مگر غیر از این است که بر اساس نظریه ولایت فقیه، ولی فقیه نماینده امام غایب است؟ مگر غیر از این است که امام غایب و البته نمایندهاش شایستگی و وظیفه حکومت برجامعه و هدایت آن را از جانب خدا بر عهده دارند؟ حتی علی شریعتی که بسیاری آن را سمبل گونهای قرائت شیعی از اسلام که مقابل جمهوری اسلامی فعلی قرار میگیرد میدانند، در «امت و امامت» چنین میگوید:
امام در کنار قدرت اجرائی نيست، همپيمان و همپيوند با دولت نيست، نوعی همسازی با سياست حاکم ندارد. او خود مسئوليت مستقيم سياست جامعه را داراست و رهبری مستقيم اقتصاد، ارتش، فرهنگ، سياست خارجی و ادارهء امور داخلی جامعه با اوست يعنی امام، هم رئيس دولت است و هم رئيس حکومت و… شيعه پيروی از امام را بر اساس آيهء «اطـيـعـُوالله و اَاطـيـعـُـوا الـرسُــولَ وَ اوُلـیَ الاَمـر مـنـکـُم» توصيه میکند و امام را “ولی اَمر” میداند که خدا اطاعتش را در رديف اطاعت از خود و اطاعت از رسول شمرده است و اين تقليد نيز برای رهبری غير امام که نايب اوست در شيعه شناخته میشود [زيرا که] اَلـعُـلما حـُکّـام علی الـنّـاس …
همان علی شریعتی در کتاب مسئولیت شیعه بودن، مجوز حضور همه علوم و هنرها را منوط به اجازه ایدئولوژیک و رد شدن از فیلتر مذهب مطلوبش میداند. باز ایشان در «امت و امامت» تاکید دارند که وظیفه امام ایجاد انقلاب شیعی و تغییر مردم و جامعه از آنچه که هست به آنچه که باید باشد به هر قیمت ممکن است. ایشان در همان منبع مذاهبی را که نیاز انسان به منجی را رد میکنند، نفی میکند و دائم انسان را نیازمند «نجات یافتن» از سوی منجی میداند. ما مردمی هستیم که مننجیپرست و نیازمند به نجات از سوی او بار آمدهایم. رئیس جمهور برای مردمی است که به دنبال ساختن جوامع بر اساس نیازمندیهای اجتماعی خردگرایانه هستند. عرفان و صوفیگری و منجیگری را چه به رئیسجمهور؟
من نمیدانم مردمی که به این موارد معتقدند، رئیسجمهور به چه کارشان میآید؟ چند درصد از این مردم ایران ارتباط این نظریات را با فاشیسم و دیکتاتوری نهادینه شده در آنها و مضراتشان برای جامعه را میدانند؟ چگونه ممکن است سرسپردگان علی شریعتی و علی بن ابوطالب در برابر ولایت فقیه بایستند؟ اصولا تغییر ساختار قدرت و حذف رئیس جمهور نباید چنین مردمی را بیازارد. مردمی که هنوز نمیدانند هزاران دروغ بچهگانه چون داستانهای ملا محمد باقر مجلسی پشتوانه دگردیسی نه چندان آرام قیام سیاسی مختار به نظریه ایدئولوژیک امامت امام صادق و پس از آن تئوری ولایت فقیه هستند، رئیسجمهور به چه کارشان میآید؟
باز بدتر از آن، من نمیدانم آنهایی که به رهبری فعلی معترض هستند ولی اصل حکومت ولی فقیه را میپذیرند، رئیسجمهور میخواهند چهکار؟ نمیدانم چگونه میشود این متضادها را در کنار هم پذیرفت؟ اگر کسی معتقد به حکومتی که دین در آن قانونگذاری نکند و مبنای تشکیل حکومت امور روزمره اجتماعی و نیازهای معیشتی و تجربیات بشری قابل نقد در حوزه جامعهشناسی و سیاست نباشد، چرا باید به حذف یک مهره واسطه بیخاصیت به نام رئیس جمهور در حکومت ولایت فقیه اعتراض کند؟ اصولا رئیسجمهور با نخستوزیر در چنین نظامی در عمل چه تفاوتی با هم دارند؟ همان بهتر که همین نخستوزیر هم نباشد. همان بهتر که فرمانده کل قوا، هیچ نقابی نداشته باشد. اصولا کسی که نماینده امام غایب است، چه نیازی دارد که کس دیگری مستقل از او کاری بکند؟ حتی ناپسند هم هست. او تنها باید کارگزار استخدام کند. صد البته انتصاب او از انتخاب مردم بهتر است. مگر او ولی فقیه نیست؟ مگر نماینده با واسطه خداوند نیست؟ من نمیدانم کسی که ولایت فقیه را پذیرفته است، چرا باید به حذف پست ریاست جمهوی اعتراض کند؟ حتی باید معترض باشد که چرا لفظ جمهوری برای مشخص شدن نظام سیاسی مملکتی که ولی فقیه دارد بهکار برده میشود.
پ ن:
آنقدر این اسلام سیاسی را بپیچانید تا شیره جان آخرین ایرانی هم درآید!
البته ماجرا به قبل از اسلام بر میگردد. اگر ما هم به جای موبدان زرتشتی، به مانند یونانیان یک آکادمی داشتیم، به جای تجاوز به اسلام و تولید فرزندی به نام تشیع، تا کنون حداقل یک دوره خردگرایی را پشت سر گذاشته بودیم.
یک تلنگر هم به خودمان از یک زاویه دیگر: جوانانی که مهمانیهای مخفیانه را به دفاع از خون هموطنانشان ترجیح میدهند، پارلمان دستنشانده هم از سرشان زیاد است.