنند. در این زمان سروکله پدر لورنزو دوباره پیدا میشود و او مسئول محاکمهی کشیشها میشود. او که ولتر را شاهزاده سیاه اعتقادات تاریک خوانده بود، حال دم از دفاع از ارزشهای انقلاب فرانسه میزند که بیشک شکلگیری آن با همه کاستیهایش متاثر از اندیشهها و گفتار کسانی چون ولتر بود. این اشاره تیزهوشانه به تکفیر ولتر در زمانی که پدر لورنزو را ایمانی خارج از مرزهای تهدید و شکنجه در حاشیهی امن قرار داده بود و قرار گرفتنش در مقابل کلیسا پس از چشیدن طعم فراموش نشدنی شکنجه و اعترافگیری، نوعی یادآوری نقش اندیشمندان و نویسندگان و هنرمندان آزاداندیش در پیشبرد جامعه به شمار میآید. ولتر عقایدی ضدکلیسایی داشت و به همین دلیل به دلیل اعتراض به حکومت پادشاه وقت فرانسه که با کلیسا همراه بود مدتی به زندان افکنده شد.
در نهایت با حمله ارتش انگلستان به اسپانیا و حضور مجدد کلیسا در صحنه قدرت، پدر لورنزو این بار توسط کشیشانی که خودش آنها را محاکمه کرده بود، محاکمه میشود. او در مقابل اصرار کلیسا برای توبه کردن و بازگشت تسلیم نمیشود و در نهایت به حکم کلیسا اعدام میشود.
پ ن: این فیلم ماجرای جذابی دارد که بیننده را به دنبال خود میکشد. سرنوشت دختر بیگناه مرد ثروتمند و بچهدار شدنش در زندان و همینطور سرنوشت بچهای که از او زاده میشود از این جذابیتها هستند.
از تلخترین فیلمهاییست که تا حالا دیدم… و گریزی از این واقعیت نیست که حقیقت، همواره تلخ بوده و هست و خواهد بود…