نزدیک به یک ماه پیش مطلبی انتقادی نسبت به سطح کیفی بالاترین نوشتم که یکی از دوستان آن را به بالاترین فرستاد و خوشبختانه مورد توجه هم قرار گرفت. اما پس از آن، وقتی بازتاب آن انتقاد را در رسانههای داخل دیدم، تعجب کردم! بگذریم که نوشته را قلعوقمع کردند و جملات را پسو پیش نوشتند، استفاده از یک نوشته ساده یک کاربر عادی که تنها از محیطی که در آنجا بودهاست و برایش غریب شده بود، به عنوان یک ابزار برایم جالب بود.
من نوشته بودم: «به یاد اولین روزی که دعوتنامه بالاترین را دریافت کردم. روزی که پس از اینکه ماهها بالاترین را میخواندم، بلاخره موفق به دریافت مجوز ورود به سرزمینی شده بودم که میتوانستم آنجا آزادانه با همزبانهایم حرف بزنم و بزرگ شوم.» اما آن را تغییر داده بودند به این: «به ياد اولين روزي كه دعوتنامه بالاترين را دريافت كردم، روزي كه پس از اين كه ماه ها بالاترين را مي خواندم، بالاخره موفق به دريافت مجوز ورود شده بودم.»
من نوشته بودم: «ا خود گفتم این تلخی شاید از صلبیت من باشد. از این رو به سراغ صفحه شخصی کسانی رفتم که در بالاترین از آنها بسیار آموخته بودم. کسانی که آنجا حرفهایی میزدند که به سختی امکان یافتنشان در جایی دیگر میسر بود!» اما آن را تبدیل کرده بودند به این: «از اين رو به سراغ صفحه شخصي كساني رفتم كه در بالاترين از آنها بسيار آموخته بودم. يافتنشان در جايي ديگر ميسر بود!»
نوشته بودم: «رفتم سراغ شناسه «مرلین». از او بسیار آموخته بودم. او کسی بود که مستند حرف میزد.بر اساس رویدادها به دیگران آگاهی میداد و لینکهایش معمولا پر طرفدار بودند. » اما آن را تبدیل کردند به این: «رفتم سراغ شناسه «مرلين». از او بسيار آموخته بودم. لينك هايش معمولا پرطرفدار بودند.»
پس از آن با حذف چند پاراگراف، چند جمله را گزینشی انتخاب کردید ومن را در پایان یک «ضد انقلاب سرخورده» خواندید!
برادر! آری من سرخوردهام. دلایل این سرخوردگی را برایت میگویم. اما پیش از آن میخواهم خوب این پاراگراف را بخوانی و درک کنی که من با تو مخالفم اما «ضد انقلاب» نیستم. ضد کدام انقلاب؟ انقلاب اسلامی 57؟ آن که تمام شد و رفت برادر! من نسلی هستم که از ضدیتها و مرگبر گفتنها خستهام. از ابروهای درهم کشیده خستهام. صادقانه برخواستم که برای مملکتم مفید باشم. شعارها را در صفوف مدرسه از ته دل باز میخواندم. تا زمانی که از دایره آن شعارها فراتر را نمیدیدم، تو مثل همین بچه مدرسهای های الان که آنها را به راهپیمایی میبری، به من انقلابی میگفتی! حال به همین زودی شد ضدانقلاب؟ فقط چون محدودهای فراتر از آن دایره افکار را دیدم؟ تا آن روزی که من در دایره مذکور بودم، نمیدانستم که نادیده گرفتن آنها که خارج از این دایره هستند، ظلم به حقوقشان محسوب میشود. نمیدانستم حرف نزدنشان را نمیبینم و دارند از سکوت میسوزند. نشنیده بودم که برای چنین هدفی(سوختن دیگران در سکوت) انقلاب شده باشد! پس فکر هم نمیکردم اگر از حقوقشان بگویم ضد انقلاب نامیده شوم! فکر میکردم انقلاب شده بود برای «استقلال» و «آزادی» پس گفتم تلنگری به آزادی بزنم. نمیدانم چه شد که این تلنگر به آن واکنش انجامید؟! میتوانی ازلابلای این جملات ضدیتی بیابی؟ میتوانی غرضی از لابلای این کلام بیابی؟ آری هستند کسانی که در گیرودار آن روزهای خشن انقلاب ماندهاند و هنوز ساز ناکوک دعواهای آن روزها را مینوازند! مرا با آنها کاری نیست. نمیدانم حق دارند یا نه! نمیدانم چقدر راست میگویند و چقدر دروغ! اما میدانم که تو هر اعتراضی را با دعواهای انقلابی کینهتوزانه اشتباه میگیری. مردمان خسته و شکسته را با چریکهای تفنگ بهدوش یکی میدانی! جوانهایی را که خواستههای مدنی ساده دارند با سیاستمدارهایی که سخت درگیر بازی کهنه و بیمزه قدرت هستند، اشتباه میگیری. میدانی فرق این مردمان با آنچه تو در بار مفهومی کهنه ترکیب «ضد انقلاب» از آن یاد میکنی چقدر زیاد است؟ آن ترکیب را میتوانی برای آنها که در آن وادی هستند و خود نیز اعلامش میکنند، به کار بگیری. اما تعمیمش نده! من مخالف تو هستم اما «ضد انقلاب» نیستم!
اما گفته بودی سرخورده! میپذیرم. سرخوردهام از ابروهای درهم کشیده. از هیجانات تخلیه نشده. از دروغ و از حسرت یک لبخند بی دغدغه! این مثالهای ساده را میآورم تا از سدی بگویم که سر راه رودخانه روانی که طبیعت مسیرش را به دریا تعیین کرده است، گذاشتهای. نگاهی به پوشش مردمان شهر بینداز! همه سیاه و تیره و غمگین. چهرهها پژمرده و لبخندها دروغین. سرخوردگی من به همین سادگی است. از اینها تا انقلابیگری بسی فاصله است. اما به نظر میرسد که در حال پیوند دادن دوباره این سرخوردگیها با انقلابی تازه هستید. نباید سر راه آن رود سد میبستید. حال که بستید، هر تهدیدی و هر سرکوبی یک ترک در بدنه آن سد ایجاد میکند. انقلاب انهدام یکباره آن سد در اثر این ترکها است که علاوه بر آزاد سازی آبهای رود، ویرانی هم به بار میآورد. بگذارید آرام آرام سرخوردگیها از کنار سد روان شوند و کمکم سد را بردارید. باور کنید آب به اندازه کافی برای همه هست. مسیر رودخانه شانس را برای همه قطرات مهیا میکند که به دریا برسند. نه من پندگوی هستم و نه تو پندگیرنده! اینها هم نصیحت نبود. پرانتزی باز شد از فرازهای فکری یک نسل سرخورده که تو آن را با ایدئولوژیگراییهای 30 سال پیش شتباه گرفتهای! گوش ما بدهکار آن حرفها نیست. ما تنها دغدغههایی ساده داریم که بر روی هم تلنبار شدهاند و از حد طاقت فراتر رفتهاند. پس اشتباه نکن! سرخوردگیها را آنگونه که هستند بپذیر!
و اما یک مطلب دیگر هم هست. باور کنید از سیاست بیزارم. از هر حرفی در این زمینه بیزارم. اما چه کنم که سرو ته هر سرخوردگیام به این سیاستبازیها میرسد؟ هر از گاهی به شکلی سرخوردگیها را در فرصتی فریاد میزنم و تو میگویی بازی میخورم و بعد بیرحمانه افسار گلولهها و گلادیاتورها را باز میکنی! خب اگر بازی خوردهام، دیگر چرا چنین بیرحمانه؟ یعنی تو خودت، خودت دلت برای آن دختر نسوخت؟ نمیتوانم پاسخ منفیات را به این سوال درک کنم! من به همین سادگی هستم. به همین سادگی که همین الان اهل سیاست از هرطرف به من میخندند. وقتی به انتهای ذهن مراجعه کنی همین سادگی رو میشود. این همه سیاستمدار آماتور از آن سرخوردگیهای ساده است. همه جامعهشناس شدهاند، همه نظریهپرداز سیاسی شدهاند. اینها را گفتم که بدانی با این ضد انقلاب خواندنها، خودت را در مقابل میلیونها سرخورگی ساده تلنبار شده قرار دادهای! بازهم میگویم. اینها نه پند و اندرز است و نه درد دل. تنها پاسخی است برای رفع سوء تفاهمی که در بهکار بردن ترکیب «ضد انقلاب سرخورده» برایت پیش آمده بود.
و درنهایت، برای من بالاترین آمدن، از بیپناهی بود نه از کینههای انقلابی! اینجا همانطور که در آغاز گفتم و تو آن را سانسور کردی، برای من سرزمینی بود که در آن آزادانه با همزبانهایم صحبت میکردم. تلاقی این آمدن با سیاست ناگریز است. این اشتباه تو است که ناگریز است وگرنه من علاقهای به سیاست ندارم. میبینی که هراز گاهی خسته میشوم و میروم ولی باز با کوله باری از نگفتنها و سرخوردگیها باز میگردم. اگر آن سد را نمیساختی و میگذاشتی رودخانه مسیرش را برود اینگونه نمیشد. آری من هم ارادتمند شهیدان این سرزمینم. اما در این میان تحول ناگریز و طبیعی جامعه را در اثر گذشت زمان میپذیرم. تحولی که همان شهیدان هم اگر الان بودند، میپذیرفتند. زمان میگذرد و در هر زمانی نیازهای تازه ایجاد خواهند شد. به علاوه، ممکن است درستها عوض شوند. ممکن است بایدها و نبایدها را زمان به آرامی برایمان کامل کند. از سیاستزدگی من همین بس که همین الان با وجود اینکه میدانم تعدادی این نوشته من را نرمش به خرج دادن در برابر تو و چنین حرفهای سیاستمابانهای میخوانند، سعی کردم برای یک بار هم که شده بیپروا سخن بگویم. آمدم به بالاترین و این مطلب را فرستادم که بدانی انتقادم از بالاترین تنها به این دلیل بود که آن را قبلا جایی برای بازگو کردن این دغدغهها میدانستم و الان تنها شده است زمین بازی کینههای سیاسی و آن انقلابیگریها و ایدئولوژیپرستیها و ضدیتها یی که گفتی. اگر متن قبلیام را بخوانی، نوشته بودم زندهباد و مردهبادها!
بسیاری از ما مردمانی ساده هستیم با دغدغههایی ساده. اگر میخواهید به سیاست کاری نداشته باشیم، سیاست را از سر راه دغدغههای ما بردارید!
پ ن:
بازتاب در رسانههای داخل ایران: http://www.asremroz.ir/vdcb.wb5urhbggiupr.html
غلط کردی جوجه دیکتاتور 😦
تو مثل شتری که خواب پنته دانه می بیند هنوز به فکر دورانی در بالاترین هستی که به کمک خ لابی دوستانت لینک هایی که مخالف عقیده تو بودند را ظرف یک دقیقه با منفی باران حذف می کردی
حالا شکر زیادی نخور 🙂
سلام اندیشه ی عزیز من دوستتم تو بالاترین با نام کاربری yardabestani(یار دبستانی تو)که چند روز پیش که با 3 تا از دوستام که همشون عضو بالاترینن و از خودم دعوتنامه گرفتن دور هم جمع بودبم چون هممون با یه لب تاپ نوبتی لاگین کردیم بالاترین هم به عنوان یک کاربر با چندتا نام کاربری ما رو شناسایی کرد و متاسفانه کاربری هر 4 نفرمون همزمان مسدود شد.فکرشو بکن حالا باید دوباره از 100 شروع کنم
غرض از مزاحمت میخواستم ببینم اگه دعوتنامه داری این لطفو در حق من بکنیو واسم یه دونه بفرستی اگرم نداشتی فدای سرت .ایمیلمو واست گذاشتم/راستی درسته که وقتی من اومدم تو بالاترین تو رفته بودی!عوضش وقتی الان تو اومدی تو بالاترین من مسدود شدم!!این به اون در!!!حالا یه دعوتنامه بده تا باهم تو بالاترین باشیم از این به بعد.راستی من تک تک پستاتو خوندم.قلمت خیلی تیزه به یاد قلمداری که سر به دار شد بیا و دوباره بنویس منم پشتتم
یار دبستانی تو
yaredabestanieto1988@yahoo.com
پاسخ
آقا جان اشتباه گرفتی! من خودم سر رای منفی از بالاترین اومدم بیرون!
دوستان محترم لطفا کمی هم از میرحسین و کروبی در بالاترین یادی کنید حتی خبر بد وضعیت جسمی میرحسین برای شما عادی بود شما بالاترینی ها چرا از 2 مردی که در مسیر مردم حرکت کردند و اولین کسانی مشت محکمی بر دهان ولایت دیکتاتوری زدند یادی نمی کنید چرا از 2 مردی که جنبش سبز را به وجود آوردند یادی نمی کنید. حالا که بعد از 30 سال 2 نفر واقعا در کنار مردم ایستاد باید در حصر خانگی اش فراموش شود تــــا دیـــگر هیــچ کس هوس میرحسین یا کروبی شدن نکــنـد . میـــرحسین و کروبی هم فرامــوش شدند حتی ســـایــت کلمه هم بعد از مدتها یادش افتاد کسی به نام میرحسین ، بر دهان دیکتاتورهای جمهوری اسلامی مشــت محکمی زد و مردم را به امتیازات دولتی ترجیح داد.
حالا دیگه همه می دانند کوبیدن مشت بر دهان دیــکــتــاتــور عاقبتی جز حصر خانگی و فراموشی مردم ندارد پس در انتظار حمایتی نباشیم
ضد کدام انقلاب؟ انقلاب اسلامی 57؟ آن که تمام شد و رفت برادر!+++++++++++++++++++++++++