احتمالا پیش آمده است که دیگران را به بد دهانی و فحاشی متهم کرده باشیم. یا اینکه دیگران چنین اتهامی به ما وارد کرده باشند. برای من همیشه جالب بوده است که ریشه این فحاشیها چیست که همه از آن رنج میبرند ولی گویی با آن کنار هم آمدهاند.البته اینجا منظور از بد دهانی همان بهکار بردن فحشهای رکیک در محاورات روزمرهمان است. مخصوصا در مواقع عصبانیت، بدترین چیزی که به ذهنمان میرسد بگوییم را در قالب این عبارات رکیک بیان میکنیم. عباراتی که بیشتر آنها شامل فحشهای جنسیتی هستند. این فحشها غالبا در قالب نسبت دادن فاحشگی یا مورد تجاوز قرار گرفتن طرف مقابل یا یکی از اعضای درجه یک خانواده او بیان میشوند. نکته قابل توجه در این زمینه، ارتباط مستقیم کثرت و شدت به کار گیری این الفاظ و عبارتها با زندگی در جوار عرف سنتی است. افرادی که در جوار یک عرف سنتی بزرگ شدهاند، بیشتر این عبارات را به کار میبرند. حتی کسانی که در یک خانواده اهل فکر بزرگ شدهاند و از کودکی با قلم و ادبیات و عقلانیت آشنا بودهاند، به دلیل زندگی در میان عامه مردم و دیکته شدن «فحش بودن» این عبارتها به ذهنشان، در مواقع عصبانیت و بحرانها ناخودآگاهشان این همجواری را به سطح میآورد و فحشی از دهانشان خارج میشود.
ماجرای این فحشها تاریخی است. ریشه در دوران کودکی بشر دارد.
چرا نسبت دادن فاحشه بودن به مادر یک شخص فحش است؟ جدا از مسئله دروغ بودن یا نبودنش که دلخوریاش از جنس تهمت است، فاحشه بودن مادر یک فرد، چه ربطی به او دارد؟ از آن گذشته، هرکسی مالک بدن خود است و به دیگران چه ربطی دارد که با آن چه میکند؟ در صورتی که زیانی به دیگران نرساند، به خودش مربوط است. البته اینجا ممکن است صحبت از زیانهای اجتماعی به میان آید. بسیار خب، کسی که محیط زیست را آلوده میکند، ممکن است زیان اجتماعیاش از یک فاحشه به مراتب بیشتر باشد. یا یک قاچاقچی سیگار یا حتی صاحب یک کارخانه تولید کننده سیگار. آیا نسبت دادن این عناوین به مادر یک شخص به اندازه فاحشه بودن کوبنده و اثر گذار است؟ آیا به همان اندازه جنون دیگر آزاری فحاش را راضی و فحش شنونده را ناراحت میکند؟ در مورد دروغ بودن یا نبودن نسبت هم باز از همان مثالهای بالا میتوان بهره برد. آیا اینکه به دروغ به کسی بگویند پدرش قاچاقچی است به اندازه خبر دروغ فاحشگی مادرش دلخوری دارد؟ واضح است که خیر! بنابراین عامل برجسته شدن این فحشها به عنوان «خطوط قرمز تحریک اعصاب» چیز دیگری است. مسئله نه ناراحت شدن از دروغگویی است و نه موضوع زیان اجتماعی.
ماجرا به نگاه تملکگرای مردها نسبت به شریک جنسیشان بر میگردد. برای کسی که چنین دیدگاهی دارد، فرقی هم نمیکند که آن شریک جنسی مرد باشد یا زن، با رضایت خود در آن جایگاه قرار گرفته باشد یا مورد تجاوز قرار گرفته باشد. انسانهای نر در گذشته برای تصاحب انسانهای ماده میجنگیدهاند. برقراری رابطه جنسی به معنای تصاحب نوع ماده بوده است و این تصاحب همواره درجهای از تحقیر شدن تصاحب شونده را نیز به همراه داشته است. تفاوت انسانها با بسیاری از حیوانات دیگر در این زمینه، شدت و کثرت فعالیت جنسی آنها است. بنابراین ماجرا برای انسان از جفتگیری فراتر میرود و به فرونشاندن آتش شهوت میرسد. تصور کنید که تصاحب یک ماده که در چنگ یک انسان نر دیگر است، چه خشم و حقارتی برای آن انسان مغلوب ایجاد میکند. باز در اینجا یکی از تفاوتهای اساسی بین انسان و بسیاری از حیوانات دیگر که درجه بالای خودآگاهی و تعقل و تحلیل است، موجب میشود که چیزی به نام کینه دراز مدت و احساس حقارت ایجاد شود. در نبردهای اینچنینی بین حیوانات دیگر، معمولا آن که مغلوب است صحنه را ترک میکند و به دنبال آینده میرود. اما انسان تحلیل میکند، فکر میکند و تحقیر میشود.
به احتمال زیاد و با توجه به نحوه زندگی انسانهای بدوی، چیز دیگری تا این حد موجب ایجاد احساس حقارت در آنها نمیشده است. از این رو این احساس عمقدار و پیشینهدار در گذر زمان تبدیل به قوانین ازدواج و تابوهای جنسی شده است. فحشهای جنسی و نسبت دادن فاحشگی به یکی از اعضای خانواده یک فرد ریشه در همین عقدههای تاریخی بشر دارند. فحاش دقیقا همان مفهوم را در گفتار ارائه میکند که تصوری از حقارت ناشی از تصاحب یک فرد مرتبط یا تحت مالکیت فحش شنونده یا خودش را به او القا میکند. این درحالی است که در جهان امروز دیگر تصاحب یک فرد دیگر به منظور بهرهبرداری جنسی کاری نکوهیده است. دیگر کسی افتخار نمیکند(حداقل نباید افتخار کند) که به دیگری تجاوز جنسی کرده است. همینطور برقراری رابطه جنسی با رضایت طرفین از سوی جوامع امروزی محترم شمرده میشود و اصولا نگاه مالکیتی و بهرهبرداری جنسی از دیگران، در دیدگاههای ارتقا یافتهی امروزی رو به انقراض است. اگر کسی امروزه چنین دیدگاهی داشته باشد، او را تحت معالجه قرار میدهند. چنین دیدگاهی با توجه به دستآوردهای فکری بشر امروز، بیماری محسوب میشود.یک بیماری ریشهکن نشده که اثرات زنده ماندنش در فحشها و در طبقات پایینتر جامعه از نظر فکری(که هنوز با برخی از سنتهای مرتبط با گذشتههای دور درگیر هستند) به خوبی در عادی بودن فحاشیهای جنسی نمایان هستند.
میشود گفت که ارتباط مستقیمی بین سنتگرایی و دوری از عقلانیت، با فحاشی جنسی وجود دارد که میتوان نمونهاش را در جوامعی نظیر جامعه ایران هم دید. اما افرادی که به شکلی افراطی وجنونآمیز از این عبارات استفاده میکنند، هنوز به طور جدی اسیر نگاه مالکیتی نسبت به برقراری رابطه جنسی هستند و نتوانستهاند خود را با سیستمی که ارتباط رضایتمند جنسی را محترم میداند سازگار کنند. این افراد هنوز برقراری ارتباط جنسی از سوی یک مرد( در جایگاه عرفی مردانگی) با یک انسان دیگر را تصاحب وی میپندارند و از این رو آن را مایه حقارت میدانند. این درحالی است که در جامعه امروزی، چنین رفتاری مایه شرمساری و حقارت برای کسی میشود که مرتکب آن شده است. در بسیاری از جوامع سنتی ایران هنوز این نگاه بدوی وجود دارد. مثلا اگر دختری در روستا مورد تجاوز قرار بگیرد، آبروی او و خانوادهاش بیشتر از فرد متجاوز میرود. فرد متجاوز یک فرد خطرناک و نهایتا بی ادب و گناهکار شناخته میشود اما تحقیر برای کسی است که به او تجاوز شده است چون نگاه هنوز همان نگاه بدوی است که فرد متجاوز او را تصاحب کرده است. این دیدگاه در مورد فاحشگی هم صدق میکند. زنی که تنش را معامله میکند، تحقیر میشود اما مردی که طرف معامله است گناهکاری است که هرچه باشد، تحقیر نمیشود. البته اینجا ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا مردها را نمیخرند که جواب به بحث برتری جنسی مردان و عاملیت تعیین کننده این برتری در روزگاران قدیم برمیگردد. اینجا به آن موضوع اشارهای شده است. بسیاری از فحشهای جنسیتی هم در قالب الفاظی که فروبردن آلت جنسی مردانه در چیزی، این نسبت دادن حقارت به آن چیز را به تصویر میکشند. باز در اینجا هم گویی این فرورفتن آلت مردانه در هر چیزی(حتی اشیا) نشان دهنده تحقیر آن چیز است. این دیدگاه به خوبی ارتباط احساس مالکیت و تصاحب و تحقیر را که از رفتار بدوی انسانها سرچشمه میگیرد، نشان میدهد. چرا که در اینجا مسئله فقط تحقیر آن شی در برابر فحش دهنده است و نه چیزی دیگر.
پ ن:
به نظر میرسد که آدمهایی که در محیطی آغشته به عقدهها و حقارتهای جنسی رشد کردهاند و به شکل شخصی هم عصبانیت ناشی از این حقارتها رنجشان داده است، فحاشتر هستند و فاصله بیشتری با زندگی امروزی و نگاه صلحجویانه و ارتقا یافته به مسائل جنسی دارند.
با سلام
در جوامع بدوي بشري زن سالاري حاكم بوده است وخداوند ننه بعنوان يك الهه مقدس مورد پرستش قرار مي گرفته است
و تنديس هاي آن هم اكنون در موزه ايران باستان موجود است
علت آنكه جوامع زن سالار به جوامع مرد سالار تبديل شده است خود زنان بوده اند
زيرا در دوران بدوي مردان پس إز انعقاد نطفه زنان را ترك مي كردند
وزنان به علت ضعف در بزرگ كردن فرزندان به دنبال راههايي مي گشتند تا مردان را مدت بيشتري نزد خود نگاه دارند
وبه اين علت مجبور بوده اند امتيازاتي به مردان بدهند كه در مرور زمان باعث بوجود آمدن چنين وضعي شده است
اینکه گاییدن در طبیعت هم بمعنای «تصاحب» است امری روشن است. چرا که حتی گربه ها و سگ های ماده هم در بازی هاشان گاهی برای نشان دادن برتری، بر پشت نر میروند و بر او میجهند و ادای گایش را در می آورند. این امر طبیعی را انسان با خودش به عرصه زبان آورده و ربطی به تحقیر جنسیتی ندارد. چرا که حتی مردها در دعواشان، همدیگر را به گاییدن تهدید میکنند و نه تنها مقعد هم که حتی دهان هم را نشانه میروند. این قدرت طبیعی نر است و نه قدرت اجتماعی مرد. مرد با نر متفاوت است.
مسئله در اصل به شکل خاص عمل جنسی در پستانداران و ویژگیهای نرینه و مادینه برمیگرده… جبر طبیعته خلاصه!
به نظرم کلا تمام چالش «انسان بودن» خلاصه میشه در مقابله با بسیاری از چیزهایی که مادر طبیعت تو سفرهی ما گذاشته.
در ضمن جسارتا اینجا رو اصلاح کنید: «…از سوی جوامع امروزی محنرم شمرده میشود…».
«ینکه گاییدن در طبیعت هم بمعنای “تصاحب” است امری روشن است. چرا که حتی ….. این قدرت طبیعی نر است و نه قدرت اجتماعی مرد. مرد با نر متفاوت است.»
اِ پس اینجوریه؟ پس ک…م پس یقت آقای fahvhl
نمیخواستم چیزی بنویسم ولی دلم نیومد ننویسم.
تمام مطلب به یک چیز خلاصه میشود» عقده ناشی از عدم تصاحب و ناتوانی در تصاحب»
به نظر من میرسه که نویسنده اصلی این متن، این موضوع رو از روی جدال حیوانات برای تصاحب جنس ماده و فراافکندن آن تحلیل بر روی رفتار انسانی اقتباس کرده و در کل الگوی ایشان برای توضیح این رفتار انسانی، رفتار حیوانات بوده
بطور خلاصه وار اشاره میکنم چون وقت کمی دارم:
نخست اینکه در حیوانات جدال برای تصاحب ماده یک نوع » انتخاب اصلح» است. زیرا نباید طبق قانون طبیعت ژن ضعیف استمرار پیدا کند و بایستی ژنهای سالم و قوی تر که قدرت تطابق زیادی با محیط دارند بقاء پیدا بکنند.
دو دیگر اینکه آلت تناسلی هم زن و هم مرد نزد مردمان پیش از تاریخ مورد پرستش قرار می گرفته است(نمونه آن اله های بارور و نیز آلتهای تناسلی مرد که در کاوشها بدست آمده است. زیرا که ملاک انسان و نمود خلقت، زایش بوده است).
دودیگر اینکه در پیش از تاریخ مادر سالاری و مادر خدایی حاکم بوده و چه بسا که مثلا 17 زن با 5 مرد در غاری زندگی میکرده اند
سه دیگر اینکه این فحشها بیشتر منشاء دوران تاریخی دارند و نه پیش از تاریخی و رفته رفته زیاد شده(علت آن تابو سازی از رابطه جنسی و تابو شکنی – در اثر خشم و جرات و جسارت پیدا کردن است- این تابو در بین برخی جوامع مثل جوامع مسلمان بیشتر است…/