از آسمان شرقی بی امان نان خشک عرفان میبارد. نان خشک در بطن خاک فرو میرود و زمین پیوسته کپک میزاید.هنوز عقابهایی زندهاند که دلتنگ پروازند. عقابها لباس تنگ آدم بر تن میکنند و ناشناس اوج میگیرند. در اوج بال میگشایند و اصابت چند مائده متعفن آسمانی به زمین را به تاخیر میاندازند. پروبالشان خونین میشود و خون گرم به زمین میرسانند. آنها ایثار میکنند تا هم پرواز کنند و هم شاید سپاه زمین فرصت بیابد و زیر چتر خرد مهیا شود. سربازهای یخی با آبهای زمین میجنگند. باید نگذارند چیزی غیر از بخار کپک در آسمان ابر شود. آنها ایثار میکنند تا کوه یخی آب نشود. آب که باشد باران خواهد بارید. باران که ببارد نان خشک خمیر میشود و کوه یخ آب میشود. زیر سایه ابرهای کپک، یک کوه یخ زندگی میکند که کرانش به فراخنای تاریخ مشرق زمین است. خدای عرفان یک قالب کره است که در مرکز کوه یخی زندگی میکند. باید همه از سرما بمیرند تا کوه یخ آب نشود. باید عقابها بمیرند و آب تمام شود. عجب تجمع حیرتآوری است این اتحاد یخ و کپک و کره! عرفان عجیب است.
عقابها دارند تمام میشوند. از آسمان شرقی همچنان نان خشک میبارد. هیچ عقابی زنده نخواهد ماند مگر اینکه لباس کلاغ بر تن کند و هیچگاه اوج نگیرد. هیچ عقابی از آسمان همسایه نزدیک نخواهد شد. هوای آسمان شرقی بوی کپک و خون عقاب میدهد. اینجا سالها است که کپک روییده است و نان خشک میبارد و یخها حکم میرانند. با این حال، خاک بطن امانت داری است. همانگونه که نان خشک عرفان از آن کپک میرویاند، بلندپروازان هم از خون بلندپروازان پیشین میرویند. تنها آن خون است که کپکها را میشوید.
زیر آسمان شرقی نبردی بزرگ برپا است. نبردی که پیشتر در آسمان همسایه هم برپا بوده است. آب شدن کوه یخ ممکن است اما فقط ممکن است.
پ ن:
اینجا هر نوزادی پیری هزار ساله است که با خود نوعی دانایی خودخوانده دارد.