هموطن! پیالهات را بردار و بیا تا چند جرعه از این معجونِ درهمِ خشم و درماندگی و افسوس برایت بریزم. چند دقیقه میهمان من باش که میخواهم به تو آینه بدهم. آینهام پنجرهای است رو به شرمساری. میخواهم از واژه غریبی بگویم که آن را به تبعیدی تاریخی فرستادهایدم تا آیندگان وقتی با ورق زدن تاریخ به فصل ما میرسند، بر صفحه ما تف بیندازند! آنقدر جلویت بر این سندان واژهها میکوبم تا متوجه خشمی بشوی که زیر پوست جامعه رفته است و گاه و بیگاه از جایی بیرون میزند.
برادر، خواهرم، مادرم، پدرم، داداش، جیگر، هانی! گند زدهایم. کدام ملت بزرگ؟ کدام ملت شریف؟ این عظمت کجا است که ما نمیبینیم؟ عظمت در بالا انداختن شانههایمان به هنگام شنیدن اخبار قتلهای ناموسی است؟ این شرافت ملت ایران لابهلای زجههای کدام قربانی تجاوزات جنسی گم شده است؟ در این مملکتی که شما زندگی میکنید، در خیابان آدم سلاخی میکنند ای ملت بزرگ و شریف ایران! زنی یک مرد را روبهروی ماشین نمک (پلیس) که باید به گندهای جامعه بزنند سلاخی کرد و ما هم کنار ماشین نمک ایستادیم و زخمی بر تنمان گندید. بهانه آوردیم و مثلا گفتیم ماجرا ناموسی بوده است. گفتیم آن شوهر، زن را به تنفروشی وادار کرده بود، حقش بود. بگذریم که نمکمان هم گندیده بود، اما قضاوتمان سیلی محکمی بود که به گوش آن واژه غریب نواختیم. در میدان کاج در سعادتآباد، مردی پسر جوانی را سلاخی کرد و 45 دقیقه طول کشید تا یک ماشین پر از نمک گندیده به آنجا آوردند که هیجان حضار بیشتر شود و از تکراری شدن نمایش خسته نشوند. باز هم بوی گندمان بلند شد. اما ماجرا گویا بازهم ناموسی بود، گفتیم دندش نرم. به گندیدن نمک هم که دیگر عادت کرده بودیم. در باغی در خمینیشهر اصفهان، چند زن بینوا را گرفتند و در حالی که شوهرانشان را بسته بودند به آنها تجاوز کردند. گفتیم ما داریم از گرسنگی میمیریم، حالا غصه اینها را هم بخوریم؟ همه جا از این اتفاقات میافتند. حتی گفتییم آدم عاقل میرود در باغ میرقصد؟ بوی تعفن میدهیم!
ای مردم شریف و بزرگ ایران، بوی تعفن میدهیم. داریوش و کوروش و تمدن و اینگونه سخنان را بگذاریم در کوزه آبش را بخوریم بهتر از این است که مایهی خوشخیالیمان شوند. امروز ما یک جسد متعفن هستیم. و اما مادری کودک خود را در حد مرگ کتک زد، پدری کودکش را سوزاند، پسری همکلاسیاش را روی پل مدیریت سلاخی کرد، به یک دختر معلول ذهنی تجاوز شد، قویترین مرد ایران را در خیابان سلاخی کردند. به دختری در کرج تجاوز گروهی شد. چندین موارد هولناک از تجاوزات و قتلهای خیابانی و کودکآزاری رخ داد که در برخی از آنها آن ماشین پر از نمک گندیده هم حضور داشت. باز ما خوشخیالانه گفتیم این اتفاقات همه جا میافتد و طبیعی است. نظریههای گوناگون صادر کردیم و بیتوجهی و تعفنمان را توجیه کردیم. بلی این درست است که این اتفاقات ممکن است همه جا بیفتد. مشکل نگاه بیتفاوت ما است. مشکل عادی شدن تعرض به وجود یک آدم و عادت به زندگی کردن در جوار خشونت است. ملتی که با مرگ بر دیگران گفتن انس گرفته باشد و افتخارش سوزاندن پرچم ملتهای دیگر باشد، بهتر از این نمیشود. ما که سالها است برایمان آدم به جرثقیل میآویزند و میرویم این نمایش هیجانانگیز را تماشا میکنیم، باید هم الان بوی تعفنمان دنیا را بردارد. از تفاوتمان با دنیای متمدن همین بس که یک شرکت ژاپنی به دلیل استفاده از جرثقیلهایش در اعدامها، صادرات آنها را به ایران متوقف کرد. تعفنی که ماحصل گندیدن خودمان و نمکهایی است که باید به هرآنچه میگندد بزنیم، اینگونه دنیا را برداشته است.
حقیقتت این است که ما هیچ نداریم امروز. هیچ! ما ملتی دروغگو هستیم. بیش از یکسوم ما از بیماریهای روانی رنج میبریم. پرخاشگر هستیم. فقیر هم شدهایم. در دنیا اعتباری نداریم. همه ما را تروریست میدانند. نخبگانمان رفتهاند و میروند. زندانهای ما پر از آدمهای باشرف شدهاند. خوب نگاه کنید به اطرافتان. انبوه لباسهای سیاه و تیره و بدشکل را نمیبینید؟ انبوه چهرههای عبوس با چشمهای گود رفته و بیتفاوت را نمیبینید؟ کوچ غریبانه لبخند را از این سرزمین نمیبینید؟ به بندکشیدن زیبایی را نمی بینید؟ مرگ یک جامعه را نمیبینید؟ باید منتظر باشیم تا دیگران بیایند و این جنازه متعفن را نابود کنند؟ متاسفانه باید بگویم با احتمال زیاد چنین خواهد شد. ما گوشمان بدهکار این حرفها نیست. آنچه مهم است، شیره مالیدن بر سر دیگران برای زدن جیبهایشان است. سال به سال هم که نذری میدهیم و برای آقا امام حسین گریه میکنیم و پاک میشویم. ای دریغ! آنچه ما در حال انجامش هستیم را صدهزار خدا هم نمیتوانند پاک کنند. آنچه ما در حال انجامش هستیم نابودی چند نسل آدم و درنهایت نابودی یک مملکت است. پشتپا زدن به حرمت هستی است. تبعید جانکاه انسانیت از سرزمینمان است. آری انسانیت! این همان واژهای است که قدرش نمیدانیم هیچ، آن را از خودمان هم راندهایم.
پ ن:
1- این نوشته حرکت عمومی جامعه به سمت ناامنی را نشانه گرفته است. هدف تلنگر زدن به اذهان ما است که به هردلیل، خواب رفتهایم و بیداریمان دشوار است مگر با تکانهایی سخت. بنابراین آگاهان و آگاهیدهندگان را اینجا ستایش میکنم. آنها محکوم به تنفس از هوایی هستند که ما آن را آلوده کردهایم. باز هم به حرمت تلاش بیداران و بیدارگران، کلاه از سر بر میدارم و حساب آنها را از ما که در خوابیم جدا میدانم.
2- جرم و جنایت در همه جا هست. ما شاهد روند فزاینده آن هستیم. شاهد عادی شدن آن هستیم. از همه بدتر شاهد اتفاق افتادنشان در مکانهای عمومی و در میان مردم و پلیس هستیم!
هفته پیش نپال بودم و دیدم که این مردم ابتدایی و عموما بی سواد نپال از ما خیل ایرانیان فرهیخته و دانشگاه دیده بسی جلوتر بودند!آنها دقیقا می دانستند که چکار دارند می کنند! گویا قرار بوده هیئت حاکمه قدرت را پس از دو سال تحویل دهد ولی اینکار را نکرده و الان هشت سال است که بر مسند مانده است. مردم نپال هر هفته یکی دو روز را در اعتصاب و تظاهرات بسر می برد. یکی دو روز قبل از روز اعتصاب , توسط احزاب و گروه های مخالف توسط اعلامیه و یا حتی بصورت شفاهی تاریخ اعتصاب و یا بقول خودشان «استرایک» به مردم کوچه بازار اعلام می شود.در روز اعتصاب هیچ تاکسی و وسیله نقلیهای حتی موتور سیکلت حق تردد در خیابان های اصلی و فرعی شهر را ندارد و الا با بازخواست گروه های مردم که در سر چهار راه ها و معابر جمع شده اند مواجه می شود. تمام مغازه ها بسته می شوند و آنهایی که مشکل مادی دارند به احترام اعتصاب, کرکره مغازه خود را تا نیمه پایین می کشند. کارمندان دولت همه بر سر کار های خود می روند ولی بخش خصوصی فعالانه از فعالیت خود داری می کند. یک روز موتور سیکلتی را کرایه کردم تا با آن به گشت در کوههای اطراف بروم. اولا که صاحب موتور سیکلت از کرایه موتور به من امتناع کرد ولی عاقبت چون توریست بودم با عنوان این که مسئولیت آن بر عهده خود توست آن را به من کرایه داد. نیروی ضد شورش جابجای شهر پخارا حضور داشت ولی هر جا که پلیس بود مردم نبودند و هرجا مردم بودند پلیس نبود! ولی در عوض همه جا پر از اعتصاب بود! باری در مسیر کوتاهی که از خیابان های شهر می گذشتم در سه نقطه توسط جوانان و مردم خشمگین متوقف شدم ولی آنها بعد از اینکه من برایشان لبخند می زدم و با نشان دادن علامت پیروزی به آنها می گفتم که توریست هستم با احترام و شادی به من اجازه می دادند تا عبور کنم. این برنامه دو الی سه سال است که همچنان بدون خستگی ادامه دارد. آنها مانند آقای خاتمی نبودند تا بجای مردم از هیئت حاکمه بخاطر جنایت های انجام شده عذر خواهی کند!
کشیش آلمانی گفت : وقتی هیتلر کمونیست ها را میکشت ، ما گفتیم ، ما کمونیست نیستیم به ما ربطی ندارد. وقتی هیتلر سراغ ملی گرا ها آمدند ، ما گفتیم ما ملی گرا نیستیم به ما ربطی ندارد و …… و وقتی هیتلر به سراغ ما آمد دیگر کسی نمانده بود که اعتراض کند در نتیجه ما هم توسط هیتلر سلاخی شدیم .
شما هموطنان که نشسته اید که با شما کاری ندارند ناراحت نشوید آخود ها بزودی به سراغ شما هم خواهند آمد چطور که در ابتدا با مجاهدین با توده ای ها و فدایی ها کاری نداشتند ولی دیدیم که چه به روزگارشان آوردند. به امید روزی که زن و دختر همه آنهایی که بی تفاوت نشسته اند زیر آخوند ها حال کنند.
حکایت ما حکایت شتر مرغ شده که موقع بار بردن می گوید من مرغم! و موقع تخم گذاشتن می گوید من شترم! تا کمی پای خشونت در تظاهرات به میان می اید, می گوییم نهضت ما فرق می کند! و ما اهل مبارزات مدنی هستیم! تا صحبت اعتصاب می شود می گوییم ما دارای سندیکا نیستیم! و کسی نیست که حقوق ما را موقع اعتصاب بدهد! مبارزه مسلحانه غیورانه هم که در کلاس ما نیست! بهانه پشت بهانه!پس فقط می ماند آه و ناله و نفرین و نفرین و نفرین!و دست شکایت از دیت کثیف استعمار! پس این ملت حقش است که توسری بخوردو به مرگ تدریجی بمیرد.
در ابتکاری تازه دیدم برای اعدام چند نفر در اهواز, طناب دار را به پایه های پل بسته بودند و محکومین را هم روی سقف اتوبوس گذاشته بودند و اتوبوس آرام آرام حرکت کرد تا جایی که زیر پای محکومین جانی! خالی شد! حکومت حتی در اعدام نیز تمایلات سادیستی نشان می دهد و می خواهد تنوع ایجاد کند!
سیامک عزیز. احتمال میدهم مردم هم جمع شده بودند و با کنجکاوی و لذت تماشا میکردند! نمیدانم یکی نیست به این مردم بگوید ار اعدام بازدارنده است، این همه جنایت پس چیست؟
ارثیه مارکسیسم مانع توسعه سیاسی لیبرال در ایران
iran-emrooz.net | Mon, 25.07.2011, 10:42
سخنی به گزاف نرفته اگر گفته شود همانطور که حزب توده به عنوان واردکننده مارکسیسم بانی و معمار فضای گفتمان سیاسی مدرن در ایران است، از نظر شیوه و نحوه پاسخگویی سیاسی به مخالفان و منتقدان هم مارکسیستها همان نقش را برعهده دارد. در شیوهای که آنها پایهگذاری کردند، به جای پرداختن و محاجه با اندیشه، صاحب اندیشه بود که هدف قرار میگرفت.
روزنامه «روزگار» / صادق زیباکلام
سخنی به گزاف نرفته اگر گفته شود همانطور که حزب توده به عنوان واردکننده مارکسیسم بانی و معمار فضای گفتمان سیاسی مدرن در ایران است، از نظر شیوه و نحوه پاسخگویی سیاسی به مخالفان و منتقدان هم مارکسیستها همان نقش را برعهده دارد. حزب توده در دهه ۱۳۲۰ نهتنها یک امکان جدید در اندیشه و نگاه سیاسی و تاریخی در ایران به وجود آورد (نگاهی که همچنان مبنا و اساس نگرش اصولگرایان به عرصه بینالمللی را تشکیل میدهد)، بلکه در عرصه پاسخگویی و مقابله با مخالفان سیاسی هم یک تحول جدید و یک راه و روش و دنیای جدید به وجود آورد.
تا قبل از مارکسیسم، یا به هر حال مارکسیسم با روایت و قرائتی که حزب توده در ایران از آن به وجود آورد، پاسخ و جواب دادن به مخالفان و منتقدان سیاسی، خلاصه میشد در پرداختن به موضوعات و مطالب مطرح شده. فیالمثل اگر صاحبنظری معتقد بود حکومت بر اساس تفکر مشروطه، اندیشه و نظری درست نیست، و یک مشروطهخواه میخواست به وی پاسخ دهد، به تعبیر امروزه دیالوگشان عمدتاً محدود میشد به موضوع حکومت و جایگاه آن از نظر مشروطهخواهان و مسائلی از این دست. یا اگر یک فعال سیاسی عمل و اندیشه سیاسی رقیبش را میخواست مورد مخالفت یا انتقاد قرار دهد به عملکرد وی و ویژگیهای اندیشهاش میپرداخت. به بیان دیگر، محل نزاع کنش و اندیشه سیاسی مخالف، منتقد، معترض یا رقیب بود. اما حزب توده این قاعده کلی را برهم زد. مارکسیستها سنت و روش جدیدی ابداع کردند.
در شیوهای که آنها پایهگذاری کردند، به جای پرداختن و محاجه با اندیشه، صاحب اندیشه بود که هدف قرار میگرفت. اگر کسی با حزب توده، با مارکسیسم، با اتحاد شوروی و در یک کلام با آرا و اندیشههای چپ به مخالفت میپرداخت یا انتقادی میکرد، مارکسیستها به جای پرداختن به انتقاد و دیدگاههای فرد معترض، منتقد یا مخالف، به خود وی میپرداختند. بدون اینکه اشارهای به مطالب و موضوعات فکری و نظری داشته باشند، یکراست میرفتند به سروقت گوینده یا نویسنده و به زعم خودشان نشان میدادند گوینده فردی «وابسته»، «مرتجع»، «خائن»، «مزدور»، «عامل بیگانه»، «پادوی سفارت انگلستان»، «حقوقبگیر شرکت نفت»، «مامور سازمان سیا»، «فراماسون»، «امریکایی» و «غربزده» است.
به جای پاسخ به انتقادات و دلایل مخالفت فرد معترض، تودهایها به خود فرد میپرداختند و سعی میکردند با بیاعتبار کردن شخصیت وی، تکلیف حرفهایش را هم روشن کنند. کمترین و محترمانهترین واکنش و پاسخ حزب توده به مخالفش، آن هم مخالفتی که تا حدودی برای وی احترام قائل بود، آن بود که وی تحت تاثیر تبلیغات امپریالیستها، استعمارگران، مرتجعان و دشمنان زحمتکشان و رنجبران قرار گرفته. به بیان دیگر، او حقوقبگیر سفارت انگلستان یا «عامل سازمان سیا و پادوی سفارت امریکا» نیست اما در عین حال تحتتاثیر القائات و تبلیغات دشمن یا غربیها و مدافعان سرمایهداری قرار گرفته است.
بالطبع کسی هم که تحت تاثیر القائات و تبلیغات سرمایهداری و رسانههای غربی قرار گرفته بود، تکلیف حرفها و مطالبش روشن بود. اینکه آن مطالب جدی گرفته شوند و رهبران حزب توده به آنها پاسخ دهند، ارزشی نداشت. مارکسیستها خود را مقید به پاسخ دادن، بحث کردن و محاجه با مزدوران و وابستگان امریکا و انگلستان نمیدانستند. فقط کافی بود ماهیت مخالفان و منتقدان را برای مردم، طرفدارانشان، اقشار و لایههای مترقی، میهنپرستان و خلاصه مردم شریف و آزاده ایران و در راس آنان زحمتکشان و طبقه کارگر، نجیب و شجاع کشور برملا کنند.
مارکسیستها در ایجاد این فرهنگ کم و بیش موفق میشوند و آن را عملا در پایان دهه ۱۳۲۰ در کشور برقرار کرده بودند. حزب توده و مارکسیستها سمبل شجاعت اخلاقی، درستی، پاکی، فداکاری، میهنپرستی، عدالتطلبی و همه صفات اخلاقی و آرمانی بشریت بودند و در مقابل مخالفان آنان مرتجع، وابسته، عوامل استکبار جهانی، مزدوران قدرتهای بیگانه، غربزده، وطنفروش، نوکر استعمار، حقوقبگیر سفارت انگلستان، انگلوفیل (و بعدها عوامل امریکا و امریکایی)، ترسو، بیگانهپرست، طرفداران اشراف و مالکین و همه صفات منفی و رذیلانه بشری بوده. تودهای بودن و مارکسیست بودن افتخار بود، چون تودهایها مدافع منافع کارگران، تودههای زحمتکش و خلقهای ستمدیده، روشنفکر، مترقی، تحصیلکرده و انقلابی بودند و در مقابل مخالفان آنان در خدمت ارتجاع، فاشیسم، بورژوازی و امپریالیسم امریکا بودند.
حزب توده از اواخر دهه ۱۳۲۰ و ظهور مرحوم دکتر مصدق، جبهه ملی و نهضت ملی شدن بخشی از آن جذابیت و تلالو فوقالعادهاش را از دست داد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲مارکسیستها بیشترین تلفات را دادند. رژیم کودتا دهها تن از رهبران حزب توده و سازمان نظامی حزب را اعدام و به حبسهای طویلالمدت محکوم کرد. بسیاری از رهبران حزب توده مجبور به فرار از کشور و پناه بردن به اتحاد شوروی، آلمان شرقی و آذربایجان (شوروی) شدند. اما نکته اینجا بود که گفتمان یا درستتر گفته باشیم شیوه و رویکردی که حزب توده در بیش از یک دهه عمر خود در پارادایم سیاسی کشور ایجاد کرده بود نهتنها باقی ماند که به مرور زمان رشد و گسترش بیشتری هم یافت.
همان تقسیمبندی که مارکسیستها میان خودشان و مخالفانشان کرده بودند عیناً میان مخالفان رژیم شاه با آن رژیم برقرار شد. به این معنا که مخالفان رژیم شاه (ابتدا ملیون و طرفداران دکتر مصدق در سالهای نخست بعد از کودتا، و سپس نهضت آزادی و سایر مخالفان اسلامگرای رژیم شاه) خود را کامل، آزاده، فداکار، مستقل، میهنپرست، شجاع، مترقی، مبارز و در مقابل رژیم شاه را نوکر، مزدور، سرسپرده به اجانب، نوکر انگلستان، غلام امریکا، وطنفروش، بیدین، خائن، مرتجع، رو به زوال و ظالم میدانستند. هر فکر و اندیشهای که مخالفان رژیم شاه (اعم از ملیگرا یا اسلامگرا یا مارکسیستها) داشتند مثبت و در جهت ترقی، عمران، آبادانی و پیشرفت مملکت بود و متقابلا هر اقدام و حرکت رژیم شاه در جهت وابستگی بیشتر، خدمت به اربابان امریکایی و اروپاییاش و استکبار بود.
اما نکته مهمی که بیشتر مورد نظر ماست همان رویکردی است که مارکسیستها در قالب حزب توده نسبت به مخالفان و منتقدانشان در پیش گرفتند. آن رویکرد که به جای پرداختن به انتقاد و دلیل مخالفت، به خود منتقد و مخالف میپرداخت تا نشان دهد او از اساس بیاعتبار و فاسد است، بعدها همچون ارث و میراثی گرانبها به سایر گروههای مبارز و ترقیخواه رسید. مارکسیستهای بعد از حزب توده به کنار (چریکهای فدایی خلق و جریانات مشابهی که در دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ تا دوران انقالب ظهور کردند)، این شیوه به طور کامل و بیکم وکاست به جریانات اسلامگرای رادیکال مخالف رژیم شاه هم انتقال یافت. از جمله این خلق و خو را به بهترین و کاملترین وجه در سازمان مجاهدین خلق میتوان مشاهده کرد. دقیقاً عین مارکسیستهای حزب توده، مجاهدین هم به جای پاسخ دادن و بررسی موضوع انتقاد و مخالفت یکراست به سروقت خود منتقد و مخالف رفته و او را متهم میکردند به «مرتجع بودن»، «وابستگی»، «داشتن روحیات خردهبورژوازی»، «سازشکاری»، «فرصتطلبی» (یا در اصطلاح مجاهدین اپورتونیسم)، «خستگی و بریدن از مبارزه»، «عافیتطلبی» و در موارد جدیتر به «همکاری و ارتباط با امریکاییها».
این میراث از مجاهدین به گروههای رادیکال و چپ اسلامی که در دهه ۱۳۶۰ قدرت را در دست داشتند، رسید و از آنها هم نهایتاً به اصولگرایان. به همان سهولت، سادگی و شگفتی که مارکسیستهای دهه ۱۳۲۰ مخالفان و منتقدان خود را مزدور، وابسته، عامل سفارت انگلیس و… خطاب میکردند، اصولگرایان بالاخص جریانات تندروتر و به اصطلاح انقلابیتر آنان هم ۶۰ سال بعد از حزب توده، مخالفان و منتقدان خود را به همان سهولت و سادگی متصل امریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان میکنند.
ممکن است برخی از مخاطبان ملول و دلسرد شوند که پس چه امیدی به پیشرفت، ترقی و توسعه سیاسی در ایران میتوان داشت وقتی همان گفتمان و شیوههای سیاسی ۶۰ سال پیش در ایران امروز رایج است؟
در پاسخ باید گفت اتفافاً امید زیادی باید داشت چرا که تغییرات و تحوالت مهمی ظرف این نیم قرن در پارادایم سیاسی ایران معاصر رخ داده است. از جمله و مهمترین آن این است که در گذشتهها، در دوران حزب توده، یا حتی در دهه ۱۳۵۰ و دوران انقلاب که دوران شکوه و عظمت مجاهدین بود، یا حتی در دهه ۱۳۶۰ که چپ اسلامی جلودار و سرمشق و الگو بود، بالطبع آنان شاخصه انقلابی بودن، پیشرو و مترقی بودن بودند. بنابراین دیگران مجبور بودند در برابر مخالفتها و موضعگیریهای آنان از خود دفاع و ثابت کنند که «لیبرال» نیستند، «وابسته» نیستند، «امریکایی» نیستند، «مرعوب غرب نشدهاند»، «مدافع سرمایهداری و مرفهین بیدرد و بیدردهای مرفه نیستند» و سایر اتهاماتی که حزب توده در دهههای ۱۳۲۰ – ۱۳۳۰، مجاهدین در دهههای ۱۳۴۰ – ۱۳۵۰ و چپ اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در دهه ۱۳۶۰ به مخالفانشان وارد میکردند، به آنها وارد نیست اما آن ارث و میراث که از دهه ۱۳۸۰ به اصولگرایان رسید، از بخت بد آنان مصادف با زمانی شد که خیلی از معیارها تغییر کرده بود.
روزگاری بود که حزب توده ستاره و الگو بود بنابراین به هر که داغ وابستگی و مزدوری را میزد، فرد داغشده بود که باید ثابت میکرد وابسته نیست، امریکایی نیست، انگلیسی نیست و از شرکت نفت انگلیس حقوق نمیگیرد. روزگاری بود که مجاهدین مظهر اسلامیگری بودند بنابراین به هر که میگفتند «مرتجع» و «خردهبورژوا» باید از خود به دفاع برمیخاست. زمانی بود که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با متوسط سن بیست و اندی سال شخصیتی مثل مرحوم مهندس بازرگان را که نزدیک به ۷۰ سال داشت و به اندازه وزن آنان مبارزه کرده بود، زندان رفته بود، قرآن و تاریخ مطالعه کرده و کتاب نوشته بود مثل آب خوردن متهم به امریکایی بودن میکردند و ملت هم به پیروی از آنان «مرگ بر لیبرال» و «مرگ بر امریکا» میگفتند. اما در دهههای ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ دیگر اینگونه نیست. در حالی که اصولگرایان همچون مارکسیستها، مجاهدین یا دفتر تحکیم وحدت دهه ۱۳۶۰ مخالفان، معترضان و منتقدان خود را به امریکا، انگلیس، صهیونیسم، وابستگی، مزدوری و غیره نسبت میدهند، مخالفان دیگر مجبور نیستند ثابت کنند آن اتهامات به آنان وارد نیست. مجبور نیستند ثابت کنند مزدور، عامل بیگانه، نوکر امریکا و غالم سفارت انگلستان نیستند.
فیالواقع تحول مهمی که از ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۰ به وقوع پیوسته آن است که اساساً نه طرفدار غرب و امریکا بودن ننگ و عار است و متهم باید در قبال این اتهامات از خود به دفاع برخیزد و نه مهمتر از آن ضدامریکایی بودن، ضدغربی بودن، ضدانگلیسی بودن مثل دوران حزب توده، مجاهدین یا دانشجویان خط امام و دفتر تحکیم وحدت طیفی دیگر در سطح جامعه از پرستیژ، اعتبار و افتخار برخوردار است. برعکس ارزشهایی که مارکسیستها، مجاهدین و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و اعضای دفتر تحکیم وحدت سعی کردند آنها را زیر پا گذاشته و له کنند همچون آزادی، آزادی بیان، آزادی اندیشه و دموکراسی است که هر روز بیش از پیش از اعتبار بیشتری در جامعه ایران برخوردار میشد.
برای بابک
برادر من .هموطن .در بحثهای روشن فکرانه شرکت کردی .کلمات قصار اوردی و جملاتی را گفته ای که تلنگریست به وجدان انهایی که میبینند اما عمل نمی کنند
اما همین تو وقتی به جمع بندی رسیده ای من زن را که شاید مادر تو خواهر تو دختر تو ونه اصلن هیچ کدام هموطن توکه هستم را پیشکش کرده ای به همان اخوند منبری که عمریست مرا وسیله ای بیش ندیده !!!
هموطن !
بگذار بگویم که برایت با بغض نوشتم که من وسیله نیستم .ابزار سر خوشی نیستم .برده نیستم که برای تحقیر دیگری مرا اماج نا سزا گویی خویش قرار دهی!!!!!!!!!!!
مطمعنم که اگر تو امروز در این مبارزه حاضری به پاس تربیت مادری است که به بند کشیده شد ولی به تو اموخت که بندگی نکنی
به خداوند قسم که از همان روحی که در کالبد تو دمید در تن من نیز دمیده است زن را همراه مرد افرید نه برای مردانگونه که تو میپنداری!!!!!!
برادر من
برای به نتیجه رسین مبارزه ات . یاد بگیر که در یک رشته ی به هم پیوسته ی زنجیر .بلندی وپستی نیست .زبر دستی وزیر دستی نیست بزرگی وکوچکی نیست .چشم فقط هماهنگی می بیند وبه هم پیوستگی
مگر برای تو چه کم گذاشت این حکومت اخوندی!!!
من به بند کشیده شدم تا تو گناه نکنی!!
به تو وعده ی بهشت و حوریان وغلمان دادند
مرا از تار مویی از اتشی بر جهنم اویزان کردند !!!
و همه ی انچه را که می دانی و بر من گذشته است همه به سود تو بود
من حذف شدم تا شاید تو به مدینه ی فاضله ات برسی!!
در نبود من رسیدی؟!
برای رسیدن به فردایی بهتر همان که ارزویش را داریم من زن هم باید وباید در کنار تو باشم
وتا نپذیری که من نیز چون تو انسانی ازادم به ان نخواهی رسید که اگر رسیدنی بود در این سی واندی سال به تنهایی رسیده بودی!!!
وضوعات فکری و نظری داشته باشند، یکراست میرفتند به سروقت گوینده یا نویسنده و به زعم خودشان نشان میدادند گوینده فردی «وابسته»، «مرتجع»، «خائن»، «مزدور»، «عامل بیگانه»، «پادوی سفارت انگلستان»، «حقوقبگیر شرکت نفت»، «مامور سازمان سیا»، «فراماسون»، «امریکایی» و «غربزده» است.
به جای پاسخ به انتقادات و دلایل مخالفت فرد معترض، تودهایها به خود فرد میپرداختند و سعی میکردند با بیاعتبار کردن شخصیت وی، تکلیف حرفهایش را هم روشن کنند. کمترین و محترمانهترین واکنش و پاسخ حزب توده به مخالفش، آن هم مخالفتی که تا حدودی برای وی احترام قائل بود، آن بود که وی تحت تاثیر تبلیغات امپریالیستها، استعمارگران، مرتجعان و دشمنان زحمتکشان و رنجبران قرار گرفته. به بیان دیگر، او حقوقبگیر سفارت انگلستان یا «عامل سازمان سیا و پادوی سفارت امریکا» نیست اما در عین حال تحتتاثیر القائات و تبلیغات دشمن یا غربیها و مدافعان سرمایهداری قرار گرفته است.
بالطبع کسی هم که تحت تاثیر القائات و تبلیغات سرمایهداری و رسانههای غربی قرار گرفته بود، تکلیف حرفها و مطالبش روشن بود. اینکه آن مطالب جدی گرفته شوند و رهبران حزب توده به آنها پاسخ دهند، ارزشی نداشت. مارکسیستها خود را مقید به پاسخ دادن، بحث کردن و محاجه با مزدوران و وابستگان امریکا و انگلستان نمیدانستند. فقط کافی بود ماهیت مخالفان و منتقدان را برای مردم، طرفدارانشان، اقشار و لایههای مترقی، میهنپرستان و خلاصه مردم شریف و آزاده ایران و در راس آنان زحمتکشان و طبقه کارگر، نجیب و شجاع کشور برملا کنند.
مارکسیستها در ایجاد این فرهنگ کم و بیش موفق میشوند و آن را عملا در پایان دهه ۱۳۲۰ در کشور برقرار کرده بودند. حزب توده و مارکسیستها سمبل شجاعت اخلاقی، درستی، پاکی، فداکاری، میهنپرستی، عدالتطلبی و همه صفات اخلاقی و آرمانی بشریت بودند و در مقابل مخالفان آنان مرتجع، وابسته، عوامل استکبار جهانی، مزدوران قدرتهای بیگانه، غربزده، وطنفروش، نوکر استعمار، حقوقبگیر سفارت انگلستان، انگلوفیل (و بعدها عوامل امریکا و امریکایی)، ترسو، بیگانهپرست، طرفداران اشراف و مالکین و همه صفات منفی و رذیلانه بشری بوده. تودهای بودن و مارکسیست بودن افتخار بود، چون تودهایها مدافع منافع کارگران، تودههای زحمتکش و خلقهای ستمدیده، روشنفکر، مترقی، تحصیلکرده و انقلابی بودند و در مقابل مخالفان آنان در خدمت ارتجاع، فاشیسم، بورژوازی و امپریالیسم امریکا بودند.
حزب توده از اواخر دهه ۱۳۲۰ و ظهور مرحوم دکتر مصدق، جبهه ملی و نهضت ملی شدن بخشی از آن جذابیت و تلالو فوقالعادهاش را از دست داد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲مارکسیستها بیشترین تلفات را دادند. رژیم کودتا دهها تن از رهبران حزب توده و سازمان نظامی حزب را اعدام و به حبسهای طویلالمدت محکوم کرد. بسیاری از رهبران حزب توده مجبور به فرار از کشور و پناه بردن به اتحاد شوروی، آلمان شرقی و آذربایجان (شوروی) شدند. اما نکته اینجا بود که گفتمان یا درستتر گفته باشیم شیوه و رویکردی که حزب توده در بیش از یک دهه عمر خود در پارادایم سیاسی کشور ایجاد کرده بود نهتنها باقی ماند که به مرور زمان رشد و گسترش بیشتری هم یافت.
همان تقسیمبندی که مارکسیستها میان خودشان و مخالفانشان کرده بودند عیناً میان مخالفان رژیم شاه با آن رژیم برقرار شد. به این معنا که مخالفان رژیم شاه (ابتدا ملیون و طرفداران دکتر مصدق در سالهای نخست بعد از کودتا، و سپس نهضت آزادی و سایر مخالفان اسلامگرای رژیم شاه) خود را کامل، آزاده، فداکار، مستقل، میهنپرست، شجاع، مترقی، مبارز و در مقابل رژیم شاه را نوکر، مزدور، سرسپرده به اجانب، نوکر انگلستان، غلام امریکا، وطنفروش، بیدین، خائن، مرتجع، رو به زوال و ظالم میدانستند. هر فکر و اندیشهای که مخالفان رژیم شاه (اعم از ملیگرا یا اسلامگرا یا مارکسیستها) داشتند مثبت و در جهت ترقی، عمران، آبادانی و پیشرفت مملکت بود و متقابلا هر اقدام و حرکت رژیم شاه در جهت وابستگی بیشتر، خدمت به اربابان امریکایی و اروپاییاش و استکبار بود.
اما نکته مهمی که بیشتر مورد نظر ماست همان رویکردی است که مارکسیستها در قالب حزب توده نسبت به مخالفان و منتقدانشان در پیش گرفتند. آن رویکرد که به جای پرداختن به انتقاد و دلیل مخالفت، به خود منتقد و مخالف میپرداخت تا نشان دهد او از اساس بیاعتبار و فاسد است، بعدها همچون ارث و میراثی گرانبها به سایر گروههای مبارز و ترقیخواه رسید. مارکسیستهای بعد از حزب توده به کنار (چریکهای فدایی خلق و جریانات مشابهی که در دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ تا دوران انقالب ظهور کردند)، این شیوه به طور کامل و بیکم وکاست به جریانات اسلامگرای رادیکال مخالف رژیم شاه هم انتقال یافت. از جمله این خلق و خو را به بهترین و کاملترین وجه در سازمان مجاهدین خلق میتوان مشاهده کرد. دقیقاً عین مارکسیستهای حزب توده، مجاهدین هم به جای پاسخ دادن و بررسی موضوع انتقاد و مخالفت یکراست به سروقت خود منتقد و مخالف رفته و او را متهم میکردند به «مرتجع بودن»، «وابستگی»، «داشتن روحیات خردهبورژوازی»، «سازشکاری»، «فرصتطلبی» (یا در اصطلاح مجاهدین اپورتونیسم)، «خستگی و بریدن از مبارزه»، «عافیتطلبی» و در موارد جدیتر به «همکاری و ارتباط با امریکاییها».
این میراث از مجاهدین به گروههای رادیکال و چپ اسلامی که در دهه ۱۳۶۰ قدرت را در دست داشتند، رسید و از آنها هم نهایتاً به اصولگرایان. به همان سهولت، سادگی و شگفتی که مارکسیستهای دهه ۱۳۲۰ مخالفان و منتقدان خود را مزدور، وابسته، عامل سفارت انگلیس و… خطاب میکردند، اصولگرایان بالاخص جریانات تندروتر و به اصطلاح انقلابیتر آنان هم ۶۰ سال بعد از حزب توده، مخالفان و منتقدان خود را به همان سهولت و سادگی متصل امریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان میکنند.
ممکن است برخی از مخاطبان ملول و دلسرد شوند که پس چه امیدی به پیشرفت، ترقی و توسعه سیاسی در ایران میتوان داشت وقتی همان گفتمان و شیوههای سیاسی ۶۰ سال پیش در ایران امروز رایج است؟
در پاسخ باید گفت اتفافاً امید زیادی باید داشت چرا که تغییرات و تحوالت مهمی ظرف این نیم قرن در پارادایم سیاسی ایران معاصر رخ داده است. از جمله و مهمترین آن این است که در گذشتهها، در دوران حزب توده، یا حتی در دهه ۱۳۵۰ و دوران انقلاب که دوران شکوه و عظمت مجاهدین بود، یا حتی در دهه ۱۳۶۰ که چپ اسلامی جلودار و سرمشق و الگو بود، بالطبع آنان شاخصه انقلابی بودن، پیشرو و مترقی بودن بودند. بنابراین دیگران مجبور بودند در برابر مخالفتها و موضعگیریهای آنان از خود دفاع و ثابت کنند که «لیبرال» نیستند، «وابسته» نیستند، «امریکایی» نیستند، «مرعوب غرب نشدهاند»، «مدافع سرمایهداری و مرفهین بیدرد و بیدردهای مرفه نیستند» و سایر اتهاماتی که حزب توده در دهههای ۱۳۲۰ – ۱۳۳۰، مجاهدین در دهههای ۱۳۴۰ – ۱۳۵۰ و چپ اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در دهه ۱۳۶۰ به مخالفانشان وارد میکردند، به آنها وارد نیست اما آن ارث و میراث که از دهه ۱۳۸۰ به اصولگرایان رسید، از بخت بد آنان مصادف با زمانی شد که خیلی از معیارها تغییر کرده بود.
روزگاری بود که حزب توده ستاره و الگو بود بنابراین به هر که داغ وابستگی و مزدوری را میزد، فرد داغشده بود که باید ثابت میکرد وابسته نیست، امریکایی نیست، انگلیسی نیست و از شرکت نفت انگلیس حقوق نمیگیرد. روزگاری بود که مجاهدین مظهر اسلامیگری بودند بنابراین به هر که میگفتند «مرتجع» و «خردهبورژوا» باید از خود به دفاع برمیخاست. زمانی بود که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با متوسط سن بیست و اندی سال شخصیتی مثل مرحوم مهندس بازرگان را که نزدیک به ۷۰ سال داشت و به اندازه وزن آنان مبارزه کرده بود، زندان رفته بود، قرآن و تاریخ مطالعه کرده و کتاب نوشته بود مثل آب خوردن متهم به امریکایی بودن میکردند و ملت هم به پیروی از آنان «مرگ بر لیبرال» و «مرگ بر امریکا» میگفتند. اما در دهههای ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ دیگر اینگونه نیست. در حالی که اصولگرایان همچون مارکسیستها، مجاهدین یا دفتر تحکیم وحدت دهه ۱۳۶۰ مخالفان، معترضان و منتقدان خود را به امریکا، انگلیس، صهیونیسم، وابستگی، مزدوری و غیره نسبت میدهند، مخالفان دیگر مجبور نیستند ثابت کنند آن اتهامات به آنان وارد نیست. مجبور نیستند ثابت کنند مزدور، عامل بیگانه، نوکر امریکا و غالم سفارت انگلستان نیستند.
فیالواقع تحول مهمی که از ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۰ به وقوع پیوسته آن است که اساساً نه طرفدار غرب و امریکا بودن ننگ و عار است و متهم باید در قبال این اتهامات از خود به دفاع برخیزد و نه مهمتر از آن ضدامریکایی بودن، ضدغربی بودن، ضدانگلیسی بودن مثل دوران حزب توده، مجاهدین یا دانشجویان خط امام و دفتر تحکیم وحدت طیفی دیگر در سطح جامعه از پرستیژ، اعتبار و افتخار برخوردار است. برعکس ارزشهایی که مارکسیستها، مجاهدین و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و اعضای دفتر تحکیم وحدت سعی کردند آنها را زیر پا گذاشته و له کنند همچون آزادی، آزادی بیان، آزادی اندیشه و دموکراسی است که هر روز بیش از پیش از اعتبار بیشتری در جامعه ایران برخوردار میشد.
نوشه ات رو خوندم راست می گی. حالم بهم می خوره ابراز تاسف کنم. انگار کار ما شده همین. بهت قول میدم ایرانی بهتری باشم . قول مردونه. مرسی از تلنگرت
اندیشه عزیزم.
با تشکر از اظهار لطف شما دنبال یک اکانت در سایت بالاترین هستم ولی نمی دانم چگونه می شود آن را گرفت تا نوشته هایم را در آن بگذارم ایا می تونی کمکم کنی (ضمنا این نوشته را می توانی حذف کنی) از شما قبلا بخاطر سایت زیبایتان تشکر می کنم. به امید آزادی ایران
سیامک
خواهش دوست عزیز. اگر ممکنه لطفا آدرس وبلاگتون رو بگذارید تا بتونم بر اساس اون دعوتنامه بفرستم.
با تشکر ازلطف شما نسبت به کشور عزیزمان ایران
وبلاگ فعلی من
http://gozarazhend.blogspot.com
این مطلب از وبلاگ نکته ها و نوشته ها است:
اين دود سيه فام كه از بام وطن خاست از ماست كه برماست
وين شعله ي سوزان كه برآمد زچپ و راست از ماست كه برماست
جان گربه لب ما رسد، از غير نناليم با كس نسگاليم
از خويش بناليم كه جان سخن اين جاست از ماست كه برماست
ما كهنه چناريم كه از باد نناليم بر خاك بماليم
ليكن چه كنم آتش ما در شكم ماست از ماست كه برماست
اسلام گر امروز چنين زار و ضعيف است زين قوم شريف است
نه جرم ز عيسي، نه تعدي ز كليساست از ماست كه برماست
گوييم كه بيدار شديم! اين چه خياليست بيداري ما چيست؟
بيداري طفلي است كه محتاج به لالاست از ماست كه برماست
(ملك الشعراء بهار)
در اكثر كتابهائي كه راجع به علل عقب ماندگي ايران قلم فرسائي شده است مضمون مشابهي وجود دارد كه ميگويند اگر اعراب به ما حمله نمي كردند وضع ما اين نبود!
كسي نيست كه به اين صاحب نظران بگويد مگر اعراب كه به پرو و شيلي و آرژانتين حمله نكردند آنها بي مشكل ماندند؟ همه بدبختي ها براي افغانها و ايراني ها از مسلماني ماند و غير مسلمانهاي زامبيا و اتيوپي و كلمبيا مشكلي ندارند؟ مسيحي هاي سياهپوست موزامبيك، از شدت و وفور ثروت و نعمت همه مجبورند رژيم بگيرند.
در نظر اينان از حمله مغول گرفته تا خشونت و تعصب هاي صوفي مشرب هاي صفويه و بي عرضگي حضرت سلطان حسين و همين جور ديوانه شدن نادر شاه، رافت كريم خان، عياشي فتحعلي شاه، قتل قائم مقام و امير كبيربه دست پدر و پسر تاجدار!!… بعد ماجراي مشروطه وارداتي!! خطاهاي روحانيون، و به هر حال انحراف مشروطه، بر افتادن سلسله ابد مدت!!! قاجاريه، آمدن رضا خان صد در صد انگليسي، شهريور بيست، ماجراهاي نفت، درگيري دكتر مصدق با آيت الله كاشاني، و در نتيجه شكست نهضت ملي، كودتاي 28 مرداد و بالاخره به رغم برخي انقلاب سال 57، روي كار آمدن حكومت روحانيون، جنگ هشت ساله و صدها تيتر از اين دست منشا قطعي و غير قابل ترديد عقب افتادگي ايرانيان قلمداد شده است. با اين ويژگي كه در زمينه و متن اصلي تمامي اين علل، لااقل از دوره صفويه تا به امروز نقش شوم استثمار و استعمار به صورت غير قابل ترديد و به عنوان بستر همگي ي اين تحليلها خود نمايي دارد.
اما اگر بخواهيم واقعا بدانيم چرا ما ما شده ايم و اين قدر عقب مانده ايم بايد قبول كنيم كه از ماست كه برماست ! و ديگران را متهم رديف اول قلمداد نكنيم. يكي از علل عقب ماندگي ما تملق از پائين و بها دادن از بالا و در نتيجه بي ارزش كردن توانائيها ي ديگر است. در جامعه اي كه تملق عامل پيشرفت باشد ديگر داشتن امتيازات ديگر چه ضرورتي را براي مردمانش ايجاب ميكند. به اين قطعه تاريخي دقت كنيد:
ميرزا علي اصغر خان اتابك با سه تا پادشاه قاجار در قبل و بعد از انقلاب مشروطيت كار كرد و در نزد هر سه صدر اعظم بود. وقتي ناصرالدين شاه ترور شد جنازه اش را با نمايش اين كه هنوز زنده است توي درشكه گذاشت و آورد كاخ سلطنتي و اول كارش اين بود كه اين شعر را براي مظفرالدين شاهي كه سالها منتظر التخت بود فرستاد :
چرا خون نگريم؟ چرا خوش نخندم؟ كه دريا فرو رفت و گوهر برآمد.
زرنگي وي را نگاه كنيد ! چه هنرمندي ميتواند چنين هنر نمائي كند، جامعه ايراني چنين هنرمنداني را پرورش ميداد نه مخترعين و مبتكرين صنعت و تكنولوژي را.
و يا در صحنه ادبياتمان در حالي كه قاآني براي زكام حاج ميرزا آغاسي شعر ميگفت بلافاصله با روي كار آمدن ميرزاتقي خان امير كبير برايش سرود: به جاي ظالمي شقي نشسته عالمي تقي و…
ايراني به انحطاط كشيده شد اما نه از زمان حمله فلان قوم بلكه خود عامل انحطاط خويش گرديد.
ــ انحطاط و انحراف ايرانيان تقريبا از اواخر زمان هخامنشي به بعد كم كم شروع مي شود و بعد از فروپاشي اين سلسله و روي كارآمدن سلوكيان و پارتيان ادامه پيدا مي كند و سپس اين انحطاط پس از اعتلاي اوليه سلسله ساسانيان دو مرتبه در اواسط همين سلسله اوج مي گيرد. تا آنجا كه يك امپراطوري با اين عظمت با يك حمله ي به قول «باستان پرست» ها چند عرب پابرهنه و باديه نشين، در هم فرو مي ريزد. عامل اصلي اين انحطاط ورود «دروغ گوئي» به فرهنگ ايراني دارد و عامل به وجود آورنده اين مؤلفه فرهنگي يا بهتر بگوئيم ريشه دروغ ايراني از تعارفات به اصطلاح رياكارانه او نشات ميگيرد.
«هرودوت» مورخ يوناني از دوره كوروش و ايرانيان هم عصر او در مورد دروغ و دروغ گويي چنين ياد مي كند: چيزي كه براي پارسي، كردنش ممنوع است گفتنش هم جايز نيست. پارسي دروغگويي را ننگين ترين عيب مداند و شرم آورترين…
دعاي داريوش در كتيبهاي باقي مانده چنين است: «خدا اين كشور را از دشمن، از خشكسالي و از دروغ نگاه دارد.» اما زماني بعد شاگرد سقراط «گرنفون» كه تقريبا يك قرن بعد از هرودت مي زيسته در مقايسه بين ايرانيان عهد كروش و عصر خودش (دوره اردشير دوم) مي آورد: اين روزها خيلي ها فريب شهرت پارسي ها را از جهت وفاي به عهد و حفظ سوگند مي خورند…تقواي پارسي ها در آنها خاموش شده و بر خلاف گذشته بي عدالتي، حب منافع نامشروع و بي شرمي در نزد آنها ترقي كرده… [1]
«الكسي سولينكوف» شاهزاده روسي كه حدود صد و چند سال قبل به ايران مسافرتي كرده بود، در سياحت نامه خود مي نويسد: «درستي صفتي است كه در ايران وجود ندارد… دروغ به طوري در عادت و رسوم اين طبقه (طبقه نوكر و كاسب و دكاندار) از مردم ايران ريشه دوانيده است كه اگر احيانا يكنفر از آنها رفتاري بدرستي بنمايد رسما از شما جايزه و پاداش مي خواهد.»
« گوبينو» ديپلمات فرانسوي در كتاب « سه سال در ايران» در مورد ايرانيان مي گويد: «زندگي مردم اين مملكت عبارتست از سرتا پا يك رشته توطئه و يك سلسله پشت هم اندازي. فكر و ذكر هر ايراني فقط متوجه اين است كه كاري را كه وظيفه اوست انجام ندهد. ارباب، مواجب گماشته خود را نمي دهد و نوكر تا مي تواند ارباب را سركيسه مي كند. از بالا گرفته تا پائين، در تمام مدارج و طبقات اين ملت جز حقه بازي و كلاه برداري بي حد و حصر و بدبختانه علاج ناپذير چيز ديگري ديده نمي شود و عجيب آن كه اين اوضاع دلپسند آنان است و تمامي افراد هركس به سهم خود از آن بهره مند و برخوردار مي شوند و اين شيوه كار و طرز زندگي روي هم رفته از زحمت آنان مي كاهد و به همين دليل كمتر كسي حاضر به تغيير اين وضع است.»
« جميز موريه» انگليسي درباره ايرانيان مي گويد: « دروغ ناخوشي ملي و عيب فطري ايشان است و قسم شاهد بزرگ اين معني. قسم هاي ايشان را ببينيد سخن راست كه احتياج به اين همه قسم ندارد. به جان تو، به جان خودم ، به مرگ اولادم، به روح پدر و مادرم، به شاه به جقه شاه، به ريش، به سبيل، به سلام و عليك، به نان و نمك، به پيغمبر، به ائمه، به قبله، به دوازده امام و هر آن چه كه به زبانشان بيايد براحتي سوگند مي خورند تا دروغ خود را به كرسي بنشانند.»
و صدها مثال ديگر اما آثار دروغ در عقب ماندگي چه ميتواند باشد؟
پيامدهاي دروغ گوئي عبارتند از: ظاهرسازي، تملق، ريا، نفاق، دوروئي، به اشتباه انداختن ديگران در خود سازي، عدم صداقت، غيبت … كه همه اين پيامدها در سيستم مديريتي و رشد و شكوفائي جامعه تاثير مستقيم و منفي دارد.
ديگر علل عقب ماندگي ايرانيان را در عرصه هاي علم و صنعت فهرست وار عرض ميكنم و تشريح هر يك از آنها را به فرصتهاي بعد موكول مي نمايم
ديگر علل عقب ماندگي ايرانيان عبارتند از اينكه: با تاريخ بيگانه ايم – حقيقت گريز و پنهان كاريم ـ ظاهر سازيم ـ قهرمان پروريم ـ استبداد زده هستيم ـ خود محور و برتري جو هستيم ـ بي برنامگي بر ما حاكم است ـ ريا كاري و فرصت طلبي خصيصه اكثر ايرانيان است ـ احساساتي بودن و شعار زدگي بر ما تسلط دارد ـ توهم دائمي به توطئه داريم – مسئوليت ناپذير هستيم – قانون گريزي و ميل به تجاوز در اكثر ما زياد است – توقع و نارضائي دائمي داريم – حسادت و حسد ورزي در ما عادت شده- اكثرا فاقد صداقت به معني خاص آن هستيم – به همه چيز داني شهره شده ايم .
با عرض پوزش از ايرانياني كه فاقد اين خصوصيات بوده و در واقع ايراني استثنائي هستند.
اما در چه بايد كرد و چه مسيري را بايد پيمود عرض ميكنم كه ايران قبل از توسعه سياسي و يا اقتصادي و جنگ بين اين دو مقوله نياز به رشد فرهنگي دارد و اين كار بايد از خودمان آغاز شود. يعني هر ايراني خود به اصلاح خويش پاي بند باشد.
به اميد آن روز. کلیک برای صفحه اول
منابع:
تاريخ باستان
كتاب نجات. دكتر ايزدي
سازگاري ايراني . مهندس مهدي بازرگان
جامعه شناسي خودماني. حسن نراقي. اختران. (که مطالب این جریده اکثرا مربوط به این کتاب بوده است.)