اگر وطنپرستی دستمایه نقض حقوق بعضی از انسانها شود قابل دفاع است؟ بهتر نیست که هدف نهایی استفاده یکسان تمام آدمهای روی کره زمین از همه منابع آن باشد؟ یعنی یک جهان و یک انسان؟ ممکن است نگاه افراطی به وطنپرستی نوعی توهم ایجاد کند که بر اساس آن مردم یک کشور خود را از دیگران برتر بدانند. این برتر دانستن که صرفا براساس یک ملیت سیاسی یا جغرافیایی است، ممکن است زمینه ساز نوعی دیدگاه فاشیستی شود. ممکن است کار به جایی برسد که مردم آن کشور در صورت دستیابی به موفقیتهای خاص و شاخصهای برتری ملی همچون اقتصاد برتر یا نیروی نظامی بالا، حقوق سایر ملتها را نادیده بگیرند و با نگاهی تحقیرآمیز که قطعا تحریک کننده هم هست، موجب ایجاد نارضایتی عمومی در ملتهای دیگر شوند.
اما اگر وطندوستی به نحوی مورد توجه قرار گیرد که در نهایت هدف از سربلندی یک کشور، قرار گرفتن نتایج این سربلندی با توجه به انتقال فرآیند به دستآمدن آنها به سایر کشورها باشد، احتمالا دنیای بهتری خواهیم داشت. با توجه به پیشرفت خارقالعاده علوم ارتباطی و حضور تکنولوژیهای سریع و پیشرفته در ارتباطات، ابزار انتقال فراهم است. به نظر میرسد که تنها مانع موجود سر راه وقوع چنین واقعهای، اختلافات فرهنگی و نژادی و مذهبی باشند. اختلافاتی که همه آنها ریشه در گذشتهةای دور و دوران طفولیت بشر دارند. و باز به نظر میرسد که تنها راه چیره شدن بر آن مشکلات، نهادینه شدن دیدگاهی است که سربلندی ملتها و کشورها را در خدمت انسانیت و بهرهمندی یکسان همه آدمةا از زمین میداند. چنین دیدگاهی زیربنای اصلی حرکت به سمت برداشته شدن مرزها خواهد بود و بیشک این حرف حساب عصر جدید هم خواهد بود. یعنی هر کشوری که در این زمینه پیشتاز شود، لوح ستایش عصر جدید را به خود اختصاص داده است. لوحی که پیشاپیش آن را به انسانیت هدیه داده و در درازمدت ازآن همه خواهد شد.
با توجه به گسترش ارتباطات که عنوان شد، امروز پتانسیل حرکت به سوی یکپارچه شدن جهان وجود دارد. دیگر مفهومی که وطن را بر انسانیت ارجح بداند و همهچیز یک انسان وابسته به زادگاهش یا کشورش باشد درحال کمرنگ شدن است. گرچه هنوز این مفهوم پررنگ است، اما در حال کمرنگ شدن است و نشانههای آن را هم میشود در وجود نه چندان اندک افراد چند ملیتی در نقاط مختلف دنیا به وضوح مشاهده کرد. با این حال هنوز دلایل زیادی وجود دارند که افراد ساکن کشورها را به سوی وطنپرستی با مفهوم سنتیاش سوق میدهد. مثلا نابرابری سطح رفاه و توان اقتصادی کشورهای مختلف باعث میشود که افراد راضی نشوند سایرین از دسترنج آنها بهرهمند شوند. اگر یک کشور صنعتی را در نظر بگیریم، مردم آن کشور از بسیاری از امکانات عمومی و رفاه اجتماعی بهره میبرند که حاضر نیستند آن را با سایر ملتها به اشتراک بگذارند. این البته در نگاه اول منطقی است. آنها تصور میکنند که این درآمد و رفاه حاصل دسترنج خودشان است و طبیعی است که تنها خودشان از آن بهرهمند شوند. اما این «خودشان» چه کسانی هستند؟ مثلا فرد بیهنر و کمتلاشی که در آلمان زندگی میکند، از امکانات عمومی بهتری نسبت به یک فرد کوشا و با استعداد در افغانستان بهره میبرد. تنها دلیلی که باعث میشود این اتفاق بیفتد، زاده شدن از یک پدر و مادر آلمانی است که در یک محدوده سیاسی جغرافیایی خاص زندگی میکردهاند. بنابراین اگر مردم کوشای آلمان بخواهند نگاه ملیگرایانهشان را به گروه کوشا و تنبل تعمیم دهند، ممکن است ادعا کنند که افراد تنبل آلمانی حق ندارند از رفاهی که ما آن را فراهم میکنیم بهره ببرند. باز حتی میتوان این دایره را کوچکتر کرد و تا فردیت تعمیم داد که تبدیل به یک نقطه میشود. یعنی هرفردی تنها خودش از آنچه که تولید میکند بهره ببرد.
اگر اختلافات فرهنگی و عقیدتی و نژادی و سایر اختلافات اینچنینی را بشود در مفهوم حقوق بشر هضم کرد، آنگاه میتوان ملتی تعریف کرد به بزرگی کره زمین. درست است که این یک تئوری دور از دسترس به نظر میرسد، اما حداقل میتواند به ما نشان دهد که مسیر صحیح برای آموزش و گام برداشتن چیست. حداقل میتوانیم بگوییم که آنگونه باشد بهتر است. همین پذیرش بهتر بودنش، برداشتن اولین گام در راه رسیدن به آن است. حداقل میتوانیم به کودکان خود آموزش دهیم که جنگهای بزرگ همه برسر این اختلافات بودهاند و تاکید کنیم که انسان بوددن، بر آن وجوه افتراق ارجح است. دورنمای مطلوبش هم میتواند تعدیل جمعیت زمین، امکان بهرهمندی همه از امکانات یکسان بدون توجه به مرزهای جغرافیایی و یکپارچه شدن بشریت برای تلاش در راستای بهبود و پیشرفت باشد.
پ ن: ممکن است بگوییم ما هنوز راه زیاد داریم که به این مباحث بپردازیم. هنوز در درون کشورها هم چنددستهای وجود دارد. بلی چنین است. اما میتوانیم همین را به کودکانمان بگوییم. بگوییم که این چند دستهای را حل میکنیم تا یک ملت باشیم در خدمت انسانیت و بتوانیم هدف بالاتر و اساسیتر یکپارچگی بشریت را یکصدا بیان کنیم.
سلام اندیشه جان
نگرانی شما قابل درکه
ولی من یه خورده سطح مطلب رو برای درک خودم پایین میارم و مثلن میگم من میتونم هم تعصب خونوادگی خودم رو داشته باشم و هم تعصب شهر خودم رو در مسابقات فوتبال استانی و هم علاقه به پیشرفت کشورم در مقابل کشورهای منطقه و…
حالا مشکل از جایی پیش میاد که این احساسات جایی با هم در تعارض باشند یا احساس من با حس وطن پرستی یکی دیگه در تعارض باشه ومنافع همدیگر رو تهدید کنند.
درست میگم؟
اونوقت باید به فکر اخلاقیاتی جهان شمول بود که این تعارضات و تضاد منافع رو کنترل کنه.
من فکر میکنم قوانین حقوق بشری و ارزشهای مدرن را میتوان عامل مهمی در راستای کاهش این تعارضات دانست.
درمورد ایده استفاده برابر از امکانات هم غیر ممکنه
بشر در طول تاریخش نشون داده بدون رقابت امکان رشد نداره
و عدم بهره وری از تلاش نسلهای سابق هر کشور برای نسلهای بعدی غیر قابل تصوره . همانطور که نمیشه به پدری گفت ارث برای بچه هات نمیتونی بزاری یا به مردم بگی ارث بابات مال تو نیست.