ای کاش ما نیز زیربنایی از خردگرایی در کوچه بلند تاریخمان میداشتیم. هرچند ناقص، هرچند ابتدایی و با فاصله از واقعیتهای هستی، هرچند به مانند یونانیها تصوری کودکانه اما انسانمدار از تشکیل هستی از چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش میبود. هرچند یک آکادمی متشکل از فیلسوفانی با نگاه ابتدایی میبود. فقط ای کاش میبود. زیربنایی که خرد و تحلیل و مغز را (در برابر عنصر موهومی که ما شرقیها دل مینامیمش) مبنای کسب معرفت قرار میداد. حتی اگر محدود و کوچک میبود. چیزی که میتوانست رشد کند و حتی زیر سایه سنگین کشیشان خونخوار قرون وسطایی به آرامی به یک گالیله شرقی میانجامید. اما ما مسیر را به گذرگاه عرفان تغییر دادیم. شاعرانمان دروصف مقام بلند عشق و نقصان عقل شعر سرودند و یک قطره چکید و نامش دل شد! قطرهای که تا به امروز بارها و بارها از سر و صورت و بدنهای مردم با تپش قلب که یک ارگانیسم مادی است و در اثر یک ضربه مسخشدگان راه عرفان، بر زمین خسته این سرزمین چکیده است.
از روزی که شاهان ساسانی موبدان زرتشتی را به دربار وارد کردند و همزیستی شومشان با آنها سرسپردگی را در اذهان مردم نهادینه کرد، فرصت ایجاد یک پایگاه خردمحور از دست رفت. از آن روز به بعد خرد همچون یک مرغ اسیر، ناچار به پرواز در قفس تنگ دل شد. اگر آنگونه نمیشد، لاجرم روزی میآمد که مردم بگویند ما بخشی از مغز که مرکز کنترل احساسات است را دل مینامیم که به کنشهای عاطفی واکنش نشان میدهد و در اثر این واکنش در بدن هورمونهای خاصی ترشح میشوند و تغییرات بیوشیمیایی خاصی صورت میگیرند که ممکن است در اثر آنها متوجه احساس خاصی در شکممان بشویم. روزی که سرسپردگی به عرفان و پذیرش توصیفات خدای نادیده در قالب جایگاههای حکومتی نشست، هنوز ما آکادمیمان را برپا نکرده بودیم تا کجدار و مریز در کنار موج احساسی عرفانگرایی رشد کند و گاه و بیگاه دستی بر غبار نشسته بر چهره خردگرایی بکشد و گالیلهای تولید شود و چیزی آنسوی مرزهای ایمان بیابد. آن جولاهه شوم پیشدستی کرد و به دور اذهان آدمیان تارهای چسبناک ایمان تنید.
هنوز هم دستبردار نیستیم! هنوز برای رهایی از عنکبوت خود ساخته تاریخیمان، دست به دامن خودش میشویم. چارهای نداریم گویا. چیزی غیر از آن نمیبینیم. دیگر خود بخشی از آن شدهایم. شاید ما همان عنکبوتیم که گویی اگر او بمیرد ما نیز میمیریم. غیر از او هیچ برایمان نمانده. برای همین است که هر دستآورد معرفتی ملموس را هم با خود در شکم عنکبوت فرو میبریم و او برایمان هضمش می:کند. ما فیلسوف اسلامی تولید کردیم. فلسفه را مقید به ایمان کردیم. برای اعراب که آیینشان بدوی و محدود به شناخت ناچیزشان از هستی بود، مسئله را پیچیده کردیم. قسم سادهشان به درخت خرما را با دستآوردهای علمی و خردگرایانه در هم آمیختیم و برای تصور کودکانهشان از مرگ، تفسیر نوشتیم. عنکبوت ما اسلام را بلعید و با عنکبوت مصریها درهم آمیخت و بزرگ و بزرگتر شد. پیشینه شهرنشینی و تکاپوهای اولیه ما هم آنچنان تشنه تغییر بود که در شرایط فقدان پایگاههای خردگرا و حضور شمشیر اعراب ماجراجو و قصهپرداز، به ناچار در ظرف کوچک اسلام نشست. عنکبوت، شهرنشینی و پیشینه ما را هم به همراه اسلام هضم کرد. همه چیز از آن تقدم تاریخی ناگوار آغاز شد و به اینجا رسید که اکنون آنقدر توجیه و تفسیر ساخته شده است که میتوان براساس آنها انسانی را به جرم بیباوری به باورهای کهن کشت. این درحالی است که چند کوه و دریا آنطرفتر، آکادمی نقصانهایش را اصلاح کرد و تبدیل به قالبی مناسب برای تلاشهای خردگرایانه شد. حتی ظهور مسیحیت و فرمانروایی کلیسا هم نتوانست آن شعله کوچک امید را خاموش کند.
باید بدانیم که سرچشمه عذاب ما کجا است. امروز همه زندگی ما متاثر از آن تقدم ناگوار است. اگر به آن نقطه باز نگردیم، زندگی عنکبوتوارمان ادامه خواهد داشت. باید یاد بگیریم که کسب معرفت نسبت به هستی از مسیر تحلیل و تجربه و آزمون و خطا به دست میآید. دانستن این موضوع برای ما دشوار شده است. نوزادان ما با غل و زنجیر از بطن مادر خارج میشوند. غل و زنجیری به نیرومندی تاریخمان که نوزادهایمان را از روز تولد تا لحظه مرگ به خود مشغول میکند. کار دست خودمان دادهایم. شاید دلیل رجوعمان به گذشتههای دور که تنها افتخارمان است هم نوعی جستجوی رهایی است که ناخودآگاه و جدا از تحلیل و چراجویی رخ میدهد. شکوهی را میجوییم که روزگاری ماحصل انطباق ذهن و زمان بوده است. امروز ذهن ما از زمان عقبتر است. از همان روزی که ساسانیان چنان کردند، ذهن ما فرصت بهروزرسانی و بازسازی را برای حصول انطباق با ظرف زمان از دست داد. امروز هم در کوچههای تاریخ سرگردانیم و تنها چیزی که برایمان مانده، عنکبوتی است که همه چیز را برایمان هضم میکند.
آفرین. همیشه فکر میکردم ما دچار چه نوع نفرینی هستیم. نگو دچار نفرین دلیم!
به نظر من از این شیواتر و روانتر نمیشود بیان کرد که عنکبوت دینگرایی چه به روز مردم یک سرزمین میاورد…..ایکاش ایرانیان زودتر به این بینش کوری که دارند آگاه شوند و شاید بتوانند خود و آیندگان را از این سفره نادانی برهانند
لطفا در این باب بیشتر بنویسسد. جا دارد که در این روزگار زیاد گفته شود و تکرار شود .
عرفان در کجای تاریخ ما خواسته است اندیشه و روش زندگی در جامعه ایران را کنترل کند. زمانی که صوفیان مورد هجوم مذهبیان قرار گرفتند در مقام دفاع از خود به شرح عرفانی مبانی دینی پرداختند. تازه فکر کنم اولین نغمه های جدایی دین از حکومت از همین محافل به گوش رسیده و یا دستکم روش زندگی دراویش این موضوع را نشان میدهد. اکنون در مواجهه با آرای مذهبی راه باز است و امیدوارم پیکره جامعه ایرانی خریدار نگرش عقل گرا به جهان هستی و فلسفه عملی زندگی خود باشد. در ضمن از تعریف شما از دل هم خوشم نیومد.
نه جان من، ما دست بردار نیستیم. اینهایی هم که نوشتی ربطی به وضعیت امروز ایران نداره. شما هم هر چی دلت می خواهد بی ربط بنویس.
اگر خدایی نیست و عرفان بی معنی است ما همه محصول فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و تصادفی هستیم، و هر حرکتی که می کنیم ناشی از هزاران بیلیون سال تاریخ برخورد تصادفی الکترون ها و پروتون ها و فوتون ها و بوزون ها و کوارک ها به هم است، پس اشتباه و خطا و جنایت و راستی هم بی معنی می شود. ما همینی هستیم که هستیم و جهان همین است که هست. مغان ۲۰۰۰ سال پیش بر اساس تصادف روزگار حاش را بردند تا دورشان سر آمد، امروز هم آخوند ها حالش را می برند و تو هم فکر می کنی با نوشتن حرف بی منطق و گریه و زاری (که دست خودت نیست وحاصل بیلیون ها سال حرکت تصادفی اتم هاست) داری کار مثبتی انجام می دهی، ولی نه، تنها کاری که می کنی اثبات بیهوده بودن حرفهای خودت است.
به هر حال، حرفهای هزار بار تکرار شده اندیشمندان غربی را راجع به «ایمان» قرقره کن. هنوز نفهمیده ای ایمان با faith متفاوت است. در ضمن هنوز هم بعد از ۴۰۰ سال اینجا بین مذهب و لامذهبی جنگ و دعواست و بزودی رئیس جمهور های دو آتشه مسیحی به داد تو می رسند و با چندین و چند بمب و موشک محصولات «تجزیه و تحلیل و آزمون و خطا› و این فرزندان نا مشروع گالیله -گالیله ای که نمی خواست قبول کند حرفش تنها یک تئوری علمی قابل نقض است و می خواست از دل آن حقیقت ابدی و فلسفی بیرون بکشد- ایران را به اسم آزادی و روش علمی از شر «احساس عرفانی» و «ناخردگرایی»آزاد می کنند تا ملت تا به حال پشت پرده به شکم و زیر شکم مشغول بودند بتوانند در روز روشن دلی از عزا در بیاورند و از موهبات تکنولوژی بازار جهانی برخوردار شوند، و البته وقتی حالشان از خودشان بهم خورد می توانند چاشنی تبشیریان را هم به زندگی خود اضافه کنند کا با بیلیون ها دلار پشتیبانی تبلیغی مثل مورچه گان از در و دیوار آزادی اعطایی که شما جاده صٱف کن آن هستید بالا خواهند رفت، حالا یا این، یا چیزی مثل فرانسه و اسپانیا به قیمت ۱۰۰-۱۵۰ سال جنگ مذهبی و حکومت خون و خونریزی به اسم انقلاب ضد مذهبی و پاکسازی، الخ.
دوست عزیز، این بیلیونها سال چرخش اتمها چیز بسیار پیچیده ای است و با چرند و پرندهای شما به راه راست (کدام راه راست، در ضمن؟) نخواهد رفت، بهتر نیست دست از قلم بگیری و بیش از این دست به ترکیب آن نزنی که هر چه بیشتر بر روی این ماهروی بی خردانه قلم بکشی بیشتر گه آلوده میشود؟
thanks for your point which is perfectly right, the only way to reach to the point you making is return to old language and culture to start our history from the islam all over again and change the way we select against new arrival ,islam
کارت درسته.
تا اینجا سه شاهد از غیب رسیده (نظرات…)! 🙂