گویی این روزها سیاست تبدیل به یک عارضه حاد اجتماعی شده است! به نوعی پذیرفته شده است که آدمهای دورو و فریبکار وارد سیاست میشوند. همه هم پذیرفتهاند که سیاست پدر و مادر ندارد. به این شکل دورویی و فریبکاری هم به راحتی توجیه میشود. وقتی با خودم مرور میکنم که چرا جامعه تشکیل شده است و سیاست هم یحتمل باید بخشی از نیازهای حیات اجتماعی را پوشش بدهد، به یک تضاد بزرگ میرسم. احتمالا سیاست در تداوم یک سلسله تلاش برای رفع نیاز به امنیت و موارد مشابه در جامعه شکل گرفته است. اما این روزها آدمهای زیادی را به کشتن میدهد و به شکل عجیبی حتی مقابل حرکت مثبت جوامع و اندیشمندان قرار میگیرد!
درستش این است که سیاست اینگونه نباشد یا چیزی جایگزینش شود! این نگاه بد به سیاست در جامعه خبر بدی است. چرا باید چنین موجودی که همه با بدبینی به آن نگاه میکنند وجود داشته باشد؟ حتی اگر بگوییم این بدبینانه نگاه کردن لازم است هم خود بیانگر یک عارضه است.
بله و صد البته بدتر این است که جامعه ما این نگاه را در مورد دیگر کشورها نیز دارد. در جامعه ای سیاست زده که سیاستمداران آن در عوام فریبی همتایی ندارند سیاست آنقدر به پستی کشیده شده که سیاستمدار مترادف است با حقه باز و مکار و حتی قاتل. نوع سیاستمداران کشور ما مشخص است اما آنچه که مرا می آزارد به کار بردن جمله معروف «سیاست پدر و مادر نمی شناسد» در مورد سیاستمداران کشورهای پیشرفته است. قشر آگاه و روشنفکران ما نیز همه نظام های حکومتی و همه سیاستمداران را در یک ظرف می سنجند. برای مثال هنگامی که از رییس جمهوری آمریکا برای یک شخص تحصیلکرده حرف می زنی به سختی می توان کسی را یافت که نگوید او هم مردم خود را فریب داده است. به تجربه شخصی ام هم می دانم که نظام سیاسی در ایالات متحده یک نظام کاملا مردمی است که مردم در آن به طور مستقیم و غیر مستقیم از طریق نمایندگان کنگره و همینطور تشکل های مدنی می توانند به قانونگذاران و مجریان قانون فشار وارد آورند. حال مگر سیاستمداران آن نظام از سیاره ای دیگر آمده اند؟ طبیعی است که آن ها هم از همان مردمند. متاسفانه در جامعه حتی در میان افرادی که به ظاهر غربزده هستند نوعی غرب ستیزی دیده می شود که به نظر من یک دلیلش بد بینی سیاسی به هرچه سیاستمدار است.
این بدبینی به طرز زیرکانه ای در سطح بالای جامعه وجود دارد. برای مثال دولت همیشه در بوق و کرنا می کند که ما با ملت آمریکا مشکلی نداریم بلکه با دولت آن (سیاستمدارانش) مشکل داریم. این دیدگاه به زیرکی به مخاطب این نکته را منتقل می کند که دولت و ملت در ایالات متحده از یکدیگر جدا هستند؛ حال آنکه چنین نیست.
همین دیدگاه در سطح پایین دست تر جامعه نیز وجود دارد. این نگاه دکتران و مهندسان و تحصیلکردگان ما که غرب برای نفت ما را می خواهد یک نمونه آن است. قشر پایین تر از نظر اقتصادی نیز هیزم غرب ستیزی در ایران است (البته نه همه آن ها).
شاید سال ها طول بکشد که این سیاست زدگی جای خود را به نقد سیاست ها و نقد سیاستمداران بدهد؛ همان چیزی که هم اکنون در جوامع غربی وجود دارد.
به موضوع خوبی اشاره کرده اید. ممنون.