ابتدا باید یادآور شوم که این نوشتار پیرامون یافتن راهی برای خروج از چرخه مرگبار استبدادی حاکم بر فضای سیاسی کشورمان نوشته شده است. همه میدانیم که ما پیشینهای هزار ساله و بل بیشتر از استبداد را با خود حمل میکنیم. این پیشینه عمیق، در تصور سیاسی و حتی اجتماعی تک تک افراد جامعه ما نفوذ دارد. حتی در محاورات روزمره هم ظاهر میشود. خودبرتربینی ما ایرانیها مثال زدنی است. این خودبرتربینی خود معلول آن پیشینه است که همه جا مانند سایه به دنبال ما است. این روزها به برکت ظهور مفاهیم انسانی چون دمکراسی و حقوق بشر که حداقل ابزارهایی برای تقابل با استبداد هستند، فرصتی پیش آمده تا بتوانیم از دایره تصوراتمان فراتر برویم.
اگر در گذر زمان نگاهی به سیر تحولات سیاسی اجتماعی بیندازیم و تلاشهای عمده برای ایجاد تغییرات مثبت در زمینه مقابله با استبداد را در نظر بگیریم، در مییابیم که تلاشهای مذکور تاکنون منجر به یک تغییر مسیر با ثبات نشدهاند. به این معنی که اقدامی در جهت خروج از مسیر استبداد آغاز شده است ولی در نهایت ماحصل آن نوعی دیگر از استبداد بوده است. از این جهت این حرکتهای تکراری را میشود به پیمودن محیط یک دایره تشبیه کرد که مرکز آن همواره یک حزب یا یک تفکر یا یک شخص بوده است. مسئله اینجا است که اگر کسی مدعی شود او یا حزبش یا تفکرش تلاش دارند که جامعه را از استبداد برهانند، خود او یک مرکزیت استبدادی به شمار میآید. حداقل یک پتانسیل استبدادی است. بنابراین ما به نسل جدیدی از سیاستمداران نیازمندیم که فرآیندها و روشهای عملی تازهای ارائه کنند.
یکی از اصلیترین خصوصیاتی که این سیاستمداران جدید میبایت داشته باشند، پذیرفتن حضور احزاب دیگر، چه همفکرانی که رقبای دوستداشتنیتری هستند و چه مخالفان. این پذیرفتن به معنای حق دادن به آنها برای فعالیت است. این دیدگاه موجب میشود که انتظار خودخواهانه جناحی در زمینه آنچه که باید به وقوع بپیوندد از بین برود. البته بدیهی است که یک نقطه مشترک وجود دارد و آن حذف استبداد و تمامیتخواهی است. و باز در این زمینه، به نظر میرسد که نیاز اساسی ما کوتاهآمدن تا سرحد مرزهای انسانی به منظور رسیدن به حداقلهای دیگرپذیری است. این کوتاهآمدن کار دشواری است چون بسیاری از سیاستمداران ما همه داشتههایشان را از حضور در حزب یا حاکمیتی دارند که آزمون پس داده و مردود شده است. یعنی بسیاری از سیاستمداران بهنام که اکنون مدعی مبارزه با استبداد هستند، خود روزی به یک نوع سیستم استبدادی تعلقخاطر داشته و بخشی از آن بودهاند. البته این مورد هم باز طبیعی است چرا که همانطور که گفته شد ما در جوار استبداد بودهایم و همواره تنها کسی میتوانستهاند بهنام باشد و جان سالم به در برد که به سیستم استبدادی وقت نزدیک بوده باشد. در کشوری که همهچیز حول محوری تکصدایی که صداهای دیگر را تنها منوط به ماندن در چارچوبهای اصلی خودش برمیتابد، چگونه ممکن است صدای کسی که خارج از آن چارچوب است به وضوح و در سطح عامه شنیده شود چه رسد به اینکه ماندگار شود؟
بر این اساس سیاستمدارانی که از دل آن سیستمهای استبدادی قبلی برآمدهاند، اگر بخواهند در حرکتی واقعی به منظور خروج از چرخه یاد شده سهیم باشند، لازم است که با شجاعت به حضور سابقشان در آن سیستم اعتراف کرده و سپس زیربناهای ظالمانهای را که با خود به همراه دارند کنار بگذارند و با عملکردشان این کنارگذاشتن را به اثبات برسانند. آنگاه حرفهایشان بوی تازگی خواهند گرفت! به عنوان مثال، ما هنوز درگیر پیرمردهای به جا مانده از دوران استبداد خمینی و استبداد شاهنشاهی هستیم. هنوز سیاستمدارانی داریم که ادعای تلاش در جهت مبارزه با تمامیت طلبی دارند ولی نتوانستهاند از خطوط قرمز سیستم سابق خود عبور کنند و مثلا جنایتهایی را که در اثر دستورات خونین آیتالله خمینی به وقوع پیوستند بپذیرند. یا کسانی را داریم که ادعای حرکت به سمت دمکراسی دارند ولی هنوز نتوانستهاند از استبداد ناشی از وجود نظام پادشاهی موروثی و برتری خونی عبور کنند و با الفاظی چون شاه و شاهزاده میخواهند به جنگ استبداد بروند! پیرمردهایی داریم که هنوز اصرار دارند که انقلاب میبایست اسلامی باشد و بدین ترتیب با در دست داشتن یک محوریت خودخواهانه که همه انسانها را دربر نمیگیرد، میخواهند به جنگ یک محوریت خودخواهانه دیگر بروند. بدیهی است که همه این موارد و مواردی نظیر آنها، حتی درصورت موفق شدن و ایجاد تغییر و داشتن همراهی مردم، به استبدادی دیگر منجر خواهند شد. آیا این افراد حاضرند تا مرزهای انسانیت به صدایشان اعتدال ببخشند؟
تفاوت اصلی حرکت اجتماعی و مبارزه مردمی مردم ایران نسبت به سایر مردمهای خاورمیانه در همین است. در ایران تقریبا همهنوع محوریتی که حوزهای محدودتر از انسانیت را در بر میگیرد آزمون پس داده است. آخرینش حکومت مردان خدا بود که بسیاری میپنداشتند به آرمانشهر افسانهای خواهد انجامید. از این رو دیگر حرکتی بر اساس محوریتی که محدودتر از مرزهای انسانی تعریف شده باشد، به احتمال زیاد در عمل موفقیت چندانی کسب نخواهد کرد. اگر هم موفقیتی حاصل کند در نهایت به یک سرخوردگی عمومی دیگر خواهد انجامید. حال سیاستمداران ما یا باید جوانهایی نوخواسته باشند که تعلقی به سیستمهای استبدادی قبلی نداشته باشند، یا اگر کسی از آن پیرمردها بخواهد سهمی در آغاز تحرکی جدید داشته باشد، لازم است که خود را عملا به حداقلهای انسانیت برساند.
درود اندیشه عزیز. ترجیح میدم بحث بالاترین اینجا ادامه پیدا کنه. نوشته بودی : ایران نیاز به هماهنگ کننده دارد نه رهبر. مرجع عملیاتی میخواهد نه ستاد فرماندهی. این هماهنگ کننده باید متشکل از افرادی باشد که خصوصیات نامطلوب یاد شده در نوشته را که بسیاری از پیرمردهای سیاسی کنونی دارند، نداشته باشد تا کارکرد داشته باشد. باید راهی برای تشکیل این هماهنگ کننده پیدا شود.مشکل دقیقا از همینجا شروع میشه. ما به دنبال کسانی هستیم که هم حرف ما را بزنند و از طرف ما نمایندگی بکنند و هم نقش هماهنگ کننده ما را داشته باشند. اما در این صورت ما قدرت تاثیرگذاری بر این افراد را نداریم و خود به خود این افراد به جای ما به قدرتهای خارجی وابسته می شوند. اگر بخواهند در برابر آنها از خود مقاومت نشان بدهند ، از صحنه حذف خواهند شد که تاکنون نیز همین اتفاق افتاده
دوست عزیز سوای درستی یا نادرستی نظام سلطنتی، واژه شاهزاده برای کسی که پدرش شاه بوده گفته میشود! کسی نمیتواند این لقب را بگیرد. مثلا کسی که تیمسار میشود حتا اگر خائن باشد و تیرباران هم بشود باز هم تیمسار است. شخصا برای آقای رضا پهلوی احترام قائلم و اگر چه لفظ شاهزاده را بکار نمیبرم (برای جلوگیری از افتراق) اما ابایی از بکار بردن لفظ شاهزاده ندارم.
رضای عزیز. بدیهی است که مثلا آقای رضا پهلوی فرزند شاه سابق ایران هستند. اما این یک پوئن مثبت نیست. در شرایط فعلی منفی هم هست برایشان.
این را با توجه به برداشتم از شرایط اجتماعی ایران میگویم که هرگونه تبعیض از سوی مردم رد میشود. شاهزاده بودن(در یک نظام پادشاهی) حاوی امتیازاتی است که صرفا به دلیل زاده شدن در یک خانواده خاص به یک فرد تعلق میگیرند. این امتیازات مستقل از عملکرد ایشان هستند. این به تنهایی یعنی نابرابری. تکرار این واژه چه سودی دارد؟ پدر ایشان شاه ایران بودهاند، خب که چه؟ این تکرار موجب میشود که بسیاری در ذهنشان ظلمها و نابرابریهایی که در نظام شاهی بوده است تداعی شود و در درجه اول به ضرر شخص رضا پهلوی است. در درجه دوم هم به ضرر جامعه است که سهم رضا پهلوی هرچقدر که باشد، کمرنگ خواهد شد. به نظر من این بهتر است برای ایشان که مردم چنین بشناسندش:
رضا پهلوی یک هموطن ایرانی که به جای شاهزاده خود را یک شهروند ایرانی میخواند و در کنار سایر هممیهنان تلاش میکند. ایشان البته هماکنون هم تقریبا چنین میکنند و این قابل ستایش است. اما اصرار برخی به تکرار واژه شاهزاده و تداعی کردن نوعی نابرابری عجیب است. مخصوصا آنها که خود را حامی ایشان میدانند. گویا کمر به حذفش و رشد نکردنش بستهاند.
ایران ایرانی عزیز. باید از قدرت شبکههای اجتماعی مجازی و تشکلهای با نفوذ برای نقد استفاده کرد. میشود آرام آرام جوامع گوچک پر بینندهای تشکیل شوند که قابلیت تاثیر گذاری دارند. مثلا همین بالاترین نمونه خوبی است که پل انتقال نیروی پایین به بالا شود. هرچند که در این تعریف جدید ما دیگر «بالا» معنی ندارد.
من در این مورد با افراد زیادی بحث داشتم. مشکل اصلی ما عدوم درک منافع مشترک در سطوح مختلفه. فضای مجازی و انواع دیگر تکنولوژی ارتباطات باعث شده تا افراد همفکر دور هم جمع شوند. اما ما غافل از این هستیم که تغییر ساختار قدرت در جامعه ابتدا به منافع مشترک افراد جامعه بستگی داره. یه مثال می زنم تا حرفم روشن بشه. مثلا من در تهران زندگی می کنم و یک همسایه بسیجی دارم و از طریق اینترنت با رفقای زیادی در شهرهای دیگه و خارج از کشور که همفکران خودم هستند، ارتباط نزدیک دارم. در صورتی که منافه مشترک من با ان همسایه بسیجی بسیار بیشتر از منافع مشترکم با دوستان در شهرهای دیگر است. برای تشکیل شبکه های اجتماعی باید به سطح منافع مشترک توجه زیادی داشت. این سطوح اول از خانواده شروع می شود و بعد به سطوح محلی، شهری ، استانی و ملی و بین المللی می رسد. با عرض تاسف باید بگویم که سطح همکاری جمعی ما هنوز پایین تر از سطح محلی است چه برسد به این که بخواهیم رژیم را عوض کنیم که کاری در سطح ملی و حتی بین المللی است.
ایران ایرانی عزیز.تصور میکنم آنچه در این کامنت اخیر به آن پرداختید در واقع یک سطح عملیاتی از یک اقدام سیاسی اجتماعی است که سیاستمداران باید با هدفی خاص آن را هماهنگ کنند. یعنی توجه به ایجاد آنها یک راهکار عملیاتی است. اما مسئله ما در اینجا هنوز روی کاغذ هم حل نشده بود که چه میخواهیم و چه کسانی باید مرجع هماهنگی باشند تا آن سطوح عملیاتی بعدها اجرا شوند و با اهداف مدت دار تشریح شوند.
من نمیدانم تا کی این مردم کمر همت به کینه توزی دشمنی از خانواده پهلوی را نمیخواهند بکنار بگذارند ایشون(رضاپهلوی) بعنوان یک شهروند این حق را دارند اضهار نظر کرده ومانن دیگر ایرانیها نظر خود راابراز کند شما ئی که دم ازاین سیاست جدیدوبا اهداف و اندیشه های نو میزنید چطور به خود اجازه میدهید یکی به نعل یکی به میخ غیر مستقیم ان شخص فعال در عرصه بین الملل رااستیضاح میگنید وغیر مستقیم تیر های خود را نشانه ایشان گرفته این این نظر شما چکیده ای از حس دیکتاتوریست پس چطور میتوانید دم از دمکراسی بزنید ودر ضمن این را بدانید هر کسی استخوان پدرش را سر کمرش نمیزند ای بسا از پردانی با بینش باز یا یلعکس فرزندی با بینش غیر پدر بزرگ شود ایرانیان چشمان خود را بسته وعنان دشمنی خود را روز به روزبیشتر و بیشترمیکند هنوز به دارونه به بار این چنینی میتازید موضوع های خیلی مهم تر ازین بحثها در حال حاضر با این موقعیت خطیرمملکتی داریم بیائید دست در دست هم داده معضل اساسی برداشته شود وبعد سر لحاف ملا نصرالدین جنجال بپا کنیم وبلاگ نویسهای محترم جای تضعیف روحیه در مردم یک مقدارانصاف داشته باشید به داشته های خودکه در حال حاضر نداریم فکر کنید سپاسگزارم.
شما اینجا به اساسیترین اصول دمکراسی اشاره کردید. اما اشکال کشور ما همانا فقط در نبود دمکراسی خلاصه نمیشود. برای وقوع دمکراسی در یک سرزمین، شما باید اول فرهنگ دمکراسی را در آن کشور محیا کنید تا بعد به توصعه سیاسی آن سرزمین نایل شوید. ملت به شخصی رای میدهند که میگوید یارانهها را حذف میکنم، بعد که حذف کرد می گویند چرا؟ زیرا مفهوم یارانه را نمیدانستند! این را میگویند پوپولیسم! به ملت حرف میزنید آی سودا سر میدهند که «من آنم که …»
ایران با انقلاب درست نمیشود، همان گونه که در یکی از مقالات اخیر هم گفتم «نتایج حکومت امروز بر اساس همین فرهنگ بدست آمده، چنانچه انقلابی هم رخ دهد، حکومت آینده را نیز همین آسیبها و ندانمها، خواهند ساخت.»
آقا من میگی شما یه تفنگ بردار کلا همه رو قتل عام کن. اینی که شما میفرمائید در سوئیس و سایر ممالک مترقی فراوان مشاهده شده. شما الان یعنی میفرمائید او سی و خورده ای میلیون مردمی که تو آخرین انتخابات به موسوی و احمدی نژاد رای دادن خودشون به صورت داوطلبانه به شنا در اقیانوس هند مشغول شن که یک خوش تیپی بیاد رئیس مملکت بشه؟ البته با این حساب جمعیت ایران 10 تا 15 هزار نفر میشه که اغلب هم در قنداق تشریف دارن.
اندیشه گرامی شاید این به ضرر ایشان هم باشد.در اینکه یک عده سلطنت طلب دو آتشه که کاسه داغتر از آش هستند خودشان را به ایشان میچسبانند و گاها تهدید میکنند تردیدی نیست. اما اگر شخصی دوست دارد از یک واژه ای استفاده کند خوب فایده ای ندارد که انرژی و وقتمان را صرف متقاعد کردنش بکنیم.
بدون اینکه قصد مقایسه داشته باشم (در مثل مناقشه نیست) مثلا یک خانوم که همسرش را بجای اسم کوچک «آقا» صدا میکند… از نظر من و شما هم خودش را تحقیر میکند هم همسرش را یک موجود منفی معرفی میکند. اما بهر حال حق اوست….
قطعا همینطور است رضا جان. من تنها نظرم را گفتم که به نظر من اگر چنین باشد راه به جایی نخواهند برد. نه تنها ایشان و کسانی که از چنین مواردی بهتر است دور بمانند.
مگر اینکه از خارج وارد کنیم!:)
در همه جای دنیا برای اتحاد سیاسی بر نقاط اشتراک متمرکز میشن و در ایران بر نقاط تمایز!
پرداختن به موضوعات اختلاف بر انگیزی از قبیل پرچم، نوع حکومت آینده ایران، اینکه کسانی آقای رضا پهلوی را چه و چه می خوانند و … تنها یک خاصیت داره و آن هم ایجاد پراکندگی و نا امیدی بیشتر در میان طیف از هم گسیخته اپوزیسونه.
به جای این کارهای منفی، باید به برجسته کردن اهمیت دمکراسی، که لزوما سکولاره، و نفی حکومت اسلامی و اهمیت اتحاد نیروهای اپوزیسیون حول این محور پرداخت.
این حرف را آقای رضا پهلوی بارها تکرار کرده اما ما همچنان به دنبال نقاط تمایزیم. اگر در فلانی نشده، در هواداران او و اگر در هواداران او نشد، در پدر و مادر او …
اینجوری به هیچ جا نخواهیم رسید.
واقعا باشما موافق صد درصدم آقا یعقوب
آیتالله خمینی در جریان انقلاب اسلامی ایران به سال ۱۹۷۹ میلادی برابر با ۱۳۵۷ خورشیدی که در طی آن رهبری انقلاب را به عهده داشت در اکثر مصاحبههای خود چه در نوفل لوشاتو و یا در بهشت زهرا بارها بر این امر تاکید کرده بود که در صورت رسیدن به قدرت بر گسترش آزادیهای مدنی خواهد افزود تا آنجا که سطح آزادی زنان ایرانی بسیار بالاتر از نمونهٔ موجود در فرانسه خواهدرفت .بعلاوه وعده های پوپولیستی دیگری همچون رایگان شدن مصرف آب و برق و بالا رفتن سطح خدمات اجتماعی نیز از دیگر وعدههای تبلیغاتی او بود.اما همگان شاهد آن بودند که پس از به دست گرفتن قدرت او راه دیگری را در پیش گرفته و به طور کلی از تمام مواضع پیشین خود پیرامون نهادینه کردن آزادی آباد کردن ایران رسیدگی به امور بانوان و بالا بردن سطح آزادی آنها و وعدههای اقتصادی دوری گزید و با به تصویب رساندن قانون اساسی که الهام گرفته و منطبق بر فقه اسلامی بود و بر اصل حکومت ولایت فقیه تاکید داشت پایههای یک حکومت دیکتاتوری اسلامی را بنا نهاد.در همان سالها بودند افرادی که هرچند که در دایرهٔ قدرت قرار داشتند اما به واسطهٔ نفوذ و کاریزمای بسیار بالای آیتالله هیچگاه نتوانستند مردم را که مشتاقانه و با هیجانی وصف ناپذیر در جستجوی آرمان شهر توصیفی خمینی بودندرا آن چنان که باید به خود جذب کنند. افرادی چون طالقانی بنی صدر یزدی فروهر بازرگان طباطبایی قطب زاده و بسیاری دیگر از به اصطلاح روشنفکران دینی.اما در این بین طالقانی و بنی صدر نسبت به دیگران بیشتر مورد توجه بودند .طالقانی به واسطهٔ ملاقاتهایش با قهرمان ملی مردم غلام رضا تختی و ارتباطش با خانواده رضا ئیها که در جریان مبارزاتشان با رژیم گذشته چند شهید داده بودند و نیز سابقه دستگیریش توسط رژیم به همراه بهره گیری از کنیه خود که نزد مردم ایران بسیار قابل احترام بود ه که همان پیشوند سید میباشد و نیز بیماری ریوی خود که شایع شده بود از آثار دوران در بند بودنش است بسیار مورد وثوق مردم قرار داشت.ابوالحسن بنی صدر که از طرف رژیم گذشته به همراه آقای حبیبی که بعدها معاون اول رفسنجانی و خاتمی شد )بر اساس پیشنهاد احسان نراقی از طرف بنیاد پهلوی برای تحصیلات تکمیلی به اروپا رفته بود با نزدیک کردن آرای خود به آیتالله خمینی توانست تا به عنوان اولین رئیس جمهوری اسلامی ایران برگزیده شود.مرگ طالقانی آنهم تنها در حالی که انقلاب و نظام جمهوری اسلامی اولین سالهای عمر خودرا میگذراندند و عزل بنی صدر از طرف آیتالله خمینی و با توجه به اینکه قانون اساسی حاکم بر نظام جمهوری اسلامی و پیروی از اصل ولایت فقیه مورد پذیرش آقایان طالقانی و بنی صدر بود همیشه این دغدغه و سوال را نزد اذهان مردم و شاید در سطح جامعه متوسط روشنفکری به وجود میآورد که چنانچه افرادی چون طالقانی یا بنی صدر در دایرهٔ قدرت باقی میبودند آیا نظام ایران به سمت یک دیکتاتوری پیش میرفت
خارج از این موضوع که در میان هر دست و گروه و در میان هر طیف فکری با هر مسلک و مرام افرادی تندرو و فناتیک وجود دارد اما در مورد اسلام گرایان این نکته حائز اهمیت است که هیچیک از رهبران دینی از آنجا که هیچ یک از فلسفههای مدرن و پیش…رو تطابقی با باورهای دینی مذهبی ندارد نتوانسته و نخواهد توانست خود را و روشهای احتمالی حکومت خود را بر اساس نیازهای بشر قرن ۲۰ و ۲۱ منطبق سازد.اینکه افرادی چون بنی صدر؛ ابراهیم یزدی؛ طالقانی از خیلی آخوندهای دیگر مانند هادی غفاری یا خلخالی حرفهای پیشروانه تر زدند بحثی نیست .اما بحث ;بحث طالقانی یا بهشتی یا خاتمی نیست ;مساله بر سر اعتقادات تغییر ناپذیر یک نحله و خط فکریست که برای کسب مقبولیت هرچه بیشتر نزد عوام دست به حرکات پوپولیستی مانند نشستن روی زمین در مجلس میزنند و در نماز جمعه اسلحه بدست میگیرند .
یکی از اولین شرایط ایجاد هر نظام سیاسی دموکراتیک، پرهیز دخالت مذهب در امور سیاسی است. ما بعد از ۳۰ سال باید یاد گرفته باشیم که دریک گفت و گوی سیاسی از ادبیات دینی نبایستی استفاده نماییم. بطور کلی بین طالقانی، خمینی،شریعتی، خامنه ای، رفسنجانی، موسوی، احمدینژاد و … تفاوت عمده ای نیست. همه آنها خواهان حکومت دینی میباشند. سوال اصلی این است که ما چه میخواهیم و به چه رشدی رسیده ایم آیا ما باز یک حاکمیت دینی میخواهیم؟ آیا میخواهیم یکی پیدا شود و لای کتاب برایمان باز کند؟ یا ما به ان رشد رسیده ایم که یک نظام سیاسی سکولار را طلب کنیم و اجازه ندهیم که یک روحانی ان هم بر اساس کتاب آسمانی بخواهد در مورد مسائل سیاسی حکم صادر نماید.