آقای مسعود بهنود، روزنامهنگار و نویسنده معروف ایرانی در اظهار نظری جدید مردم را دعوت به مشارکت در انتخابات دور دوم مجلس و همراهی با طرح آقای خزعلی در راستای رای دادن به نامزد اصلاحطلبان کردهاند. اما دلایل ایشان به نظر من قدری خودمتناقض بودند! من در این نوشته قصد دارم ابهاماتی را که در مورد اظهار نظر ایشان در ذهنم ایجاد شده است بازگو کنم. به هرحال ایشان از نویسندگان و صاحبنظران مملکت ما هستند و به همین دلیل صحبتهایشان مورد توجه واقع میشود. ایشان نوشته بودند:
اینک در بحرین، در مصر، در عراق، در افغانستان، در کویت، در سعودی، دورادور ایران، جنبش ها برای انتخابات آزاد است، مردم گلوله می پذیرند و صندوق رای بی مدعی می خواهند
این گفته ایشان درواقع به این معنی است که ما اکنون از چیزی بهرهمند هستیم که بسیاری آرزوی داشتنش را دارند و برایش گلوله میخورند. انتخابات آزاد! آزاد اما؟ البته ایشان به زیرکی و به سرعت خواستهاند با مثالی عجیب و غریب این آزاد نبودن و وضوح آزاد نبودن را از سر بگذرانند و بگویند با اینکه آزاد نیست، باز هم رای بدهید! فراموش کردند که اگر به مردم جاهای دیگه هم همین الان گفته شود که قرار است صندوقی فرمایشی پیش روی شما بگذارند، آنها دیگر رای نمیدهند! این نکته را باید به آقای بهنود یادآوری کرد. گلولههای بسیاری در تن آدمیان نشسته است و شعارهای بسیاری این گلولهها را پذیرفتنی کردهاند که محقق نشدهاند. اگر از پیش صاحبان سینههای ستبر میدانستند که محقق نخواهد شد آیا بازهم به آغوش گلوله میرفتند؟
و اما مثال ایشان:
در سال های دور گزارشی نوشته بودم درباره قفس های فلزی که در میدان مولوی تهران می ساختند و مادرانی که بچه عقب افتاده ذهنی و جسمی داشتند، از آن ها می خریدند و روزها که خود می رفتند دنبال رختشوئی و کارسخت، دلبند خود را در آن قفس ها می نهادند در خانه. عکس هائی گرفته بودم از آن قفس ها که مانند ضریحی بود، یکی بود که مادر بر آن هر روز دخیل بسته بود. مادری که خود نیز شب ها در همان قفس کنار طفلش مچاله می شد به من گفت دکتر ها خطا می کنند، کار خدا را نمی شناسند، بالاخره دوای درد بچه من پیدا می شود. تا آن موقع من هر شب این جا می خوابم و به این ضریح دخیل می بندم.
آقای بهنود در ادامه این ضریح را به صندوق رای تشبیه کردند که گرد آن میچرخند و از آن جداناپذیر هستند:
ما را با صندوق رای، مظهر انتخابات آزاد، به قاعده پیوندی است که با جان به در رود. ما در اطراف این ضریح می پلکیم. بر آن دخیل می بندیم . دنبال بهانه نمی گردیم برای گذاشتن و گذشتن. برعکس چشم از این صندوق بر نمی داریم. قهر نمی کنیم مگر مقطعی و مگر وقتی که به اجماعی برسیم و قهر بخشی از آشتی مان باشد. امروز نیست.
صحبتهای عجیبی است! گذشته از اینکه عمل آن مادر(دخیل بستن و خوابیدن در قفس) در عین اینکه احساسات برانگیز است، کاری عاقلانه نیست، اینجا صندوق رای هم معنی خود را از دست داده است. یعنی آقای بهنود هرچه را که به آن بگویند صندوق رای دوست میدارند و گرد آن میچرخند؟! دیگر مهم نیست که آیا واقعا کارکرد آن صندوق با مفهوم انتخابات آزاد انطباق دارد یا صندوق شعبدهبازی و خرگوش درآوردن است. همین که به آن میگویند صندوق رای، باید به آن دخیل بست! به راستی عجیب است. این صحبتها دقیقا به این معنی هستند که به هرحال رای بدهید. مهم نیست چه بر سر رای شما میآید، مهم نیست شما را میکشند و مسخره میکنند، به هرحال رای بدهید!
اما در ادامه ایشان به طور کلی موضوع را میچرخانند و قفس را «بهتر از هیچی» معرفی میکنند. ایشان مینویسند:
این ها گفتم تا گفته باشم، استاد آهنگر قفس ساز در میدان مولوی برایم گفت هر روز ده ها زن هستند که اول با روی در هم کشیده به این قفس های آهنی ما از دور نگاه می کنند، روزهای بعد نزدیک تر می شوند، کم کم به درون مغازه می آیند و قیمت می پرسند، چندی بعد همچون کسانی که دارند کاری خلاف اخلاق می کنند قفسی سفارش می دهند و نیمه شبی به درون کلبه هایشان می برند. گاهی هم جرات بردن سفارش در آنان نمی جوشد. قفس می ماند همین جا.
به گمانم رفتار آزادی طلبان در این سال ها، به خصوص بعد از دوم خرداد، بدان مادران شبیه است، اکراه داریم اما چاره نداریم. به امید آن که داروی ما نیز پیدا شود، همچنان دور مغازه قفس ساز میدان مولوی می گردیم.
البته در ادامه توضیح نمیدهند که مسخره شدن یک ملت و رفتنشان پای صندوقی که از آن خرگوش در میآورند چه سودی درپی دارد؟ نکند از این میترسند که جمهوری اسلامی این نمایش را هم بردارد و به یکباره حکومت موروثی یا جانشینی برپا کند؟ با نیامدن مردم؟ یعنی حکومت الان صندوق آورده است چون مردم میآیند؟! اگر هم منظورشان احترام گذاشتن به روح دمکراسی است، باید عرض کنم شرکت در شعبدهبازیها و خرگوش درآوردنها نه تنها احترام نیست، که ناسزاگویی هم هست!
در ادامه به شکل عجیبی نتیجه میگیرند که:
پس درست همین است که دکتر خزعلی به ساکنان تهران توصیه کرده است تا بروند و به دکترعلی مطهری رای بدهند. تا وزن دلداران انتخابات آزاد عیان شود. تا آن ها که از هر طریق به درون خانه ملت راه یافته اند بدانند آن کس که برای جاه و مقام دنیا شریک و ثناگوی ظلم می شود با آن که فریادی می کشد، دادی می زند و دلال مظلمه نمی شود، حسابشان یکی نیست نزد مردم. تا آن ها که به درون راه یافته اند بدانند که سربازان مردم اند و کسی جز خدای بلند مرتبه را ولی نگیرند و در خانه عنکبوت ماوا نکنند که گفته اند سست بینادترین خانه هاست.
گویی ایشان در این مملکت نبودهاند خبر ندارند که آن خانه خانه ملت نیست! گویا خبر ندارند که آن خانه هم صاحب دارد و صاحبش هرچه بخواهد از آن بیرون میکشد. گویا خبر ندارند که رئیسجمهورش را نیز به چارمیخ میکشند اگر امر صاحبخانه را اطاعت نکند! و باز گویا خبر ندارند که اگر صاحبخانه نخواهد کسی نمیتواند به آن خانه راه یابد و حضور یا عدم حضور هم بی معنی است! گویا خبر ندارند که هنوز موسوی و کروبی در حبس هستند چون خواستند که فریادی بزنند!
وقتی آقای بهنود پیش از برگزاری دور اول مجلس برای بار اول در لفافه مردم را دعوت به شرکت در انتخابات کردند ولی به دنبال اعتراضات به صحبتهایشان عدهای میگفتند که ایشان تنها پیشبینی کردهاند، من تصور نمیکردم که به راستی تنها پیشبینی کردهاند. حتی مطلب انتقادیام نسبت به اظهار نظرشان در آن زمان هم به هیچ عنوان حول پیشبینی ایشان(که غلط هم از آب در آمد) نبود و به دعوت در لفافهشان به شرکت در انتخابات انتقاد کرده بودم. این بار اما آقای بهنود صریح و بیپرده مردم را به مشارکت در انتخابات دعوت کردهاند. حتی با وجود دروغ و فریب و فرمایشی بودن انتخابات. البته امکان تقلب در انتخابات را در سخنانشان نیاوردهاند و تنها به شورای نگهبان بسنده کردهاند. هرچند همین شورای نگهبان هم کافی است، اما انتخابات 88 اثبات کرد که گذشتن از فیلتر شورای نگهبان هم خط آخر نیست و نتیجه به هرحال همان باید باشد که مهندسی شده است. من تصور میکنم جمهوری اسلامی در سال 88 از بین رفت و دیگر انتخابات در ایران وجود ندارد که کسی بخواهد شرکت کند یا تحریم کند. با این حال اگر روزی آنچنان که اقای بهنود گفتند، داروی این وضعیت پیدا شد، ما نیز پای صندوق رای میرویم. اما از امروز تا آن روز، به گمان من نرفتن پای این صندوق خیمهشببازی است که آن «بهتر از هیچی» به حساب میآید نه رفتن به پای آن. پافشاری ایشان در زمینه شرکت در انتخابات(به هر شکلی که باشد) و بدتر از آن توجیهات عجیب و غریبشان را نمیدانم باید چگونه هضم کنم و چه تعبیری برای این دعوت به کار ببرم.
پ ن: از همه اینها گذشته، هنوز آسفالت خیابانهای تهران را سرخ میبینم و دمیدن در تنور انتخابات حکومت را بیاحترامی به آن خونها میدانم.
حرفای بهنود یه خورده برای شما ثقیله. بهتره نظریات مجتبی واحدی یا رضا پهلوی رو نقد کنی. توهین تلقی نشه لطفن، نه به شما و نه به اساتید.
salam
tarjomeye lori harfay aghay behnood ine ke har doone rayi ke be sandogh biofte, faregh az inke tooy entekhabat taghalob beshe (ke mishe) ya dorost shemorde beshe, nazd hakem tasir khodesho mizare. mohem peyghamie ke in ray be goosh estebdad miresoone.mohemtarin tasir ham rooy atrafian moraddad jenab diktator mizare ke mifahman akhar ghesse mitoone motefavet bashe.
ghabl az entekhabat 88 ham kheylia migoftan ray dadan che dardi ro dava mikone, vali didim ke ba vojood bozorgtarin taghalob tarikh entekhabat che rosvayi bozorgi baray estebdad be vojood oomad. diktator ke ta dirooz be onvan namayande khoda beyne havadara shenakhte mishod emrooz tabdil shode be ye jallad bi-aberoo.
va in hame natijeye ray-hay shemorde nashodeye mast.
doost aziz ghabool kon ke sandogh ray rah nejate. hatta tooy namayeshitarin entekhabat donia.
bebakhshid ke sareto (ya cheshato) dard avordam.
علیرضا جان توهین چیه! ما تو مملکتی بزرگ شدیم که یه عمری بهمون گفتن قرآن ثقیله و شما که بهش ایراد میگیرین تو این حد و اندازهها نیستین! گوشمون از این ثقیلبازیها پره
دوست محترم، خسته نباشید. مایلم تقاضا کنم یاداشت «لاجرم یعنی لابد است و انجام می شود» را که در پاسخ به نامه آقای مجتبی واحدی در سایت دکتر خزعلی گذاشته شده را «نقد» بفرمائید.
http://iranabadec.blogspot.com/2012/04/blog-post_27.html
دوست عزیز تقاضا دارم نوشته تحت عنوان «لاجرم یعنی لابد است و باید انجام شود» را که در سایت دکترخزعلی گذاشته شده است را نقد بفرمائید
با اشتیاق منتظر دریافت نقد شما خواهم بود.
http://iranabadec.blogspot.com/2012/04/blog-post_27.html
این اقا یکسال پیش اومد گفت که من ابروی خودم رو در معرض خطر قرار می دم وپیس پیش بینی می کنم که انتخابات مجلس پرشور و شلوغ باشه و اکثریت مردم بیان رای بدن
اون تخلیلش که هر بچه 10 ساله ای هم میدونست مردم شرکت نمی کنند اشتباه از اب دراومد حالا باز از رو نمیره میاد این چرت و پرتها رو میگه کلا به نظر من ادم مشکوکیه یا خیلی بی خبره و الا همه میدونستن کسی تو انتخابات شرکت نمی کنه
تنها چیزی که بهش میتونم بگم اینه که خیلی از مرحله پرتی کلا تو باغ نیستی برات متاسفم کلا خودت رو خراب کردی تو این یکساله
رضا پهلوی ویا مجتبی واحدی ویا بهنود ویا هر شخص دیگر داخل یا خارج کشور ، واینکه تازه به خارج پناهنده شده ویا 33ساله اونجاست . عزیز من اینا مهم نیست .مهم اینه که حرف افراد رو بررسی کنیم . نه خود اشخاص رو .متاسفانه کلماتی نظیر تند رو ها ، خارج نشین ها ، چپ ها ، سلطنت طلب ها و….ما رو از تفکر در متن صحبت های دیگران دور کرده . کمی به خود بیاییم و دست از خودی و نخودی کردن دیگران برداریم.
دوست عزیز من همچنان منتظر انتشار نقد شما به یادداشتی که آدرس دادم هستم فرصت تنگ است!!
دوست گرامی
من آن مطلب را خواندم و زیربنای بحث این است که آیا ما به اصلاح جمهوری اسلامی باورمندیم یا نه! اگر پاسخ آری باشد که میشود در موردش بحث کرد و اگر نه که بلافاصله بیاساس میشود. اما چرا تصور میکنید که آن مطلب را باید نقد کرد؟
دوست گرامی
از توجه به کامنت من ممنونم. امیدوارم شما و دوستان احتمالاً زیاد شما در مبارزه با «آسیاب های بادی» که در ذهن شما بیشتر از «واقعیت روز مره» حضور دارد موفق باشید. جهت استحضار به اطلاع می رساند. حسب اعتراف سران معترض و غیر معترض در «ایران امروز»و- در شرایطی بسیار جالب از نقظه نظر علوم اجتماعی- شرایط «آشوبی» جالبی شکل گرفته است.(شکل و محتوی هیچ کس و هیچ چیز بر هم منطبق نیست). در این شرایط که بقول شیخ کروبی و هزاران دیگران نه از اسلام خبری هست و نه از جمهوری و نه از… پلیس، پاسبان ، نظامی، سپاهی، دکتر، مهندس،ملا،بانک دار،… هیچ کس با کاری که در جوامع دیگر بشری با آن شناخته شده اند مشغول نیستند.(شرایط همان است که «نیچه» در کتاب سود مندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی و در«آلمان زمان خودش» به درستی تحت عنوان «تاریخ با ملتی بطور جدی سخت گرفته است» نام می برد.)
شرایطی را تصور بفرمائئد که شما با زره وسلاح -اندیشه(توهم)وابزار – برای نبرد با «جمهوری اسلامی» و سرنگونی آن به میدان مبارزه ای آمده اید که دشمن مورد نظراصلاً – نه اینکه در دسترس نیست – در شبکه وجود هم ندارد. ( خنده دار نیست؟؟)
واقعیت این است که دشمن خیالی را نمی توان شکست داد چون از نکته نظر فیزیکی تصلاً وجود ندارد.ولی می توان روزانه هزار بار از آن شکست خورد و این شکست ها حتی از نقطه نظر فیزیکی هم «ممکن» است.
من آنچه شرط بلاغ می دانستم با شما گفتم. شما اگر متوجه نشده اید که روزانه هزاران جفنگ – در این جمهوری؟ اسلامی؟ – چه مقدار خوراک مبارزاتی برای تان درست می کنند ، مواردی که در جهان خارج از ایران هرکدام برای سرنگونی یک حکومت کافی است- و در لذت شهوت این مبارزه کیفور؟! می باشید. بد نیست به بیداری پس از این «بد مستی» هم بیاندیشید که معملاً خوش آیند هیچ مبتلائی نخواهد بود.
. امادر خاتمه چون عادت پسندیده ای نیست که بدون نشان دادن راه مباحثه ای را خاتمه داد. باید به استحضار برسانم قبول واقعیت «بیماری» اولین قدم «درمان» است. آنچه که اسم «جمهوری اسلامی» بر آن نهاده ایم و با آن درگیریم وجود خارجی ندارد و لی آن چه وجود خارجی دارد این است که «خلایق آنچه لایق!!» و دور نیست پس از خواندن این یادداشت وقتی جلوی اولین آئینه بروید، دیدن شیمای نخوت رهبران و سران این نظام «بی نظام» بر چهره ، دست از سرتان بر نخواهد داشت.
آلمان – 1945
در خانه، طاعونِ سیاه.
در بیرون سرمایِ مرگ زا.
پس به کجا برویم؟
ماده خوک، مدفوع خویش بر غذا می ریزد.
ماده خوک، مادر من است.
آه… مادر من، مادر من!
با من چه می کنی؟
«برتولت برشت»
دوست گرامی
بنظر می آید سیستم شما پیام مرا spam تشخیص می دهد و من نمی توانم آنرا بفرستم به هر حال اگر پیام تکراری فرستادم، معذورم.
آلمان – 1945
در خانه، طاعونِ سیاه.
در بیرون سرمایِ مرگ زا.
پس به کجا برویم؟
ماده خوک، مدفوع خویش بر غذا می ریزد.
ماده خوک، مادر من است.
آه… مادر من، مادر من!
با من چه می کنی؟
«برتولت برشت»
دوست عزیز به هرحال شرط ادب بود که پاسخ شما را(که طعنه به نظر میآمد) بنویسم. جمهوری اسلامی وجود دارد و مهمتر از آن حکومت اسلامی وجود دارد . مهمتر از آن هم حکومت مقدسات وجود دارد و مهمتر از آن بالارفتن از نردبان مقدسات وجود دارد و باز مهمتر از همه اینها مردمی آفتزده به دست هزار سال ظلمدیدگی و پریشانی فرهنگی وجود دارند. اینها کار امروز و دیروز نیست. مردم ایران بسیار زیاد آشفته هستند. نزدیک به هزار سال است که به این مردم تعارض میشود(از هر لحاظ) و خود به شکلی کنار اومدن با این تعارض را به همراه احساس غروری کذایی پذیرفتهاند. لذا چارهای نیست جز اینکه به ریشه اصلی تاخت. باید برگشت به اولین دوراهی غلط! برای آن هم ابتدا باید پول و زور را از دست کسانی که مانع هستند گرفت. شاید ما نبینیم. اما هر قدم ما حداقل یک تجربه است. نگران بدمستی ما نباشید. لااقل فرزندانمان یک تجربه در اختیار خواهند داشت.
ریشهها را کسانی به ما نشان دادهاند که اگر نبودند ما یک مرحله عقبتر میبودیم. حال ما دورو برشان را میکنیم و راه خشکاندنشان را مییابیم. اگر شد خود میخشکانیم، نشد فرزندانمان چنین میکنند.
دوست گرامی، آنچه من نوشتم طعنه نبود نقش آینه بود.
شما می فرمائید:«مردم ایران بسیار زیاد آشفته هستند. نزدیک به هزار سال است که به این مردم تعارض(تعرض) میشود(از هر لحاظ) و خود به شکلی کنار اومدن با این تعارض را به همراه احساس غروری کذایی پذیرفتهاند.»
ومن صرفاً اشاره کردم : این نگرش جنگ با «آسیاب های بادی» است.
قصد جدل هم ندارم، می روم و در دیگاههای شما مطالعه می کنم که چگونه می خواهید به «اولین دو راهی غلط! برگردید» تازه جالب است «… ابتدا باید پول و زور را از دست کسانی که مانع هستند» بگیرید؟
اگر نوشته خاصی زودتر مرا به این دیدگاه و آن آدرس رهنمون می کند، دریغ است راه میانبر را در جواب به این کامنت برایم ننویسید.
تاکید مجدد دارم – بی هیچ طعنه ای – که بجز عدم سازمان یافته گی اجتماعی هیچ کدام از موارد ذکرشده …(جمهوری اسلامی وجود دارد و مهمتر از آن حکومت اسلامی وجود دارد . مهمتر از آن هم حکومت مقدسات وجود دارد و مهمتر از آن بالارفتن از نردبان مقدسات وجود دارد و باز مهمتر از همه اینها مردمی آفتزده به دست هزار سال ظلمدیدگی و پریشانی فرهنگی وجود دارند.) … وجود ندارند.
حکومتی هست و رهبران خائن – تا دلت بخواهد- و …بقول چرچیل همین هم کافی است.
من آدم به غایت خوش بینی هستم. آیه یاس هم نمی خوانم ولی برای هر خوشبینی و برای هر درمانی تشخیص درد اولین « اولویت » هست. و درد ما این است که «حسرت گذشته» و «ترس ازآینده»، «امروز ما را تباه کرده» است.
دوستدار موفقیت شما ودرانتظار آدرس نوشته ای که در بالا تقاضا کردم، هستم.
منظورم از طعنه این بود:
«دوست عزیز تقاضا دارم نوشته تحت عنوان «لاجرم یعنی لابد است و باید انجام شود» را که در سایت دکترخزعلی گذاشته شده است را نقد بفرمائید
با اشتیاق منتظر دریافت نقد شما خواهم بود.
http://iranabadec.blogspot.com/2012/04/blog-post_27.html»
اما از نظر من، راه برون رفت پرداختن به اسلام در وسط سیبل و همراه با آن تمام دوایر متحدالمرکز انحطاطهای فرهنگی است که حول آن ایجاد شدهاند. این روند به مرور و نسل به نسل به رهایی خواهد انجامید.
دوست عزیز کاری که زندگی و جمهوری اسلامی و مسئولین آن در این خصوص می کنند شما نمی توانید انجام بدهید. پیشنهاد می کنم ماموریت بهتری برای خودتان تعریف بفرمائید.
ضمن تاکید مجدد بر کامنت هائی که با علاقه و عشق تقدیم تان شد. برایتان آرزوی بهروزی میکنم.
موفق باشید.
من و شما و دیگران در حد خودمان تاثیر میگذاریم رفیق!
من یک تنه که با جمهوری اسلامی در نمیافتم! یا مثلا قرار نیست به ایندازه یک حکومت تاثیرگذار باشم. این هم البته ماموریت نیست. زندگی است. طوری زندگی میکنم که تاثیرات مثبتی بگذارم. سعی میکنم این مثبت رو هر از گاهی بازتعریف کنم. چریکبازی کار ما نیست.
با سپاس از کامنت و توصیهها. حتما دوباره به آنها فکر میکنم