این نفسهای بریده بریده کوتاه و بلندت گویی قطرات ریز و درشت باران آن شبند. امشب هم شبی از یک سیروزه یکتا بین دیماه و بهمنماه است که همچون یک رویای شبانه، همهاش شیرین بود. امشب و آن شب بارانی هردو قطره دارند. و یک آغوش مشترک که نیرومند تر از ماجرای حجاب عمل میکند. لباس تو برای من هیچگاه ضخیمتر ازقُطرِ قطرات عرق نخواهد شد. آبدانههای کوششی شبانه در پناه نور مهتاب»گونهی لپتاپ و صدای افسونگر انیگما را میگویم. چه لباس خوشصدا و خوش سیما وخوش عطری. امشب هم ترجمهای دیگر از بوسههای کوچهبهکوچهی «کوچهباغهای شمرون» است. ما آن شب هردو در عمق کودکی یا عنصر خالص دیگری از بودنمان رفتیم و به آن کار گفتیم: «بوسگذاری». اگر از چشمهای من بگذریم که همچون آبشاری سخاوتمند منظره روبهرویم را در دریاچه چشمان تو میریختند، تو به یاد نداری که موهایت همچون گندمزاری ارغوانی به فرمان بازدم میرقصیدند. این مستی قلم از شرابی است که از دهانت کام برگرفتم. من و قلم شبمستانهها را میپرستیم و تو امشب مهمان آشنای ما بودی. یادت میآید که مستانه در آغوش قلم پریدی و انگشتها از کیبورد روانهی پوست شدند؟ زیرزیرکی جملات را نگاه کردی و چیزی گفتی و نگاهت را آنسوتر بردی که قلم چندجمله بیشتر برقصد.اما چشمان من چند لحظه را ازچشمانت قرض گرفتند تا این جمله آخر را بنویسند و بازگردند.