موضوع احترام گذاشتن به عقاید دیگران در حالت کلی مفهوم مبهمی است. قبل از هرچیز باید مشخص شود که آیا احترام به عقاید به معنی احترام به اجرایی شدن آن عقاید هم هست؟اگر بلی، مسئله آزادیهای فردی و اجتماعی به میان کشیده میشود. به این معنی که آیا باید به عقایدی که در صورت اجرایی شدن ازادیهای فردی و اجتماعی دیگران را مختل میکنند احترام گذاشت؟ مثلا آیا باید در عمل به نژادپرستی احترام گذاشت؟ یا بهتر است بگویم که آیا باید حضور و فعالیت نژادپرستانه یک نژادپرست را در جامعه پذیرفت؟ حضور کسی که معتقد است باید همه زنهای اطرافش را به قتل برساند چطور؟ مثالهای سادهتر هم هستند. مثلا کسی که معتقد است همه آدمها باید بر اساس استانداردهای او لباس بپوشند چطور؟ یا کسی که معتقد است باید هروقت که دلش خواست بتواند در باغ همسایهاش مهمانی بگیرد چطور؟ در اینجا ازادیهای فردی و اجتماعی مطرح میشوند و مبانی لیبرالیسم و حقوق شهروندی و حتی حقوق بشر هم در معرض خطر قرار میگیرند. بنابراین در این تعریف، احترام به هر عقیدهای بیمعنی است. این تعریف از این جهت ارائه میشود که در واقع عقیده داشتن به چیزی هم میتواند باورمندی به یک رفتار باشد و هم میتواند باورمندی به یک مفهوم صرفا نظری باشد که در رفتار بیاثر است. اگر یک عقیده به معنی باورمندی به یک رفتار باشد و آن رفتار ناقض آزادیهای فردی یا اجتماعی دیگران باشد، آنگاه نمیتوان به آن عقیده احترام گذاشت.
اما اگر بگوییم که معنی احترام گذاشتن به عقاید دیگران، به معنی احترام به اجرایی شدنشان نیست، بحث تنها به آزادی بیان به شکل بیقیدوبند منحصر میشود. به این معنی که هر عقیدهای قابل بیان است و کسی نباید به خاطر بیان عقیدهاش سرزنش شود. پس در اینجا احترام به باورهای دیگران، همان پذیرفتن اصل آزادی بیان است. مثلا فرض کنیم که کسی باور دارد که انسانها باید یکدیگر را به دندان بدرند و آدمخواری باید آزاد باشد. یا کسی معتقد است که باید همه بوداییها را کشت و سپس کس دیگری معتقد است همه غیربوداییها را باید کشت یا کسی طرفدار کودکآزاری است. اگر در اینجا منظور از احترام به عقاید، آزادی بیان باشد، در نهایت میتوان به این افراد حق داد که آزادانه عقیدهشان را بازگو کنند ولی لزوما این به این معنی نیست که بتوانند آنها را اجرایی هم بکنند.
با توجه به مثالهای فوق، همینجا متوجه میشویم که حتی دادن حق آزادی بیان به کسی که کودکآزاری را مجاز میداند، قدری نامأنوس و غمانگیز به نظر میرسد. مثلا تصور کنید که شبکهای ماهوارهای دائم در حال صحبت کردن از فواید تجاوز به کودکان و مورد ضرب و شتم قرار دادن آنان است! -البته باید توضیح بدهم که مثالها عامدانه افراطی آورده شدهاند که بتوان فراتر از مقایسههای سلیقهای در مورد صدور مجوز به عقاید، موارد ممکن را شرح داد- در چنین مثالهایی در مییابیم که حتی دادن آزادی بیان به برخی عقاید برایمان سخت است. البته منطق حکم میکند که تا کسی دست به عملی نزدهاست مجرم شناخته نشود. مسئله این است که آزادی بیان برای چنین عقایدی چه ضرری میتواند داشته باشد اگر این آزادی تنها در حد حرف زدن باشد؟ آیا ممکن نیست این حرفها زمینه ساز بروز فجایع انسانی و جنایات بشوند؟ مثلا مباحث نژادپرستانه یا ایدئولوژیک در زمینه ایدئولوژیهای فاشیستی ممکن است باعث شوند که افراد ناآگاه فریب خورده و حرفها ناگهان در موقعیتی غیرقابل کنترل تبدیل به عمل شوند. البته به نظر من باید چیزی که مانع از عملی شدن این عقاید میشود، استدلالهایی باشد که در رد آنها به کار میروند. یعنی باید سطح آگاهی عمومی بالا برود. از سوی دیگر بیان همه عقاید سبب میشود راه بر سو استفاده بسته شود چراکه با بیان هر عقیدهای، بلافاصله در مورد آن بحث میشود و این به جامعه آگاهی میبخشد. در این حالت دیگر کسی نمیتواند از نا آگاهی دیگری به این دلیل که برای اولین بار با زمینههای استدلالی یک عقیده غلط مواجه شده است، سو استفاده کند. چرا که قبلا آن عقیده بیان شده و مبانی استدلالیاش در جایی رد شدهاند.
حال وقتی عقاید از مثالهایی که در بالا آورده شد، معتدلتر بشوند و تصدیق و رد آنها توزیع نزدیک به هم داشته باشند، آنگاه قضاوت کردن در مورد احترام گذاشتن به آنها مشکل میشود. در اینجا لازم است که شاخصهای دقیقی برای عقاید قابل احترام و غیرقابل احترام وجود داشته باشند. این شاخصها در واقع همین الان در جوامع مختلف وجود دارند و این احترامگذاری در قالب عرف انجام میشود. حتی ممکن است در دو جامعه مختلف، به گونه متفاوتی با یک عقیده یکسان رفتار شود. اما در حالت کلی به نظر میرسد که بهترین شاخص برای تشخیص یک عقیده قابل احترام از یک عقیده غیرقابل احترام، این است که آن عقیده آزادیهای فردی و اجتماعی دیگران را که به آن معتقد نیستند محدود نکند. البته در اینجا باز یک شبهه ایجاد میشود که آن هم این است که وقتی به عقیدهای که دیگران را محدود میکند احترام گذاشته نشود، صاحب عقیده فوق محدود شده است. اینجا مفاهیمی چون حریم شخصی و حق مالکیت بر اشیا به شکل یکسان برای همه افراد شبهه را رفع میکند. اینگونه مفاهیم پایههای برابری انسانها از بهرهمندی از محیط پیرامونشان که در اثر یک قرارداد اجتماعی مکان عمومی یا مکان خصوصی نامگذاری شده است را تضمین میکنند. این قراردادها هم خود وابسته به نیاز انسان به احساس امنیت و بنیانهای تشکیل جامعه هستند که خود بحث مفصلی است.
درواقع ریشه بحث ما به نیاز انسانها به زندگی کردن در جوار هم بر میگردد. این نیاز موجب میشود که آزادیها را با مفاهیمی چون حریم شخصی و برابریهای اجتماعی اولیه تعریف کنیم. این آزادیها خود در جوار نوعی محدودیت تعریف شده اند، اما چارهای جز این نیست که همه بتوانند از زندگی درجوار هم احساس رضایت کنند و امنیت به حداکثر برسد. حال بدیهی است که عقایدی که بخواهند این آزادیها را که حداکثر ممکن هستند، عملا تهدید کنند، قابل احترام نیستند. بنابراین لزوما هرعقیدهای قابل احترام نیست.
پ ن:
لازم است بدانیم احترام گذاشتن به یک عقیده به چه معنی است؟ اگر احترام گذاشتن را به معنی پذیرش رسمی یک عقیده بدانیم که صرفا بگوییم چنین عقیدهای وجود دارد، در این صورت احترام گذاشتن به هر عقیدهای خود از پیش اتفاق افتاده است و اصولا فعلی اضافی است چرا که یک عقیده که در موردش بحث میشود، ابتدا وجود داشته است که در موردش بحث میشود. اما احترام گذاشتن به معنی داشتن رفتار صلحآمیز با آن عقیده و محروم نکردنش از ابراز آن یا اجرای رفتار عملی مورد نیازش و عدم توهین به آن است.
خواندم، و مانند همیشه هم لذت بردم.
نظر شخصی من این است که بایستی به «حقِ» هر شخص یا ارگانی در اعتقاد به عقیدهای، هرچند سخیف، احترام گذاشت؛ اما نه الزاما به خود آن عقیده. چه بسی، همان طور که به حق اشاره کردی، عقیدهای بوی فاشیزم، استثمار، تنفر و قسعلیهذا بدهد. مخالفت با عقاید دیگران، یا به عبارتی دیگر، داشتن نگاه انتقادی، نه تنها بد نیست، که خوب هم هست، و موجبات پیشرفت اجتماعی را فراهم میآورد؛ اما اگر به درستی و به صورت منطقی و آکادمیک صورت گیرد، نه به روش قرون وسطی، با مُشت و تیغ و گیوتین!
ممنونم از نوشتار زیبایت و نگاه عمیقت،
– پوریا
از لحاظ حفظ احترام به مذهب و مراسم و مناسک مذهبی، هرکس حق دارد هر مذهبی را که خواست انتخاب نماید و هرگونه که مایل بود مناسک خود را بجای آورد. اما کسی نمیتواند با مراجعه به یک کتابی که مقدسش میداند به این بهانه که این حرف خداوند است، آنرا منبعی برای قانونگذاری معرفی نماید و در عین حال ما توقع داشته باشیم که شاهد رشد اندیشه های گوناگون و دموکراسی باشیم. همه ما میدانیم که کتب آسمانی نه بنا به دلائل عقلانی، بلکه بنا به دلائل روحانی معتبر میباشند. اگر همین روشنفکران دینی این صحبت ها را بدون ایه و حدیث میگفت اشکالی نداشت. اما یک روشنفکر مذهبی دیگر پیدا میشود و همان کتاب را باز میکند و ۶۰۰۰ جوان زندانی را در دهه ۶۰ میکشد و ۳۰ سال است که استبداد دینی برپا میکنند و تا ۱۰۰ سال دیگر هم اگر یا حسین بگوییم و الله و اکبر را وارد ادبیات سیاسی نماییم، از این بنبست فکری و سیاسی برای رسیدن به دموکراسی بیرون نخواهیم رفت.
من تازه با این وبلاگ آشنا شدم … چه نوشته های پرمغز و خوبی دارید.
موفق باشید.
دیکتاتورهای معاصر از جمله در کشور ایران، معتقدند که حرف هایی که به مغز انسان می رود، مخرب تر از عملی است که در خیابان صورت پذیرد. لذا حق حرف زدن را هم سلب می کنند. پیشنهاد می کنم در نوشته های آینده اگر فرصت داشتید در این مورد فکر کنید و بنویسید که چرا شما و امثال بنده به این نتیجه می رسیم که خط قرمز «عمل» است و برخی دیگر معتقدند خطر قرمز «حرف زدن» است و برای حل این اختلاف نظری که کشورهای دیکتاتوری زده را درگیر کرده چه باید کرد؟
خیلی مبحث پیچیده و در عین حال ساده ایه… این که اصولا باید آزادی بیان رو برای به عنوان یک حق بپذیریم و وقتی این رو به عنوان حق می پذیریم دیگه نمی تونیم در موردش نظر بدیم چون حق هر کس، در حقیقت چیزیه که هست … من الان نفهمیدم اخر این نوشته جمع بندی ای هم صورت گرفت یا اینکه این موضوع واسه خود نویسنده هم سوال بوده که چه باید کرد … واقعا فکر نمی کنم جواب ساده ای داشته باشه
بهترین روش برای محدود کردن افکار و اعمال آخوندهای مرتجع، نرفتن به پای منبر آنهاست
مخالفم ! من با همه عقاید مخالفم زیرا «عقیده» دارم داشتن عقیده ریشه نفاق است . با نفاق البته موافقم و نافق و منفوق ها را دوست میدارم لاکن با نفخ شکم مخالفم و نافخین و منفوخین را دوست نمیدارم !
همینکه نوشته اید «دیدگاه شما چشم به راه بر رسی است» یعنی اینکه خودتان نیز برای بیان نظر ها مرز قائل هستید! ضمنا» دیدگاه که چشم ندارد !
چرا خودم «بزرگان بازی!» در نیاورم ؟ مگر کاری دارد ؟ یک تعریف نوین از «روشنفکر» ارائه میدهم و جزو بزرگان میشوم!
«روشنفکر کسی است که خودش نداند روشنفکر است «…………………چطورست؟
مگر آدم مرض دارد عقیده داشته باشد و مجبور به محترم شمردن عقاید دیگران باشد؟
بخشی از نوشته ای :
» صفت » حرفه نیست تا خود شخص ابراز و اظهارکندش!
مثلا» هر کس بگوید من یک روشنفکرهستم؛ یک هنرمند هستم ؛ یک فرد درستکار و شریف هستم ….. بدانید ازاو تاریکفکرتر ، بی هنرتر، نادرست تر و بی شرف تر مشکل بتوانید یافت! اینگونه افراد «صمد آقا» های جدی هستند که به خود و درون تنبانشان چنین باوریده اند خیرسرشان که » هیشکی نمیتونه مثل مو روشنفکر باشه «….»هیشکی نمیتونه عین مو هنرمند باشه «…… هوشکی نمیتونه مثل مو با شرف باشه «! ………………………………..
پرسشی است جایز. پاسخ، اما، هرگز به دست نخواهد آمد. هواداران نسبیت فرهنگی، معتقدند که فرهنگها ( و در پی آن آداب و رسوم، آیین ها، و باورها ) فقط با هم «فرق» دارند، پس احترام به آنها واجب است. در مقابل آنها، گروهی معتقدند که باید مرزی تعیین کرد و خوب و بدها را جدا کرد.
اما سوال این است که آن خط را چه کسی میکشد؟ جهان شمول بودن رفتار، افکار، و سبک زندگی را چه مرجعی مهر استاندارد میزند؟
سالهاست با این پرسش درگیرم و هنوز پاسخی نیافته ام!
احترام و تحمل؟ احترام و پذیرش؟
ختنه دختران؟ آموزش و بهداشت؟ احترام به محیط زیست؟