چه فرق دارد؟ یا شبنمی پهنه برگ را تر کرده است یا سرشکی گونه را. به هرحال جای تو در لحظههای نمناک خالی است. چگونه بگویم؟ تو را پتانسیلی نامرئی وساکن همواره دنبال میکند که از جنس نور نیست. جریان ندارد این تعقیب ذهنی. میخواهم که از دریچه چشمانم وارد شوی. حتی فقط برای لحظه هم که شده، مثلا در یک لحظه نمناک که آب صحنه را تار میکند، تو بر جریان سیال نور جاری شو . باید حرکاتی ازتو بر ذهنم بتابند. باید تو را دید. باید از نزدیک به نگاه گرم سرد شدهات اندیشید. نزدیک باید بود. لحظههای نمناک را نخشکان از دور!
آبها بوی خاک میدهند این روزها. باید سوالی پرسید. باید از تو پرسید: کسی که آب را معنی میبخشید، کجاست؟ همین که ظاهر بشوی، خواهم دانست که سوالم خطا است و چشمها خواهند گفت: کسی که زلال بودن را معنی میبخشد اینجا است.
کم کم داشتم نگران می شدم.
http://balatarin.com/permlink/2011/9/13/2713025
سپاس از مهرت رضا جان 🙂