مخاطب این نوشتار افرادی هستند که از زندانی شدن افراد دلسوز درجامعه، اوضاع سیاسی و اجتماعی، روند رو به رشد جرم و جنایت و نا امنی و معضلات جدی کنونی در جامعه ایران ناراحت هستند و بیشتر از آن، از این موضوع ناراحتند که کاری از دستشان بر نمیآید. هرکسی باید جایگاه خودش را بداند. هرکسی باید بداند دقیقا چه کاری از دستش بر میآید. باید بداند چه کاری را در راستای برآورده شدن چه هدفی و با پرداخت چه مقدار هزینه باید انجام دهد. بحرانهای سیاسی با بحرانهای اجتماعی ارتباط دوطرفه دارند و بر هم تاثیر میگذارند. با این حال من تصور میکنم که در یک جامعه، افراد راحتتر میتوانند بر موضوعات اجتماعی تاثیر بگذارند تا موضوعات سیاسی. این یک پیشگفتار کوتاه بود برای پرداختن به راه برونرفت از بحران اجتماعی موجود که با آن روبهرو هستیم.
برای حل یک مشکل، ابتدا باید آن را شناخت. بعد باید موقعیت و تواناییهای خود را نسبت به آن برآورد کرد. پس از آن باید به فکر کارهایی بود که میتوان برای حل آن مشکل انجام داد. بدیهی است که هدف رسیدن به شرایطی است که عارضه مورد نظر دیگر موجود نباشد. یعنی مشکلی که ما را رنج میدهد دیگر نباشد. پس میتوان سه مرحله اصلی را در نظر گرفت. 1- شناخت مسئله،2- برآورد امکانات، 3-یافتن راهحلها و اقدام. حال پیمودن این مسیر سه مرحلهای در دوحالت قابل تصور است. حالت اول اینکه هرکس یا هر گروه کوچک یا بزرگ اجتماعی، برای خود فکر کند و به طور مستقل عمل کند. حالت دیگر این است که همه افراد جامعه به صورت هماهنگ عمل کنند. رفع بسیاری از معضلات اجتماعی نیازمند همکاری گروهی همه افراد جامعه است. یعنی باید همه افراد بر سر یک راه حل مشترک با هم توافق کنند و به طور هماهنگ اقدام به اجرای آن راه حل کنند. وقتی نیاز باشد که جامعه به صورت هماهنگ عمل کند، طبیعی است که به ارگانهای هماهنگ کننده هم نیاز است. اینجا است که لاجرم حکومت مداخله میکند و این ارتباط ناگریزی است که سیاست با معضلات اجتماعی دارد. از آنجایی که میدانیم در کشور ما دغدغه اصلی حکومت معضلات اجتماعی نیست، پس نمیتوانیم چندان بر روی اقدامات هماهنگ در سطح وسیع حساب کنیم. تنها در حالاتی که اقدامات با منافع حکومت سازگار باشند میتوان امیدوار به انجام یک چنین اقدام هماهنگی بود. اما هنوز میتوان کاملا منفعل نبود!
در حال حاضر بسیاری از کسانی که سعی در ترتیب دادن اقدامات موثر و هماهنگ برای بهتر شدن اوضاع جامعه بودهاند، به طریقی به سد حکومت برخورد کردهاند و در صورت پافشاری بر خواستههایشان با برخورد قهرآمیز مواجه شده و متحمل مجازاتهای سختی شدهاند. بلی! همه ما از این موضوع ناراحتیم. اما واقعیت این است که ایجاد حرکتهای اعتراضی بزرگ مردمی در مقابل این رفتار و همینطور نظریهپردازی سیاسی در این راستا، کار سیاستمداران و متخصصین امور سیاسی و جامعهشناسان است. آنها باید امکانات خود را بسنجند و بر اساس آن اقدام کنند. پس احساس عذاب وجدان یا سرخوردگی برای همه افراد، از این بابت چندان وارد نیست. به نظر من این سرخوردگی از آنجا ناشی میشود که افراد هیچ کاری انجام نمیدهند بهجز سرکوفت زدن به خود و دیگران و غر زدن. این رفتار خود ریشه دراشتباهی شناختی دارد. افراد جایگاه خود را به خوبی ارزیابی نمیکنند و معمولا بیشتر از آنچه که هستند از خودشان انتظار دارند. برای همین آنچه را که میتوانند انجام دهند ناچیز دانسته و همان را هم انجام نمیدهند. البته این توضیح را اضافه کنم که تعامل افراد جامعه با نخبگان علوم اجتماعی و علوم سیاسی بسیار هم مفید است. اظهار نظر کردن هم مفید است. اما نکته اینجا است که آنها نباید فراموش کنند که در بعد عملی و از لحاظ کاربردی، آنچه را که از دستشان بر میآید باید انجام دهند. نباید فراموش کنند که آنچه از دستشان بر میآید ارزشمند است.
برای مثال ممکن است به افرادی برخورد کرده باشید که نظریههای سیاسی اجتماعی گوناگونی برای بهبود جامعه صادر میکنند. مثلا پیشنهاد میکنند که باید یک جامعه سکولار داشته باشیم تا بتوانیم بر مشکلات حاصل از وجود حکومت دینی غلبه کنیم. این نظریه ممکن است به نظر بسیاری از افراد و حتی نخبگان و سیاستمداران هم عالی به نظر برسد. اما نکته اینجا است که صدور این نظریه از سوی آن فرد، نباید باعث شود که او فراموش کند که باید اطرافیانش را از خشونتگرایی منع کند و خودش نیز از آن پرهیز کند. نباید فراموش کند که لازم است چند کتاب در باب سکولاریسم بخواند و آنها را به افرادی که میشناسد و به آنها اعتماد دارد معرفی کند. نباید فراموش کند که تا میتواند نباید دروغ بگوید. نباید فراموش کند که رعایت قوانین رانندگی و حوصله داشتن در رانندگی هم مهم است. این دست اقدامات، اقداماتی هستند که او میتواند برای بهبود گامبهگام جامعه انجام دهد. درست است که انجام دادن این اعمال در برابر ایجاد یک حکومت سکولار تاثیرگذاری به مراتب کمتری دارند، اما اینها کارهایی هستند که از دست او بر میآیند. پس انجام همین کارها، چیزی است که باید دغدغه اصلی او باشد.
پرداختن به اقدامات فردی در جامعه یکی از نیازهای بزرگ فراموش شده است. با توجه به آن سه مرحله که در آغاز ذکر شدند، هرکسی میتواند به مشکلات موجود فکر کند، موقعیت و امکانات خودش را بسنجد و سپس راهکارهای عملی ارائه کند که میتواند آنها را انجام دهد. همین کار را گروههای کوچک و بزرگ اجتماعی نیز میتوانند انجام دهند. بدیهی است که هرچه گروه بزرگتر شود، راهکارها تاثیرگذارتر میشوند اما از آن طرف اجرای آنها دشوارتر میشود. چرا که هرچه اقدامات بزرگتر و تاثیرگذارتر شوند، بیشتر به چشم حکومت میآیند. با این حال همه اقدامات مثبت هم برخلاف مسیر حکومت نیستند. بسیاری از اقدامات فردی اصولا از دایره توجه حکومت خارج هستند اما قطعا به اندازه خود تاثیر میگذارند.
پس پاسخ به پرسش اولیه ما که «چه باید کرد» بود، این است که: «آنچه که در توان است.» یعنی هرفردی بیندیشد و یک لیست اولویتبندی شده از معضلات اجتماعی را برای خود تهیه کند. سپس با برآورد امکانات و تواناییهای خودش، سعی کند راهکارهای عملی برای بهبود ارئه کند و با جدیت به آنها عمل کند. مطمئنا انجام این کار بهتر از انفعال و غر زدن است. البته انجام این کار تعارضی با همراهی با جریانات بزرگ و گروههای بزرگ برای ایجاد بهبود ندارد. اتفاقا آن هم لازم است. اگر یک جریان بزرگ اجتماعی وجود داشته باشد که کسانی با توجه به موقعیت و امکاناتشان آن را ایجاد کردهاند، در صورتی که کسی آن را مفید تشخیص دهد، همراهی با آن لازم هم هست. اگر هم کسی یا گروهی توانایی ایجاد حرکتهای بزرگ را دارند، چه بهتر! چه خوب که چنین افرادی وجود داشته باشند و قدمهای بزرگتری برداشته شوند. با این حال هرگز نباید فراموش شود که همه نمیتوانند آن قدمهای بزرگ را بردارند اما هرکسی میتواند قدمی به اندازه خودش بردارد. پس از همین الان شروع کن به برداشتن قدمهای خودت.