پیشگفتار: در این نوشتار میخواهم بگویم که ما الان در شرایطی هستیم که نمیدانیم به چه کسی و به چه دلیل باید بگوییم «اصلاح طلب»؟ فکر میکنم باید به فکر باشیم تا زیربنایی فراهم آوریم که در گفتمان غالب، به کسانی «اصلاح طلب» گفته شود که خواهان کارآمدی نظام سیاسی باشند و نه خواهان کارآمدی یک نظام سیاسی خاص! حتی انقلاب هم گونهای اصلاح قهرآمیز است که تنها به دلیل قهرآمیز بودنش مورد نکوهش است. این البته یک نگاه خارج از عرفهای سیاسی به واژه رفرمیست است. دقیقا بحث همین است که ما میتوانیم حرفهای تازه بزنیم. از تقابل مرگبار رفرمیست و انقلابی که در حال حاضر وجود دارد خلاص شویم. ما امروز در ابتدای راهیم. فکر میکنم بزرگترین وظیفه ما این است که در تکوین حلقه اول زنجیر تغییر، سهیم باشیم. ما باید تا میتوانیم و هستیم هدف را درست برآورد کنیم، ملزومات را فراهم کنیم و اگر نبودیم ادامه راه را به آیندگان بسپاریم. می خواهم پیشنهاد کنم تصمیم بگیریم از بند اصطلاحات دست وپاگیر رها شویم.
تغییرات بزرگ معمولا یکشبه به دست نمیآیند. آنها معمولا حلقه آخر از زنجیره پیوسته و بلند تغییرند. معمولا در طبیعت مسیر حرکت این زنجیر پویا است. به این معنی که در تکوین هر حلقه، علاوه بر مسیر طی شده زنجیر تا حلقههای پیشین، شرایط کنونی نیز دخیل است و ممکن است هر لحظه مسیر تغییر کند. اما در نهایت طبیعت گونهای نظم از این بی نظمی ارائه میکند که نتیجهای است برآمده از شدنیبودنها! در طبیعت تنها آنچه ممکن است بشود میشود. ممکن بودن تنها وابسته به قوانین طبیعت است و بر اساس آن قوانین، در هر لحظه فقط یک نظام شدنی داریم. این یگانه بودن ماحصل برتری شدنیبودنها نسبت به آلترناتیوهای تئوریک دیگر است. در طبیعت باید همه چیز فراهم باشد.
با این مقدمه از تغییر میتوانیم به سوی اصلاح برویم. اصلاح را میتوان تغییری دانست که از سوی انسان بر طبیعت و یا بر خودش و یا دیگران با نیت قبلی و به منظور دست یابی به شرایطی ازپیش تعیین شده، ایجاد میشود. طبیعی است که در اصلاح کردن، یا باید همه چیز فراهم باشد یا باید همه چیز را فراهم آورد! یعنی باید نشدنیبودنها را شدنی کرد. بنابراین اصلاح خاصیت یگانگی ندارد. چون میتوان آلترناتیوهای مختلفی را با گذشت زمان و فراهم کردن ملزوماتش شدنی کرد. اما نکته مهم دیگر آن است که اصلاح چون ماهیتی از جنس تغییر دارد، لاجرم باید گامبهگام پیش برود. این مسئله مهمی است. در چنین شرایطی هم باید اهداف مقطعی را پیشبینی کرد، هم باید پیوستگی زنجیره تغییر را حفظ کرد و هم باید تعیین مسیر کرد که هر حلقه زنجیر چگونه شکل بگیرد تا مسیر به سوی هدف نهایی برود. البته اصلاح یک ویژگی هم دارد و آن این است که ماهیت را دستنخورده میگذارد.
در موضوعات اجتماعی، مسائلی از قبیل اصلاح امور یا اصلاح وضعیت یا اصلاح نظام، سود و زیان عمومی دربردارند. بنابراین، طبیعی است کسی که مدعی میشود میخواهد در چنین مواردی اصلاحی ایجاد کند، باید پیش از هرچیز به روشنی بگوید چهچیزی را میخواهد صلاح کند. یعنی کاستی را به وضوح نشان دهد. سپس باید مشخص کند که وضعیت بعد از اصلاح چه ویژگیهایی دارد. پس از آن باید ثابت کند که این ویژگیها مفید هستند. سپس باید موقعیت فعلی را نسبت به موقعیت مطلوب و همچنین موقعیت اهداف مقطعی را برآورد کند و برآوردش را ارائه و توجیح کند. سپس باید شدنی بودنش را نشان دهد. سپس باید ملزومات احتمالی که باید فراهم شوند را هم به روشنی بیان کند. آنگاه باید سبک سنگین کند و ببیند که آیا میتواند شروع کند یا نه؟ آیا مرحلهای از کار وجود دارد که هنوز نشدنی است؟ آیا میتوان به قدر کافی و در زمان کافی هزینه کرد تا ملزومات فراهم شوند؟ پاسخ به اینگونه سوالات مشخص میکند که کی زمانش میرسد که آغاز به کار کرد و چهوقت باید گام بعدی را برداشت.
در مورد اوضاع حاکم بر نظام سیاسی اجتماعی در ایران و گروهی که «اصلاحطلب» خوانده میشوند، تقریبا در همه موارد فوق ابهام وجود دارد. شاید همین ایراد کار آنها باشد. دقیقا روشن نیست که میخواهند چه چیز را اصلاح کنند؟ یعنی موقعیت فعلی را با کاستیهایش دقیقا معرفی نمیکنند. مثلا دو جور میتوان به آنها نگاه کرد. اول اینکه آنها میگویند: » در حال حاضر جمهوری اسلامی ناکارآمدی داریم و باید آن را اصلاح کنیم تا جمهوری اسلامی کارآمدی داشته باشیم.» اما نگاه دوم این است که آنها میگویند: «نظام سیاسی ناکارآمدی داریم و باید آن را اصلاح کنیم تا نظام سیاسی کارآمدی داشته باشیم.» طبیعی است که در دیدگاه دوم خط قرمزی به نام جمهوری اسلامی وجود نخواهد داشت، اما هنوز میتوان از منظر اصلاح به خواستگاه آنان نگاه کرد. یعنی در این دیدگاه، کارآمدی مهم است. باید اصلاح کرد تا به کارآمدی رسید و اگر چنین برآورد شد که برای رسیدن به کارآمدی باید جمهوری اسلامی مثلا تبدیل به جمهوری ایرانی شود، همین در جایگاه یک هدف مقطعی قرار بگیرد. ولی در دیدگاه اول، اصولا کارآمدی نظام سیاسی مد نظر نیست، بلکه تنها کارآمدی یک نظام سیاسی خاص مدنظر است که در اینجا کارآمدی همان اهداف آن نظام سیاسی خاص است و نه اهداف اجتماعی.
البته در این زمینه بحث مفصل است. ممکن است آن نظام خاص پیشتر به اثبات رسیده باشد و یا به هر دلیل دیگری هرکسی حق دارد هدفش را تنها کارآمدی «جمهوری اسلامی» قرار دهد. در اینجا مسئله این است که دقیقا مشخص نیست که چه چیز میخواهد اصلاح شود؟! مفسده متوجه چیست؟
از سوی دیگر باز به روشنی معلوم نیست که آخرین حلقه زنجیره اصلاح آنها چیست؟ یعنی این گروه اصلاحطلب نتوانستهاند ویژگیهای وضعیت پس از اصلاح را شرح دهند. باید روشن باشد که پس ز اینکه اصلاح مورد نظر شکل گرفت، چه شرایط جدیدی ایجاد میشود. باز روشن نیست که این شرایط جدید چقدر ایجاد منفعت عمومی میکند؟ در سایر موارد هم چنین است. مثلا معلوم نیست که اهداف مقطعی چهها هستند؟ معلوم نیست که این اهداف مقطعی چگونه به هدف نهایی ختم میشوند؟ معلوم نیست ملزومات چهها هستند؟ چقدر هزینه برای چه خواستهای لازم است و مهمتر از آن بر اساس همه اینها که برشمرده شد، معلوم نیست که چه وقت باید حرکتی آغاز شود؟
طبیعی است که در میان این همه ابهام، اصلاح کردن جایگاهش را از دست میدهد و تنها تغییراتی شکل میگیرد که فقط و فقط بر اساس شدنی بودنها است. در چنین شرایطی ما از پیش نمیدانیم که در هر مرحله چه میخواهیم و به چه چیزهایی نیاز داریم؟ برای همین نمیدانیم که چهوقت باید آن را آغاز کنیم؟ این است که به ناگاه دست به کار میبریم و حاصل این دست به کار بردنمان تنها به شدنی بودنها ربط دارد. این در حالی است که اگر صبر میکردیم، میتوانستیم بسیاری از نشدنیها را با فراهم آوردن ملزوماتشان شدنی کنیم.
به نظر من گره کار در نگاه محافظهکارانه به اصلاح و عجله در رسیدن به اهداف است. فکر میکنم اگر بتوانیم شاهد ظهور گروههای اصلاحگری باشیم که هدفشان کارآمدی نظام سیاسی برای ایجاد منفعت عمومی پایدار باشد، آنگاه میتوان هدف را چیزی چون رفراندوم در فردایی که آگاهی عمومی به حد کافی ارتقا یافتهاست قرار داد. از هیچ نامی نباید هراسید. نباید بر سر راه نیل به بهبود، حد و مرز و خط قرمز قرار داد. فکر میکنم در این راه، آگاهی بخشیدن موجب تکوین اولین حلقه زنجیره تغییر میشود. آگاهی بخشیدن یعنی انتقال دانستهها و تحلیلها به دیگران. یعنی ایجاد محافلی برای بحث کردن. یعنی تزریق آنچه که میدانیم به منبع عموومی شعور در جامعه.
باید بپذیریم که در جامعه هنوز امکانش نیست که به یک نظام سیاسی-اجتماعی بالغ و مدرن دست بیابیم. در نهایت تنها میتونیم به زور نظام سیاسی را تغییر دهیم که ماحصلش کاریکاتوری مضحک میشود که اصلاح آن هم خود نیازمند سالها وقت و انرژی است. البته آن هم میتواند یک آلترناتیو باشد که من آن را رد نمیکنم. تنها خواستم بر این مسئله تکیه کنم که به هرحال زمانی طولانی لازم است. تنها چیزی که این زمان لازم را کوتاهتر میکند، همان آگاهی بخشی است.
بنابر این من فکر میکنم که باید یک بار دیگر، واقعبینانه آن هدف نهایی مرور شود. هرکسی برای خود مرور کند و در نهایت یک جمع بندی عمومی ایجاد میشود. مثلا رفراندوم در فردایی که حداقل آگاهی عمومی وجود دارد میتوند یک هدف مقطعی در مسیر رسیدن به یک نظام سیاسی-اجتماعی کارآمد باشد . و نیل به آن نظام سیاسی اجتماعی میتواند هدف اصلی یا اطلاح بزرگ و نهایی باشد. آگاهی بخشی در مورد مسیر و برآورد ملزومات میتواند تکوین اولین حلقه تغییر باشد که این وظییفه ما است. من امیدوارم که چنین دیدگاههایی مورد بحث واقع شوند و فضای سیاسی یران از این ابهام و سردرگمی مرگبار رهایی یابد.